728 x 90

انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدق؛ یک گواهی تاریخی (۵)

انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدق؛ یک گواهی تاریخی
انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدق؛ یک گواهی تاریخی

نگاهی به آنچه پیش‌تر گفته شد

رضاخان قزاق با سرکوب انقلاب مشروطه و رهبران جنبش آزادیخواهی مردم ایران، به سرعت کاندیدای اول استعمار برای به دست گرفتن قدرت در ایران شد. او با ۲کودتا،‌ یک دیکتاتوری مطلقه برپا کرد و از یک قزاق ساده به یکی از بزرگ‌ترین میلیونر‌های عصر خود تبدیل گردید.

رضاشاه پس از رسیدن به سلطنت در حالی به دشمنی و کشتار چهره‌های ملی و مترقی ایران ادامه داد ‌که خود و پسرش محمدرضاشاه، بر دوستی و همکاری با مهره‌های بدنام استعمار پای می‌فشردند.

این نوشته کوتاه نگاهی است به ظهور و سقوط رضاشاه به زبان اسناد!

 

سرشت استعماری یکسان پدر و پسر! 

محمدرضا شاه به واسطه ارتباطات سنتی خانوداه‌اش با انگلیس، به شرکای سابق پدرش از قبیل سیدضیاء، مهره بدنام استعمار، علاقه زیادی داشت به‌طوری‌که حتی در آخرین کتابش «پاسخ به تاریخ» هم از مایه گذاشتن برای سیدضیا کوتاهی نکرد.

موقعی که شاه در سال ۱۳۲۲ تلاش کرد سیدضیا را وارد مجلس کند، یکی از جدی‌ترین مخالفان اعتبارنامه سیدضیاء، دکتر مصدق بود. مصدق سابقه کودتای استعماری ۱۲۹۹ سیدضیا و رضاخان را مطرح کرد و تلاش سیدضیا برای تحریف وقایع آن کودتا را خنثی نمود.

بخشی از نطق مصدق در مجلس چهاردهم ۱۶اسفند ۱۳۲۲ مخالفت با اعتبارنامه سید ضیاء: «من می‌خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم، من می‌خواهم در راه وطن بمیرم، من می‌خواهم در قبرستان شهدای آزادی دفن بشوم، من تا آخر عمر برای دفاع از وطن حاضر می‌باشم. در روزنامه رعد امروز دیدم که اقدامات آقای سید ضیاءالدین طباطبایی را به مدرک فرمان شاه قرار داده بودند که چون احمدشاه فرمانی به‌ایشان دادند ایشان هم اقداماتی نموده‌اند. خواستم عرض کنم که کودتا در شب سوم حوت شد و فرمان شاه در ششم حوت بولایات مخابره شد! پس فرمان شاه بعد از کودتا بوده و در نتیجه کودتا بوده. اگر فرمان شاه در اثر کودتا نبود چطور مدیر روزنامه رعد رئیس‌الوزراء می‌شد دیگر آدم با سابقه و یا قبول عامه‌ای نبود که ایشان بیایند و رئیس‌الوزراء بشوند! در آن فرمان به‌ایشان مأموریت انجام ریاست وزرایی دادند کدام سابقه معین می‌کرد که رئیس‌الوزراء مردم را حبس بکند، مردم را گرفتار بکند، نیک و بد را با هم بسوزاند؟ آقا یک روزنامه‌نویس بودند و فرمانده قوا نبودند، با چه وسیله قشونی که در تحت سرپرستی کلنل ایمانس انگلیسی بوده در تحت اختیار آوردند. اگر قشونی که در تحت اختیار داشتند به‌امر آقا بوده که آقا قرارداد را ملغی فرمودند وقتی که تلگراف آقا به شیراز رسید، قنسول انگلیس گفت که مرده گربه را کسی چوب نمی‌زند، قرارداد مرده بود محتاج به‌موت نبود، قرارداد را کی بسته بود؟وثوق‌الدوله و «سر پرسی کاکس» که نظر استعمار داشت...».

 

درخواست مدال شجاعت برای مباشر انگلیسی قتل میرزا کوچک‌خان! 

جالب است این «کلنل ایمانس»ی که دکتر مصدق به او اشاره می‌کند، همان عامل کودتا بوده است و بعد از کودتا، رضاخان در کمال بی‌آبرویی برای او درخواست مدال از سیدضیا می‌کند!

جالب‌تر این‌که رضاخان در مقام وزیر جنگ حکومت کودتا به نخست وزیرش سید ضیاالدین طباطبایی می‌نویسد: «برای یادآوری خاطر مبارک تصدیع می‌دهم در این موقع که ژنرال آیرونساید و ژنرال گوری و بعضی از صاحب‌منصبان انگلیسی که در فرونت(جبهه) ابراز لیاقت نموده(اشاره به‌قتل میرزا کوچک‌خان) و می‌خواهند از ایران مسافرت نمایند بی‌مورد نیست نشان‌هایی که حضرت اشرف مقتضی می‌دانند قبل از حرکت به آنها مرحمت شود».

