مقدمه
مبدأ تاریخ معاصر ایران را (بنا به تعاریفی که بیشتر پژوهشگران و صاحبنظران ارائه میدهند) ظاهراً باید از دوران قائممقام فراهانی به اینسو حساب کرد، او و سپس امیرکبیر، نخستین نوخواهان ایرانی بودند که عزمی جزم برای گسستن از نظم کهن فئودالی داشتند و این به اوایل قرن ۱۹ میلادی برمیگردد. ۱۳سال پس از قائممقام فراهانی، امیرکبیر همان راه را رفت و به همانجایی رسید که قائممقام رسیده بود: این هر دو نفر توسط پادشاه قاجار کشته شدند.
حدود ۷۰سال پس از قتل امیرکبیر، خواست ترقی، عدالت اجتماعی و مشارکت مردم در قدرت سیاسی به یک انقلاب اجتماعی بالغ شد که نه تنها ایران بلکه قسمت اعظم آسیا و شمال آفریقا را نیز تحت تاثیر قرار داد. آن انقلاب چیزی نزدیک به ۳دهه به درازا کشید تا سرانجام در سال ۱۳۰۵ خورشیدی(۱۹۲۶ میلادی) با تاجگذاری یک قزاق بیسروپا که نام «رضاشاه» بر خود نهاده بود و در پایان یک دوره قلع و قمع خونین بزرگترین رهبران انقلاب مشروطه، بهطور کامل شکست خورد و ایران مجدداً به دوران استبداد بازگشت.
در واقع، تمامی آنچه که در سالهای انقلاب مشروطه و پس از آن تا روی کار آمدن و تثبیت رضاشاه در مقام سلطنت اتفاق افتاد؛ از سرکوب انقلاب مشروطه تا خاموش کردن آخرین اخگرهای آن انقلاب مانند
قیام کلنل محمدتقیخان پسیان در خراسان
قیام جنگل در خطه شمال
قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان
قیام و مقاومت میرزامحمد برازجانی و ناصردیوان کازرونی و چاکوتاهیها در جنوب
تا بسیاری قیامهای کوچکتر محلی در مناطق دیگر ایران،
تا سرکوب جامعه شهری و نهادها و انجمنهای اجتماعی بازمانده از انقلاب مشروطه در اصفهان و مشهد و تهران و کرمانشاه و...
و دیگر حرکتهای تجددطلبانه مردم ایران در آن مقطع تاریخی،
همگی نماد کوشش مردم ایران برای پیوستن به جریان بزرگ زمان خویش(راه رشد مستقل و ملی) و ایجاد یک جامعه مدرن و دموکراتیک با نهادها و انجمنهای مستقل مدنی بود.
نهادهایی که ضامن استحکام و استمرار حاکمیت مستقل ملی پیشرفته ایران باشند، امری که در صدر مطالبات انقلاب بزرگ مشروطه قرار داشت.
ارتجاع، استعمار و مزدوران داخلی استعمار در جریان آن انقلاب و امواج بعدی آن، دقیقاً با همین خواسته مردم ایران و رهبران ملی آنان درافتادند تا نهایتاً موفق به سرکوب تمامی آنها و روی کار آوردن یک پادشاه مستبد و وابسته شدند.
رضاشاه، مجری ایرانی پیشبرد آن پروژه استعماری بود.
ایران در زمان رضاشاه به جای جهشی که هدف انقلاب مشروطه بود، توسط وی در بهترین حالت به کشوری کماکان عقبمانده با بافت اجتماعی اقتصادی «بورژوا-ملاک» تبدیل گردید.
در حقیقت، خیزی که ایران با قائممقام و امیرکبیر برای احیای آزادی و پیشرفت ایران برداشته و با انقلاب مشروطه به اوجی نوین رسیده بود، در نهایت توسط استعمار، ارتجاع داخلی و عوامل مزدور آنها نهایتاً درهمشکست.
