شعر،، آلبوم،، تقدیم به کلیه کسانیست که خانواده خود را در سیمای، مبارزان و مجاهدین راه آزادی ایران، مییابند
نیمه شب بود،
ولی خواب به چشمم نبود،
نتوان گفت که بیداری بود،
دل من تنها بود،
هر چه بود رویا بود،
خواستم در رویا،
تا عقبتر بروم،
سرفرو،
چشم به تاریخ گذشته بروم،
تا کجا!
هیچ نمیدانستم.
آلبومی ساختم در رویا،
یک، دو، سه...
که کنارم بودند.
سرعتم در رویا،
قابل تصویر نیست.
آلبومم،
تمام صفحاتش سفید،
همه خالی بودند،
نه پدر دیدم و نه من مادر،
خواهر و یاکه برادرهایم،
هیچ عکسی،
از آنان در آلبوم نبود،
همه جا را،
به وسواس نگاهش کردم،
گویی آنجاکه کویر است کویر،
نمیروید در آن حتی تاغ.
زندگی هیچ در آن جاری نبود.
به خودم،
به همه گفتم من،
این آلبوم از آن ما نیست.
بغل دست من،
آلبوم دگری بامن بود،
یک به یک،
دیدم من،
همه اجدادمنند،
پدر و مادر خود را دیدم،
با برادر،
خواهر،
همگی در یک صف،
دست در دست هم،
همه با هم،
در حال غزل خوانی سرود،
به چه رویای تماشایی بود،
نیمهٔ شب تماشاکردم.
توی آلبوم که در رویا بود
سرخ روی،
بابک خرمدین بود،
علی مسیو،
ثقه الاسلام بود،
آنطرفتر،
ولی،
قِله کوه،
جای امن سیمرغ،
جای مشروطه و سردارانش،
ستار با باقر بود،
اینطرفتر،
نزدیک،
باحنیف،
اشرف و با موسی بود.
وقتی دریای خزر موج که زد،
کوچک جنگلی با میرزا حسین شاعر گیلانی بود،
یادم آمد،
که در،
آن رویا،
صفری،
کوشالی،
خوش درخشید،
خطیبانی بود،
این همان قانون بود،
زندگی باید کرد،
همچو ستار و یا چون بابک،
جام جم شد،
که جوان میخواهد،
تاببیند و بداند،
زندگانی چون است
زندگانی این است
حامد.ع.ر از تهران