 

درخواست وزیر جنگ از نخست‌وزیر دولت کودتا درباره اعطای نشان به افسران انگلیسی طراح کودتای ۳اسفند ۱۲۹۹

درخواست وزیر جنگ از نخست‌وزیر دولت کودتا درباره اعطای نشان به افسران انگلیسی طراح کودتای ۳اسفند ۱۲۹۹

 

نمونه‌ای از وحدت نظر و عمل شاه و شیخ در ضدیت با عناصر ملی و انقلابی 

به‌جاست همین‌جا یادآوری گردد که «خلیل طهماسبی»، ضارب رزم‌آرا از جریان فداییان اسلام و نواب صفوی، روایت کرده که «عبدالحسین واحدی» فردی که دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه مصدق را ترور کرد، مبلغ ۷ـ۸هزار تومان از سیدضیاء برای ترور قهرمان نهضت ملی ایران، دکتر فاطمی گرفته بود!

این را ابراهیم یزدی در کتاب خاطراتش نوشته که نماد دیگری از «وحدت نظر و عمل» شاه و شیخ در ضدیت با عناصر ملی و انقلابی است.

 

استمرار ایستادگی مصدق در برابر عوامل استعمار

مصدق در همان مجلس چهاردهم روی وابستگی و فساد مالی سیدضیا هم دست گذاشت و او را افشا کرد. همین‌طور به تقلبی بودن نمایندگی او هم اشاره کرد و گفت:

بخشی از نطق مصدق در مجلس چهاردهم ۱۶اسفند ۱۳۲۲ مخالفت با اعتبارنامه سیدضیاء: «...آقا بفرمایند در این ۲۲سال با چه سرمایه تحصیل علوم کردند و با چه سرمایه املاکی جمع‌آوری کردند؟ اهالی یزد که کاغذ و تلگراف تا آنجا چند روز لااقل می‌رسد از ورود آقا چطور مستحضر شدند؟ و آقا را که بعد از ۲۲سال نسیاً منسیاً بوده از روی چه نظر انتخاب نمودند؟

فقط یزدی بودن که برای مدرک انتخاب کافی نیست! من اهل آشتیان هستم و از آشتیان یک رأی هم ندارم. از خواص آقا شنیده شد که ۲میلیون تومان اهالی یزد برای تشکیلات حزبی آقا داده‌اند یزدی‌ها این تمول را از کجا آورده‌اند؟

و این سخاوت محیرالعقول را برای چه به‌خرج داده‌اند!؟

ما زیر بار این حرف نمی‌رویم ملت ایران بیدار است، ملت ایران با این حرفها فریب نمی‌خورد!».

 

بهای وطن‌دوستی

به‌خاطر همین قبیل فاش‌گویی‌ها البته مصدق از قدیم و در همان زمان رضاشاه هم سر و کارش به زندان و تبعید در بیرجند می افتاد، کمااین‌که در زمان پسر رضاشاه یعنی محمدرضا شاه هم، ۱۰سال آخر عمر خود را در تبعیدگاه احمدآباد به‌سر برد.

بخشی از نطق مصدق در مجلس چهاردهم: «در پنجم تیرماه ۱۳۱۹ بدون جهت و دلیل مرا چند روز در زندان موقت تهران محبوس و از آنجا به زندان بیرجند انتقالم دادند در عرض راه و در زندان ۲مرتبه اقدام به خودکشی نمودم و پس از ۶ماه تحمل سختی و مشقت از آنجا مرا به احمدآباد آوردند و تحتنظر مأمور شهربانی بودم تا شهریور ۱۳۲۰ که تمام مقصرین سیاسی خلاص شدند، حکم آزادی من هم رسید».

 

شیوه‌های رضاشاه در تعامل با دگراندیشان

دکتر مصدق البته خوش‌شانس بود چون رضاشاه در دوران سلطنت ۱۴ـ۱۵ساله‌اش بسیاری از مخالفان خود از قبیل میرزاده عشقی را یا مستقیماً ترور کرد یا مثل فرخی با آمپول هوا کشت، یا مانند مدرس در تبعید در کاشمر خفه کرده و شهید نمود.

رضاشاه در واقع شکل جدیدی از دیکتاتوری را در ایران پیاده کرد. رضاشاه یک تیم ترور حرفه‌یی داشت که متشکل بود از رئیس شهربانی وقت و عواملش به‌اضافه یک پزشک آدمکش که زیر چتر حمایتی دادگستری فاسدش، دست باز روی جان و مال مردم داشتند.

 

قتل‌های زنجیره‌ای دوران رضاشاه! 

یکی از کارهای رضاشاه که به‌عنوان نوسازی ایران بسیار روی آن تبلیغات می‌شود، تبدیل نظمیه به شهربانی بود. رضاشاه شهربانی را از وزارت داخله(وزارت کشور) جدا و به وزارت جنگ وصل کرد و آن را به وسیله‌ای برای تصفیه خونین و کشتار مخالفان خود تبدیل نمود.