رضاشاه، آغازگر سازندگی ایران نبود، او پایانبخش انقلاب مشروطه و قاتل آرزوی نوسازی ایران بود.
یک گواهی تاریخی درباره انقلاب مشروطیت ایران
یک گواهی تاریخی، نگاهی است به برخی از مهمترین بخشهای تاریخ آن دوره
آنچه که از ایران در اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ میلادی به ما رسیده، تصویری است سیاه از جلوههای فقر و عقبماندگی شدید ایران که مصادف بود با دوران شکوفایی صنعتی اروپا.
کشوری عقب نگهداشته شده
مردمی گرفتار فقر و دیکتاتوری
با حکومتی قرون وسطایی!
در تعاریف جامعه شناسی، ایران آن روزگار، سرزمینی نیمفئودال نیممستعمره طبقهبندی شده است.
ایرانیان با دیدن عقبماندگی کشورشان، دست بهکار انقلابی بزرگ برای نجات میهن خود شدند؛
انقلاب مشروطه!
داستان آن انقلاب و جنایتی که در حقش اتفاق افتاد، موضوع این نوشته است که در ۵قسمت خواهید خواند.
ایران در آستانه انقلاب مشروطه
توفان انقلاب مشروطه ایران در شرایطی درگرفت که توفانی هم از اروپا در راه بود؛
جنگ جهانی اول!
مردم ایران در مبارزه برای پیشرفت با چند مانع روبهرو بودند:
استبداد سلطنتی که حاضر به کوتاهآمدن از دیکتاتوری نبود.
استعمار خارجی که چشم به منابع و ثروتهای ایران دوخته بود.
خائنان و ارتجاع داخلی که انقلاب و پیشرفت را مانع ادامه حیات انگلی خود میدیدند.
در جریان انقلاب مشروطه، مردم ایران نیروهای آزادیبخش خود را بهوجود آوردند؛
انجمن غیبی تبریز، جنبش جنگل، قیام کلنل پسیان، نهضت خیابانی، انجمنهای مردمی در اصفهان و خطه مرکزی و مقاومت ضداستعماری جنوب و غرب کشور(کرمانشاه) از مهمترین جریانهای مردمی آن دوره بودند.
با سقوط روسیه تزاری و خروج نیروهاش از ایران، انگلستان یکهتاز میدان سیاست در ایران شد.
البته از طرف دیگر، انقلاب سوسیالیستی در روسیه نیز باعث شد بریتانیا برای حفاظت از مستعمرات خود، اقدام به کشیدن یک دیوار حایل بین هندوستان و روسیه کند.
ایران و عثمانی از اجزای آن دیوار بودند که بعدها در پیمان سعدآباد(منعقده بین ایران و ترکیه و عراق و افغانستان) تمامی نقشههای بریتانیا را بهصورت یک توافقنامه، امضا کردند.
در آن مقطع، بریتانیا عجله داشت که هر چه سریعتر جنبشهای آزادیبخش مردم ایران را سرکوب کرده و به جای سرو کله زدن با سران در مناطق مختلف، با یک قدرت مرکزی مسلط که مهار آن در دست خودش باشد، کارهایش در ایران را پیش ببرد.
انگلستان نفر خودش برای اینکار در ایران را بهراحتی پیدا کرد؛
کسی که در قلع و قمع جنبشهای آزادیبخش مردم ایران، امتحان موفقی پس داده بود:
هم به روی ستار خان سردار بزرگ انقلاب مشروطه آتش گشوده بود
هم با قوای ملیون و کلنل محمدتقیخان پسیان جنگیده بود
هم با رزمندگان مقاومت جنوب دشمنی داشت
هم دستش در خون خیابانی بود
و هم اینکه با میرزا کوچک خان جنگلی، بانی اولین جمهوری مردم ایران جنگیده بود
و از همه مهمتر اینکه در بحبوحه جنگ جهانی اول، خودش را به ارتش اشغالگر روس معرفی کرده بود و تحتامر ژنرال مهاجم روسی، نیکلای باراتف، به سرکوب ملیون ایران پرداخته بود.