اولین رئیس شهربانی محبوب رضاخان، سرتیپ جنایتکار «محمد درگاهی» بود. کسی که مامورانش، میرزاده عشقی، شاعر آزاده و روزنامه‌نگار میهن‌پرست و مترقی ایرانی را ترور کردند. بهار در تاریخ احزاب سیاسی ایران چگونگی ترور عشقی و بزرگداشت تاریخی مردم تهران نسبت به وی را مفصلاً شرح داده است.

از دیگر رؤسای شهربانی مورد علاقه رضاشاه، تیمسار زاهدی،‌ سرتیپ آیرم و سرپاس مختاری را می‌توان نام برد. اینان با کمک پزشک احمدی، نوع جدیدی از قتل سیاسی در ایران را پدید آوردند که خاص دوران نوین رضاشاه بود: قتل در زندان و با آمپول هوا!

شهربانی رضاشاه، یکی از مهم‌ترین پایه‌های قدرت وی محسوب می‌شد. سلسله‌ای از قتل‌های زنجیره‌ای توسط همین گروه جنایتکار، در سال‌های دیکتاتوری رضاشاه، فضای سیاسی ایران را به‌طور کامل قفل کرده بود.

برخی قربانیان سیاسی دیکتاتوری رضاخان عبارتند از:

روحانی بزرگ و مجاهد سید حسن مدرس، نماینده مجلس، رئیس فراکسیون اقلیت، عضو دولت موقت ملیون در جنگ جهانی اول و از مخالفان برجسته دیکتاتوری رضاخان که ابتدا به زندان خواف و کاشمر تبعید و سال ۱۳۱۶ در همانجا توسط مأموران رضاشاه به‌قتل رسید. حسین مکی در کتاب «مدرس قهرمان آزادی» چگونگی به‌قتل رساندن وی را توضیح داده است.

فرخی یزدی شاعر آزاده، مبارز و روزنامه‌نگار نامدار عصر مشروطه نیز یکی دیگر از قربانیان قتل‌های زنجیره‌یی رضاشاه است که سال ۱۳۱۸ در زندان قصر تهران توسط عوامل رضاشاه به‌قتل رسید و صدای آزادیخواهی‌اش خاموش شد.

نسیم شمال، شاعر ملی و طنزپرداز مردمی انقلاب مشروطه و عضو کمیته ستار نیز در شمار قربانیان رضاشاه است که توسط عوامل رضاشاه به یک تیمارستان انداخته و سربه‌نیست شد. سعید نفیسی در کتاب خاطراتش درباره آن مبارز مترقی جنبش مشروطه نوشته است: «او را به تیمارستان شهر نو که در آن زمان دارالمجانین می‌گفتند بردند، در قسمت عقب تیمارستان جایی به او اختصاص دادند. من نفهمیدم چه نشانه جنونی در این مرد بزرگ بود. همان بود که همیشه بود. مقصود از این کار چه بود؟ این یکی از بزرگ‌ترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست».(کتاب خاطرات سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۸۱)

یکی از همکاران نسیم شمال نوشته: «از شهربانی، به من(حسین نعیمی ذاکر) در روزنامه «شهر فرنگ» خبر دادند که« نسیم شمال» فوت کرده و توصیه شد ماجرا را در روزنامه نیاورم. جنازه را از دارالمجانین تحویل گرفتم و با درشکه به«مسگرآباد» برده و بدون این‌که کسی بفهمد دفن کردم». تاریخ قتل وی را سال ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳ ثبت کرده‌اند.

یکی دیگر از قربانیان جنایت‌های سیاسی رضاشاه «دکتر تقی ارانی» دانشمند و زندانی سیاسی نامدار و مبارز برجسته ایران است که در سال ۱۳۱۸ توسط همان گروه جنایتکار ویژه رضاشاه، به بیماری تیفوس مبتلا گشته و به‌قتل رسانده شد به‌طوری‌که حتی مادرش قادر به تشخیص هویت او نشد!(روزنامه ستاره شماره ۱۷۱۷ مورخ ۷بهمن ۱۳۲۲)

 

رضاشاه یاران خود را هم سربه‌نیست می‌کرد!

رضاخان البته فقط دشمنان خودش را نمی‌کشت، او حتی دوستان و نزدیکان خودش را هم با کوچکترین شک و گمانی نابود می‌کرد؛ تیمور تاش، وزیر دربار جنایتکار رضاشاه و بسیاری مثل او هم طعمه آدمکشی رضاشاه شدند.

هیچ‌کدام از جنایتکاران مزدور رضاشاه، محکوم نشدند. و از آن بدتر این‌که محمدرضا شاه ترتیب عفو تمامی آنها را داد. شاه حتی به سرپاس مختاری آدمکش، پس از آزادی از زندان،‌ یک میلیون ریال هم پاداش داد!(مجله خواندنی‌ها مورخ ۲۸فردر وین ۱۳۲۷)

 

نسل‌کشی عشایر ایران به‌دست رضاشاه 

از نظر ترور و خفقان،‌ وضعیت مردم عادی هم تفاوت چندانی با رجال نداشت، بسیاری عشایر میهن‌پرستی که مرزهای کشور را در برابر هجوم بیگانگان حفظ کرده بودند نیز به دست رضاشاه قلع و قمع شدند. «ویلیام داگلاس»، قاضی مشهور دیوان عالی آمریکا، که در سال‌های ۱۳۲۸‌ و ۱۳۲۹ از ایران و مناطق عشایری جنوب‌ بازدید کرده، یک گزارش مستند از جنایت‌های رضاشاه منتشر کرد که موردتوجه محافل جهانی قرار گرفت.

 

خرید رادیوی معمولی با مجوز امنیتی!

اختناق رضاشاهی برای جوانان امروز قابل درک نیست،‌ به‌عنوان مثال: شهروندان عادی برای خرید یک دستگاه رادیو که تنها می‌توانست برنامه‌های فرستنده دولتی را دریافت کند، باید از شهربانی اجازه کتبی می‌گرفتند و برای فروش همان رادیو به دیگری، باز هم باید همین ریل اداری امنیتی را طی می‌کردند!

در یک مجوز قدیمی شهربانی که به صاحب آن اجازه خرید رادیو طبق شرایط خاصی داده شده! آمده است: به دارنده این برگ آقای فلانی اجازه داده می‌شود طبق درخواست ثبت‌شده در دفاتر مربوطه، یک دستگاه رادیو مدل فلان ساخت کارخانه فلان به شماره سریال فلان در منزل خود داشته باشد و آنتن آن را نصب کند! بعد هم نوشته: اگر نامبرده خواست رادیوی خودش را به کس دیگری بفروشد یا منتقل کند باید شهربانی را مطلع کرده و پروانه خودش را هم پس بدهد! و یک سری مقررات دیگر!

 

مجوز امنیتی خرید و فروش رادیوی معمولی برای شهروندان در زمان رضاشاه

مجوز امنیتی خرید و فروش رادیوی معمولی برای شهروندان در زمان رضاشاه

 

مسافرت داخلی با ویزای رضاشاهی! 

شاید امروز کسی نداند که زمان رضاشاه اختناق آن‌قدر شدید بود که مردم برای سفر به شهرهای دیگر باید از شهربانی محل، اجازه کتبی و به‌اصطلاح پاسپورت می‌گرفتند! عینا مشابه سفر به خارجه!‌ وسط راه هم مانند پست‌های بازرسی امروز سپاه پاسداران، در مناطق گلوگاهی پستهایی وجود داشت که اجازه سفر مردم از این شهر به آن شهر را چک می‌کردند! مقرراتی که تنها با اخراج رضاشاه از ایران، ملغی گردید.

روزنامه‌ ایران شماره ۶۶۸۳ در تاریخ ۴مهر ۱۳۲۰ یعنی تقریباً یک‌ماه پس از اخراج رضاشاه از ایران، این آگهی را منتشر کرد:

آگهی از طرف اداره کل شهربانی!

برای رفاه حال عامه از امروز، گرفتن پروانه مسافرت از طرف اداره کل شهربانی ملغی شده است و مردم می‌توانند بدون پروانه در داخل کشور مسافرت نمایند. پاس‌های جاده‌یی اطراف شهر نیز که برای بازرسی پروانه مسافران تأسیس شده بود از امروز برچیده شده. کفیل اداره شهربانی.(منبع: گذشته چراغ راه آینده ص ۶۳)

 

در دیکتاتوری رضاخان،‌ مردم برای سفر به شهرهای دیگر باید از شهربانی محل اجازه کتبی می‌گرفتند

در دیکتاتوری رضاخان،‌ مردم برای سفر به شهرهای دیگر باید از شهربانی محل اجازه کتبی می‌گرفتند

 

خطای دیکتاتور و هزینه کردن از هستی ایران

و سرانجام رضاشاه را انگلیس‌ها همان‌طوری که آورده بودند، با یک فرمان ۳خطی هم بردند.

رضاشاه در واقع آنجایی مورد غضب انگلستان قرار گرفت که در تعادل‌قوای جدید جهانی، مرتکب یک اشتباه برآورد سیاسی شد و به سمت هیتلر و فاشیسم رو به رشد آلمان گرایش پیدا کرد. این سیاست نه تنها باعث اخراج تحقیرآمیز خودش از ایران توسط انگلستان شد بلکه باعث اشغال ایران به دست نیروهای متفقین که با فاشیسم هیتلری در جنگ بودند هم شد و یک دوره اشغال، قحطی و سرکوب شدید نصیب مردم ایران کرد.

بعد هم تلگراف سفارت انگلیس به رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ است که بسیار آمرانه به قزاقی که تصور می‌کرد «شاه» است ابلاغ کرد: «اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کناره‌گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند. ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه‌حل دیگری وجود دارد».

به این ترتیب رضاشاه رفت و ناگهان بغض مردم باز شد.

 

نگاهی به برخی رروزنامه‌های تهران در فردای اخراج رضاشاه از ایران 

سرمقاله اطلاعات، سناتور معلوم‌الحال عباس مسعودی ۲۹شهریور ۱۳۲۰: «می‌گویم امروز آزاد شدیم... از امروز هر ایرانی می‌تواند با اطمینان خاطر خانه‌اش را آباد کند، بازرگان ایرانی می‌تواند با راحتی به کاسبی‌اش بپردازد و استاد ایرانی می‌تواند بی‌دغدغه به شاگردهایش درس بدهد. از امروز آزادیخواهی گناه نیست»!