چنین شخصی رضاخان بود.
رضاخان به روایت پسرش!
پسر رضاخان، محمدرضا پهلوی، بعدها در کتابش(پاسخ به تاریخ) درباره روابط پدرش با انگلیسها و ژنرال آیرونساید که رضاخان را سر کار آورد، خیلی روشن توضیح داده.
محمدرضا پهلوی: «در آستانه انقلاب مشروطه، ایران یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود.
انگلیسها میکوشیدند یک منطقه بیطرف میان روسیه و هندوستان نگاه دارند.
در سال ۱۹۰۷ پدرم فرمانده واحد کوچکی از تیپ قزاق ایران بود...
در آغاز جنگ ۱۹۱۴ او را رضاماگزیم میخواندند.
پس از انقلاب اکتبر، پدرم... عزم تهران کرد... از ژنرال انگلیسی آیرونساید نقل کردهاند:
«رضاخان تنها مردی است که میتواند ایران را نجات دهد».
یکی از یاران پدرم در این قیام، سیدضیاءالدین طباطبایی بود که به هواداری از انگلیسها شهرت داشت».(کتاب پاسخ به تاریخ نوشته محمدرضاشاه با عکس شاه ص ۲۱ به بعد)
تمامی این جملات حرفهای پسر رضاشاه است!
رضاخان همانطور که پسرش گفته، ابتدا یک قزاق ساده بود که بعدها تا فرماندهی یک تیپ قزاق هم پیش رفت.
نیروی قزاق
نیروی قزاق چه نیرویی بود؟ از چهکسی فرمان میگرفت؟ و مأموریت و مسئولیتش چه بود؟
جواب این سؤال را از وزیر جنگ رضاشاه(سپهبد عبدالله امیرطهماسبی) و از فرمانده نیروی زمینی محمدرضاشاه(ارتشبد غلامعلی اویسی) بشنویم.
تیمسار عبدالله امیرطهماسبی، وزیر جنگ رضاشاه، در کتاب تاریخ شاهنشاهی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی ص ۲۵: «(قزاقخانه) تشکیلات غریبی بود... یکی از مهمترین عوامل بدبختی ملت ایران بود که در تحت سرپرستی اجانب با تمام معنی بر علیه حقوق ملت تجهیز کرده و... یکی از وقایعی است که ملت ایران هیچوقت آن را فراموش نمینماید».
کتاب تاریخ ۵۰ساله نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی ایران با مقدمه ارتشبد غلامعلی اویسی چاپ ۱۳۳۵ در معرفی نیروی قزاق که رضاشاه از ابتدا تا انتهای خدمت قزاقیاش در آن خدمت میکرد و از آن دستمزد میگرفت، نکات مهمتری در معرفی این نیروی استعماری در صفحه ۳۰ به بعد خود نوشته:
«سال ۱۲۹۶ قمری با درخواست ناصرالدین شاه، قزاقهای روسی برای تشکیل یک نیروی قزاق وارد تهران شدند... (این نیرو) گزارشات خود را... به ستاد قوای قزاق روسیه در قفقاز ارسال میداشت و از همان طریق نیز برای اداره قزاقخانه ایران دستور میگرفت!... همین نیروی قزاق بود که در قیام مشروطیت ایران به اشاره دولت روسیه تزاری، ندای آزادی را در حلقوم هزاران آزادیخواه ایرانی خفه کرد و چه بسیار مردم شریف و بیدفاع را فقط به جرم میهنپرستی از دم تیغ گذراند... آموزش، آیینها و فرامین(نیروی قزاق) به زبان روسی بود.