روزنامه‌ ایران ۳۰شهریور ۱۳۲۰: «ورق برگشت! امروز... نسیم آزادی وزیدن گرفته، حق و عدالت در حیات ما بنای جلوه‌گری نهاده».

روزنامه‌ ایران ۳۱شهریور ۱۳۲۰: «این روزها... به هرجا پا می‌نهید... از آزادی و دموکراسی حقیقی صحبت می‌کنند در دلها جشن آزادی برپاست و... به هم شادباش می‌گویند... اینک می‌توانیم آزادانه دردهای خود را به یکدیگر بگوییم... راستی مگر زندگی به جز آزادی چیز دیگری هم هست»؟

روزنامه‌ ایران شماره ۶۶۸۱: «این چند روزه خوشوقتی مردم از رسیدن به آزادی و اعاده رژیم حقیقی مشروطه به حدی است که احتیاج به گفتار زیاد در اطراف آن نمی‌باشد».

روزنامه اطلاعات ۳مهر ۱۳۲۰: «آیا این خبر مایه تأسف نیست که پیش از رسیدگی به موضوع جواهرات سلطنتی و... غصب اموال و املاک... و داد(رسی) افراد و حبس و شکنجه مظلومین و خفه‌کردن بی‌گناهان در گوشه زندانها در محکمه عدالت... شاه سابق که مملکت را این‌طور پریشان و بی‌چاره ساخته، رهسپار بلاد خارجه شود»؟

روزنامه تجدد ۳مهر ۱۳۲۰: «شاه سابق کجا می‌رود؟ محاکمه مسببین بدبختی کشور چه شد»؟

روزنامه‌ ایران ۴دی ۱۳۲۰: «اگر سانسور در ایران برقرار نبود مردم می‌توانستند به شاه سابق بگویند:

ای شاه! چرا خانه و مزرعه ما را به‌زور می‌گیری؟

چرا قانون اساسی کشور را زیرپا می‌گذاری؟

چرا اساس مشروطیت را برهم می‌زنی؟

چرا وزرا را به میل خود می‌بری و می‌آوری و زندانی می‌کنی و می‌کشی؟

چرا مردم بی‌گناه را به جرم وطن‌خواهی و ایمان به آزادی... می‌زنی؟ می‌بندی؟ و به زندان می‌افکنی و زجر می‌دهی و به دیار نیستی می‌فرستی؟

و چنین بود سیمای واقعی «اعلیحضرت رضاشاه کبیر! بنیان‌گذار ایران نوین!».(گذشته چراغ راه آینده ص ۱۱۸ تا ۱۲۲)

 

بدرقه دیکتاتور با ننگین‌ترین خاطراتش 

ورای هر بحثی، طبعاً آنچه که رضاشاه نسبت به انقلاب مشروطه کرد و به‌ویژه کشتاری که از سران انقلاب مشروطه و برجسته‌ترین آزادیخواهان و مخالفان به‌عمل آورد، سیاه‌ترین و ننگین‌ترین بخش کتاب زندگی اوست.

اما وقتی که رضاخان در جریان اشغال ایران به دست روس‌ها در جنگ جهانی اول، به ژنرال نیکلای باراتف فرمانده ارتش اشغالگر روس در قزوین پیوست، ننگی مرتکب شد که در تاریخ بی‌سابقه است.

و قرار دادن همین صحنه از تابلوی زندگی او در کنار تابلوی کشتار انقلابیون مشروطه‌خواه ایرانی، هر ناظری را از هر سند و مدرک دیگری درباره شناخت رضاشاه بی‌نیاز می‌کند.

در واقع صحنه تاریخ ایران، نشان‌دهنده هماوردی قهرمانانی است که برای ایران جان فدا کردند، با قزاق غارت‌گری که قهرمانان تاریخ ایران را قربانی قدرت‌طلبی خودش کرد.

 

۲خیانت ویژه رضاشاه! 

در واقع رضاشاه ۲بار مانع رشد طبیعی و تکامل طبیعی جامعه ایران شد:

یکبار وقتی که انقلاب مشروطه و قهرمانان آن انقلاب بزرگ را سرکوب کرد و از گذار ایران به آزادی و دموکراسی جلوگیری کرد.

بار دوم وقتی که با سیاست ضدملی خودش در قطب‌بندی‌های جهانی و همراهی با باد جهانی فاشیسم، ایران را دم برق متفقین داد و باعث اشغال ایران و عقب افتادگی مضاعف مملکت شد.