حکم نظامی کل ارتش ایران وسیله ستاد قزاقخانه و توسط یک افسر روس امضا میشد! و بدون احتیاج به اظهارنظر و تأیید مقامات ایرانی، ابلاغ میگردید!».
رضاخان در موضع فرمانده یک واحد از نیروهای قزاق با قوای ملیون و کلنل پسیان در همدان جنگیده بود.
رضاخان البته پس از شکست از کلنل، خود و نیروهایش را به ژنرال روسی «نیکلای باراتف» معرفی کرد و با کمک او دوباره به جنگ نیروهای آزادیبخش ایران رفت!
خوشخدمتیهای رضاخان به استعمار باعث شد که مهر وی در دل استعمار جای بگیرد!
با پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه، انگلستان سریعاً قوای قزاق را که بیصاحب شده بود، طی یک کودتای داخلی توسط رضاخان و چند افسر ضدانقلاب روسی، به خدمت خود در آورد.
با این سابقه، آیرون ساید(فرمانده کل نیروهای انگلیسی در ایران) رضا را برای کودتا در تهران انتخاب،توجیه و اعزام کرد. کار آیرونساید در واقع یک انتخاب دقیق و بسیار حساب شده بود.
آیرونساید در خاطراتش نوشته:
«شخصاً عقیده دارم یک دیکتاتوری نظامی گرفتاریهای ما را در ایران برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت بیهیچ دردسری این کشور را ترک گوییم».(خاطرات سری آیرونساید ـ بهنقل از: سید ضیاءالدین طباطبایی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص ۱۹)
بهگفته مصدق، رضاشاه خود نیز در جمعی گفته بود: آیرونساید مرا آورده است!(کتاب سیاست موازنه منفی، جلد ا ول صفحه ۳۴ و گذشته چراغ راه آینده ص ۵۶)
نتیجه کودتا را محمدتقی بهار در تاریخ احزاب سیاسی ایران، اینگونه تشریح کرده است:
«سرکردگان و طراحان کودتا بعد از ورود به مرکز، تمام رجال مشروطه و در واقع نخبهروشنفکران و طبقه تربیتشده مملکت را دستگیر ساختند».(بهار - تاریخ احزاب سیاسی ایران ج ۱ ص ۸۵):
با آن کودتا، سید ضیاء نخستوزیر شد و رضاخان هم به مقام وزارت جنگ رسید.
از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا آبان ۱۳۰۴ خورشیدی رضاخان آخرین بقایای انقلاب مشروطه و بازمانده رهبران آن انقلاب را نابود کرد.
او در آبان ۱۳۰۲ به نخستوزیری رسید در حالیکه همزمان وزیر جنگ هم بود و به این ترتیب با بسیج کردن نیروهای وزارت جنگ، موجی از تلگراف از شهرستانها روانه تهران کرد و بخشی از نظامیان تهران را هم در باغشاه متحصن کرده، یک حرکت تصنعی بهراهانداخت که در غیاب روزنامههای آزاد و مخالف، یکهتاز میدان شده و نهایتاً در مجلس شورای ملی (مجلس پنجم) خواهان خلعید از خاندان قاجار که پادشاهش احمدشاه در تعطیلات فرنگ بود، شد.
بخشی از آن تلگرافها را سپهبد عبدالله امیرطهماسبی در کتاب موسوم به «شاهنشاهی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی» گردآوری و منتشر کرده که اسم و امضای بسیاری از بزرک مالکان و آخوندهای همان دوره را پای آنها میتوان دید.
و به این ترتیب، کار خلعید از قاجاریه و انتقال سلطنت به رضاخان، صورتی جدی به خود گرفت.
بساط دیگ پلو در باغشاه که حیات مدرسه نظام بود، ۲۴ساعته فراهم بود.
روز ۸آبان ۱۳۰۴ مجلس به تحصن اوباش حکومتی واکنش نشان داد و اعلام جلسه فوری کرد.