 

 

بخشی از دفاعیات مسعود رجوی در بیدادگاه نظامی شاه در بهمن ۱۳۵۰ خورشیدی که به گوشه‌هایی از تاریخ رضاخان اشاره می‌کند

مسعود رجوی در روز ۲۷بهمن ۱۳۵۰ در دفاعیات خود گفت:

«...شما در حین مدافعات مکرر صحبت برادران ما را قطع می‌کنید. ما البته از این رژیم بیش از اینها انتظار نداریم. بنابراین حالا وارد اصل مطلب می‌شوم:

- مسعود رجوی آنگاه به تشریح نحوه شکل گرفتن و تحمیل رژیم رضاخان توسط انگلیسها به ایران پرداخت.

- رئیس دادگاه نظامی سرتیپ عبدالله خواجه‌نوری صحبت را قطع کرد و با برآشفتگی به متهم تذکر داد که عنوان ایشان «اعلیحضرت رضاشاه کبیر » است!

- مسعود رجوی گفت: من دارم از زمان رضاخانی صحبت می‌کنم. چون یکی از آثار مهم دوره رضاشاه یعنی شروع دوره دیکتاتوری، همین خشک شدن ریشه رجال واقعی و مؤمن و میهن‌پرست است. این رژیم رجال کشور را یا جذب کرد یا عوض نمود یا آنها را خرید و یا از کار برکنارشان کرد و یا کشت.

- من و دوستانم از فرزندان دکتر مصدق هستیم که به پول و مقام پشت‌پا زده‌ایم. در جنگی که با شما داریم، سلاح مهم است، ولی انسان مهم‌تر است. اصل موضوع، انسان و انسانیت است. این دیگر خریدنی نیست. قابل فروش هم نیست.

در زمان مصدق مستوفی‌الممالک‌هایی بودند که مثل همین پرویز نیک‌خواه در زمان خودمان خریده شدند.

- وقتی در ۱۳۰۹ و ۱۳۱۰ دوره صدارت و نخست‌وزیری مستوفی‌الممالک تمام شد و رضاشاه او را دور انداخت، از طریق خانم همدم‌السلطنه به دکتر مصدق پیغام داد که «من تا چانه به گِل نشستم، شما مواظب باشید که تا فرق سر در لجن فرو نروید». منظورش این بود که کار با این رژیم، فرو فتن در لجنزار است. آنهایی که به مصدق و نهضت ملی پشت کردند، بعد که مردم دست رد به سینه‌شان زدند خیلی تأسف خوردند...

حالا آقای دادستان هم اگر دلشان می‌خواهد، می‌توانند به حرفهای ما گوش نکنند ولی بدانند که مأمور هستند ولی معذور نیستند! مواظب باشید فردا وضعتان از این هم بدتر نشود. هیچکس پشت سر سپهبد آزموده صلوات نفرستاد.

...

-دادستان صحبت را قطع کرد و گفت: چون دادگاه علنی است از اختیارات قانونی خود سوء‌استفاده می‌کنید و مطالب را تحریف و به مقدسات اهانت می‌کنید.

مسعود رجوی: آقا، دادگاه رئیس دارد. مگر نوبت شماست که حرف میزنی؟ دفاعیات ما همه در رفع اتهامات مذکوره است. به‌قول خودتان جلسه علنی است. مگر ما حرف مُنافی اخلاق زده‌ایم؟

دادستان اگر ادامه دهید تقاضای سری بودن دادگاه را خواهم کرد.

....

- در ۱۹۰۷ که این قرارداد ننگین بسته شد ایران به ۲قسمت تقسیم شد. بعد از انقلاب اکتبر امتیازات استعماری تزارها از بین رفت و انگلیس ایران را از لحاظ استراتژیکی مقدم بر هند شمرد. همزمان با اولین استخراجات نفت ایران، کودتای سوم اسفند را ترتیب دادند. نفت ایران به‌قدری برای انگلیس حیاتی بود که دیدیم با بسته شدن کانال سوئز لیره انگلیس سقوط کرد. به‌قول مصدق فقید، طرحی که انگلستان اجرا کرد خیلی ماهرانه بود: تشکیل ایران متمرکز با سرکوب قدرتهای محلی مانند شیخ خزعل و سردار جنگل(که تجربه تاریخی گرانبهایی برای ملت ایران است) و از بین بردن اسماعیل آقا در آذربایجان. به این ترتیب اساس یک حکومت مقتدر را ریختند. البته یک حکومت مقتدر برای حفظ سلطه انگلیس. حکومتی که فایده آن بعد از شهریور ۲۰ روشن شد.

بعد از سرکوبیهای لازم، بعد از تبدیل مجلس به یک مجلس بی‌اراده و ایجاد ثبات لازم، بالاخره در سال ۱۳۱۲ مسأله اصلی نفت مطرح شد و قرارداد ۱۹۳۳ بسته شد. مثل پارسال، اول تبلیغات و چراغانی و میتینگ بود و بعد امضای تقی‌زاده پای قرارداد ننگینی که توسط دکتر مصدق لغو شد. این قرارداد ۲هدف اصلی داشت. اولاً مدت قرارداد تمدید شد یعنی به مدت قرارداد دارسی که ۶۰سال بود ۳۰سال اضافه شد. ثانیاً برای مقابله با استقلال‌طلبی عراق که ممکن بود باعث جنبش مردم شود.

طبق این قرارداد اگر وضع عراق عوض می‌شد منافع انگلیس ثابت می‌ماند. از این سالها می‌گذریم...

در شهریور ۲۰ تمام ایران زیر سلطه خارجی رفت. بعضی از افسرها با چادر در رفتند و ایران فقط ۳ساعت دوام آورد. جنگ دوم هنوز تمام نشده بود که طرح تجزیه ایران این‌بار به‌وسیله انگلیس و آمریکا ریخته شد و این قرارداد توسط دولت حکیمی امضاء شد.

- آیا وقتی‌که نخست‌وزیر ایران طرح تجزیه کشور خود را بریزد، ما حق نداریم بگوییم که تابع ملت و خلق ایران هستیم نه دولت حاکم بر ایران؟

- بگذریم، این طرح هم با مجاهدات طاقت‌فرسای مصدق رد شد. تا آدم خودش در فضا نباشد نمی‌فهمد فشار یعنی چه، تهدید یعنی چه.

- اما وقتی آن طرح رد شد معاون وزارت‌خارجه شوروی آمد در مورد امتیازات نفت گفتگوهایی کرد. از طرفی دولت انگلیس به‌خاطر امتیازات نفت خود در جنوب، حاضر به معاملاتی درباره نفت مناطق شمالی با روسها بود. برای همین امر، نخست‌وزیر وقت -ساعد- به سفیر روس وعده‌هایی داده بود. می‌خواستند یک موازنه مثبت یعنی امتیازدهی دوجانبه به روس و انگلیس برقرار کنند.

مصدق و ملت ایران موازنه منفی به‌معنی استقلال خودشان را می‌خواستند. این بود که ملّیون ایران بیکار ننشستند و با کوشش زیاد ماده گذراندند که ضمن آن جلوی سلطه شوروی هم گرفته شد و دادن هر گونه امتیازی به هر نحوی، مسکوت گذاشته شد و به‌موافقت بعدی مجلس موکول گشت.

- اما آقایان استعمارگران از جان ملت فقیر ما دست برنداشتند. در سال ۱۳۲۹ رزم‌آرا را از ستاد ارتش آوردند و در کرسی نخست‌وزیری نشاندند تا رزم‌آرا، در لباسِ ظاهرفریبِ خود‌مختاری ولایات در امور داخلی، لایحه به مجلس ببرد و از تصویب بگذراند. باز هم ملّیون که رهبری آنها را دکتر مصدق به‌عهده داشت پس از مشاجرات و مباحثات و زحمتهای زیاد توانستند آن‌ را در نطفه خفه کنند و جلوی سلطه خارجی را بگیرند و قرارداد موردنظر منتفی شد. سپهبد رزم‌آرا به‌انتقامِ بازی‌کردن با سرنوشت ملت به‌قتل رسید.

حالا دیگر اوضاع داخلی مملکت به‌علت رشد سیاسی مردم تب و تاب دیگری داشت. بعد از شهریور ۲۰ مصدق نفت را تبدیل به یک شعار و انگیزه ملی کرد صفوف مردم را متشکل و شعله‌ها را فروزان‌تر ساخت. بعد از مجلس پانزدهم نمایندگان واقعاً مجاهدت کردند. شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس که در واقع نماینده دولت انگلیس بود، از تطمیع نمایندگان گرفته تا حبس آزادیخواهان، از هیچ چیز فروگذار نکرد. حتی طرح آنچه که امروز ”اصلاحات ارضی” است در آن زمان به‌وسیله تقسیم املاک سلطنتی ریخته شد. مسأله ظاهر‌فریبِ تقسیم املاک سلطنتی برای خاموش کردن مسأله نفت و تحت‌الشعاع قرار دادن آن در اذهان، طرح شده بود. با این‌همه نفت هم‌چنان در مرکز افکار مردم بود. در این اثناء یکبار هم به‌ناگهان نان در تهران قحط شد تا بلکه سرِ مردم به آن گرم شود و کسی حال و حوصله حمایت از مصدق نداشته باشد.

...اما سرانجام اراده خلق پیروز شد و مردم و ملت ایران راه خود را پیش برد و در آخرین روز سال ۱۳۲۹، نفت ملی اعلام شد. مردم ایران در آن روز طعم پیروزی را چشیدند.

بعد از آن روزهای پرافتخار دیگری در پیش بود. پیروزی در خلع‌ید از انگلیس در مورد نفت و دیگری روز ۳۰تیر ۱۳۳۱ روز تجلی اراده خلق. در آن‌ روز خلق، بر ننـگ تسلیم پیروز شد. در آتیه از این روزهای طلایی بسیار خواهیم داشت.