در همین اوضاع و احوال، عوامل رضاخان تلگرافهایی از شهرستانها به مجلس میفرستادند که ما ادارات دولتی را گرفتهایم و الآن هم داریم مسلح میشویم که بیاییم تهران و مجلس را بگیریم و قاجاریه را خلع کرده و شاه را عوض کنیم!
مشابه این تلگرافهای ساختگی را از سایر شهرستانها هم به مجلس فرستاده و فضاسازی میکردند که در کتاب امیرطهماسبی بسیاری از آنها قابل مشاهده است.
در همین گیرودار، رئیس مجلس(موتمنالملک) استعفا داد.
در قسمت پایانی این بازیها، جمعی از وکلای دستآموز مجلس به «حوضخانه» مجلس رفته! و ماده واحدهای برای تغییر سلطنت تنظیم و امضا کرده و روز ۹آبان آن را به جلسه علنی مجلس دادند تا تصویب شود!
در جلسه علنی، آن طرح «حوضخانه»! مطرح شد. طرحی که امضاکنندگانش ۷۷نفر یعنی همان وکلایی بودند که رضاخان خود به مجلس آورده بود.(جالب است که رضاخان به مجلس میگفت طویله!)
بهاستناد کتاب امیرطهماسبی، مجلس رسیدگی به ماده واحده را ۲ساعت به ظهر نهم آبان ۱۳۰۴، آغاز کرد.
با طرح آن ماده واحده مجلس بههمریخت و اقلیت کوچک مجلس که مدرس و مصدق ارکان اصلی آن بودند، با آن مخالفت کردند.
جلسه با مدیریت معاون مجلس «سید محمد تدین» برگزار میشد.
رئیس مجلس، «حسین پیرنیا موتمنالملک» پیشتر استعفا داده بود.
دکتر مصدق نطق مفصلی در مخالفت با ماده واحده ایراد کرد که بسیاری مطالب آن، جنبه تاریخی پیدا کرد.
مصدق مخالفتش را اعلام نموده و جلسه را ترک کرد.
ضمن اینکه مجلس شورای ملی نمیتوانست و قانوناً مجاز نبود ماده واحدهای تصویب کند که مواد قانون اساسی را نقض کند! اما این قبیل موانع برای رضاخان اساساً مطرح نبود!
نهایتا ماده واحده به رأی علنی گذاشته شد که اینهم مخالف آییننامههای مجلس بود چون مخالفان آن مشخص میشدند و بسیاری نمیخواستند با رضاخان روی این قضیه بعداً درگیر بشوند!
پس از رأیگیری و شمارش آرا، از ۸۵نفر حاضر در جلسه، ۸۰نفر رأی مثبت به خلع قاجاریه و سلطنت موقت رضاخان دادند.
۲ساعت به غروب مانده روز ۹آبان ۱۳۰۴ فرمان حکومت از طرف مجلس شورای ملی به رضاخان تصویب شد.(کتاب امیرطهماسبی ص ۲۷۳) و رضاخان قبول سرپرستی ملت ستمدیده را اعلام فرمود!!
و به این ترتیب، پس از نزدیک به ۲۵سال مبارزه و جنگ داخلی و خارجی و کشاکشهای مختلف و در غیاب ستارخان، علی موسیو، میرزا کوچکخان، کلنل پسیان، خیابانی، مجاهدان تنگستان، میرزا محمدخان برازجانی و ناصردیوان کازرونی و بسیاری دیگر، کسی زمام امور را بهدست گرفت که با تمامی این قهرمانان مشروطه یا جنگیده بود و یا دست در خون آنان داشت و در گرماگرم اشغال ایران توسط روسیه، به مزدوری ارتش روسیه در آمده بود! رضاخان!
تنها صدای مخالف در آن روز، صدای اقلیت مجلس بود و فریاد مدرس و مصدق.
نطق مصدق را در قسمت بعدی خواهیم خواند.