باید گفت که مشروطه برای مدت محدودی دوام آورد. در ۲۸... در ۲۸(آقای دادستان برای این‌که قطع نکنید ماه و سال آن‌را نمی‌گویم!) بله در ۲۸ مشروطیت به‌خاک سپرده شد. احتیاجی نیست که من سیاست دولت مصدق را روشن کنم. او نمی‌خواست هیچ سلطه‌ای بر کشور ما برقرار باشد. از نظر اقتصادی اولین و آخرین بودجه متعادل را تقدیم به مجلس کرد. برای اولین بار صادرات با واردات برابری کرد. به‌هرحال آن روز گرم تابستان، آن روز ۲۸، در تاریخ ایران به سیاهی و سردی تبدیل شد. بعدها ایدن، نخست‌وزیر انگلیس، در خاطراتش گفت، بعد از سقوط مصدق تنها شبی بود که خواب راحت کرده است. می‌گفتند که ”آفتاب هرگز در مستعمرات انگلستان غروب نمی‌کند” و “هر جا موجی باشد ساحلش انگلستان است”. مصدق غروب استعمار و طلوع آزادی و استقلال را می‌خواست... اما افسوس که کار به آنجا کشید که نباید می‌کشید.

- ابتدا ژنرال شوارتسکف آمریکایی به ایران آمد و بعد شاهزاده خانم ایرانی و زاهدی و شعبان جعفری با هم کودتا کردند.

- دیکتاتوری نظامی دوباره با شدت بیشتر ادامه یافت. شکنجه و تیرباران قهرمانان آغاز شد. دکتر فاطمی با ۴۰درجه تب بعد از تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا به‌پای چوبه‌ دار برده شد. کریم‌پور شیرازی زنده‌زنده سوخته شد. روزبه، از قهرمانان شرافتمند، تیرباران شد.

...

پس بگذارید بگویم: دکتر مصدق فقید به‌یاری مردم برای گذراندن طرح ملی شدن نفت روی کار آمد. برای اجرای همین قانون بود که مردم حکومت را به مصدق سپردند و این تنها حکومت قانونی بود که در ایران به‌وجود آمد...

در این هنگام رئیس دادگاه اعلام نیم‌ساعت تنفس کرد و سخنان مسعود رجوی قطع شد.

...

می‌خواهند جوانان ما را از پرداختن به مبارزه و مسائل اصلی جامعه بازدارند. چرا برای دانشگاه کادر مسلح می‌گذارند؟ ساواک چرا میلیونها دلار پول بی‌حساب و کتاب در اختیار دارد؟ در ادارات هیچ کارمندی بدون پرکردن پرسشنامه‌های عریض و طویل ساواک استخدام نمی‌شود و هزار مثال دیگر. هر کجا برویم با ساواک سروکار داریم. افسران بازنشسته را رئیس حفاظت کارخانه‌ها و ادارات و دانشگاه‌ها می‌کنند. تا کارگر لب به اعتراض باز کند، کتک و شکنجه نصیبش می‌شود.

به شهربانی و ساواک در پیدا کردن گروه‌های مبارزین اختیار تام داده‌اند. رئیس زندان قزل‌قلعه می‌گوید همان‌طور که تابه‌حال گوسفند می‌کشتید با آنها رفتار کنید... کارگران جهان چیت که برای اضافه‌حقوق اعتصاب کرده بودند در کاروانسرا سنگی، به مسلسل بسته شدند و ۱۲نفر کشته دادند. در اردیبهشت امسال به دانشگاه آریامهر و دانشگاه تهران و حتی به استادان حمله کردند. ۱۰نفر از دانشجویان را که مشغول بازی شطرنج بودند بدون هیچ مجوزی بازداشت کردند.

آیت‌الله طالقانی به زابل تبعید شد. محکومیتهای طویل‌المدت در انتظار دارندگان کتب متضاد با منافع رژیم حاکم است.

این رژیم چاره‌ای جز شدت عمل ندارد. این نشانه احتضار اوست.

متهمین سیاسی در ساواک و اطلاعات شهربانی با وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها روبه‌رو می‌شوند. در حالی که طبق ماده ۱۳۱ هر کدام از مأموران متهمی را برای گرفتن اقرار شکنجه بدهند مسئولند. اگر شکنجه به مرگ بیانجامد آن مامور، قاتل محسوب می‌شود...

سوزاندن با اجاق برقی، کشیدن ناخن، شلاق سیمی، و انواع شکنجه‌ها در ساواک معمول است. مسعود احمد زاده دو ماه در بیمارستان بستری بود.اصغربدیع زادگان را سه بار پس از سوزاندن با اجاق برقی عمل کردند. بهروز دهقانی زیر شکنجه شهید شد. شدت ضربات به حنیف‌نژاد به‌قدری بود که استخوانهای پا و دست و دماغ و گوش او شکست. عده‌ای از متهمین شنوایی خود را از دست داده‌اند.

شما تحمل شنیدن اظهارات ما را ندارید.

ما از رژیم جز این انتظاری نداریم.

به‌امید روزی که ملت خیانت‌کاران را به دادگاه بکشاند.

درود بر مردانی که رنج انقلاب را تحمل کردند».

 

 

بیشتر بخوانید:

انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدق؛ یک گواهی تاریخی (۱)

انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدق؛ یک گواهی تاریخی (۲)

انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدق؛ یک گواهی تاریخی (۳)

انقلاب مشروطه، رضاخان و مصدق؛ یک گواهی تاریخی (۴)

 

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات