چه باید کرد ـ شروع یک تکاپوی میهنی
چه باید کرد؟ این عنوان درشت پوستری بود که از نیمه دوم خرداد سال ۱۳۵۹مثل پرکهای رها شده قاصدکی از تهران تا سراسر ایران پخش و منتشر شد. زیر این عنوان نوشته شده بود: سخنرانی مسعود رجوی در ورزشگاه امجدیه، پنجشنبه ۲۲خرداد. پای پوستر هم نام سازمان مجاهدین خلق ایران بود. و این شروع یک تکاپو و تلاش و جنبش سیاسی و اجتماعی در ایران آن موقع شد. ایران آن موقع...
ایران آن موقع به پاسخ این پرسش نیاز داشت. در ایران آن موقع ـ درست عین همین الآن ـ دیگر نامهنگاری، شکایت، دادرسی و دادخواهی بر سر ضایع شدن حق اولیهٔ آزادی بیان، آزادی اجتماعات، آزادی انتشارات و فروش نشریه به جایی نمیرسید. اصلاً هیچکس از مقامات سیاسی و حقوقی رژیم خمینی به هیچ نامه و شکایت و دادخواهی از جانب گروههای سیاسی که هدف انواع تضییقات و فشارها و حتی سوژه ترور و جنایت بودند، جواب نمیدادند.
بهطور مشخص سازمان مجاهدین خلق ایران از اردیبهشت سال ۵۸تا خرداد سال ۵۹به اندازه سه کتاب ۱۵۰صفحهیی نامه و شکایت و گلایه و سند و دادخواهی رو به مقامات و ارگانهای حکومت خمینی نوشت؛ ولی حاصل چه بود؟ هیچچی! سکوت! بیمحلی!
اما یک پاسخ هیچ موقع قطع نمیشد: چماقداریهای بیشتر، قمهکشیهای بیشتر، کشتن و ترور کردن بیشتر، بههم زدن تجمعات، پاره کردن نشریهها و سوزاندن کتابهای بیشتر! و روی همه اینها و بدتر از همه اینها این بود که هیچیک از مقامات و ارگانهای وابسته به حکومت خمینی مسئولیت این کارها را نمیپذیرفت و از طرفی هیچ مانعی هم برای این کارها نمیگذاشت.
چه باید کرد ـ اطمینان قاتلان به پشتیبانی قانون و شرع حکومتی
معلوم بود پشت این جریانهای منظم ضد آزادی، یک شخص و ارگان قوی مذهبی و دولتی و رسمی وجود دارد که دارد یک خط و استراتژی را با لمپن ـ چماقدارها و قمهکشها و ترور و بههم زدن اجتماعات و پاره کردن و سوزاندن نشریات پیش میبرد!
همین کارهای حزباللهیهای لمپن ـ چماقدار را برادران لمپن ـ چماقدار با تأمین قانون و امنیت دولتی در دوره حکومت سرهنگها در یونان طی دهه ۷۰میلادی پیش میبردند. در تابستان ۵۸هم یک فیلم روی آکران سینمای آن موقع ایران رفت که خیلی تماشاگر و بیننده پیدا کرد. اسمش «Z» بود. به همین سادگی! ولی خیلی پر محتوا و سیاسی و اجتماعی بود که دقیقاً روشنگری و افشای کارهایی را میکرد که خمینی علیه جریانهای مترقی و انقلابی در ایران راه انداخته بود.
یکی دیگر از پهنههای سرکوب و چماقداری باندهای حمایتشدهٔ حکومتی، وحشیگری این باندها علیه زنان و دختران ایرانزمین در شهرها و ادارات و دانشگاه و خیابان و کوی و برزن بود. این فشار و سرکوب که خمینی علیه زنان راه انداخت، کلاه شرعی و مذهبی و دینی هم رویش گذاشتند و امان از زنان ایران میگرفتند.
چه باید کرد ـ کارت سفید و سبز دشنه بهدستها
این اوضاع و احوالی بود که شخص خمینی علیه منتقدان و مخالفان سرکوب آزادیها در کشور راه انداخته بود. آمران و عاملان و مجریانش هم همه شناسایی و افشا شده بودند. اما از منظر حکومتی و شخص خمینی، همهشان بهاصطلاح کارت سفید و سبز داشتند و چهار نعل و با اختیارات تام در عرصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری، چماقداری و هفتتیرکشی میکردند. سر نخ همه اینها در کمیتههای انقلاب، سپاه پاسداران، حزب جمهوری، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، بسیج و مساجد و پایگاههای زیر تسلط روحانیت وابسته به حکومت بود.
این وضعیت هفته به هفته بدتر میشد. از پاییز و زمستان سال ۵۸هم کار به ترور مخالفان و منتقدان کشید. این کشتار توی روز روشن را هم تیمهای چماقدار تحت فرمان سپاه پاسداران و کمیتهها و بسیج انجام میدادند. هیچ ارگان و شخصی هم مسئولیت این ترورها را برعهده نمیگرفت. خمینی هم به هیچ دادرسی از جانب جانوادههای مقتولین پاسخ نمیداد. هیچ قاتلی هم دستگیر و معرفی و محاکمه نمیشد.
اینطوری شد که فضای تنفس سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، تنگتر و خفهکنندهتر میشد. یک ندا باید سر داده میشد. یک دادی باید به داد آزادیهای فریاد شده در قیام بهمن ۵۷میرسید. یک فریاد بلند باید به سراسر ایران ساطع میشد. یک هشدار و انذاری باید داده میشد تا شاید انسانیتی در درون خیمه خمینی و دایرهٔ حکومتیاش یافت شود. یک فراخوانی باید داده میشد تا حتی همان قانون نیمبند برآمده از مجلس خبرگان قانونگذاری خمینی رعایت شود. یک آهی باید کشیده میشد تا شاید درد مردم و نیروها و گروههای خواستار آزادی بیان و اجتماعات به گوش جامعه و مجلسیان و علمای شریعت و وکلا و نشستگان در دایره قدرت برسد.
چه باید کرد ـ گلوی خروشان آزادی
روز ۲۲خرداد ۵۹مردم ایران و دایرهٔ حکومت و وجدانهای بیدار از استادیوم امجدیه تهران آن داد، هشدار، انذار، فریاد، فراخوان، آن درد و آن آه را از گلوی خروشان مسعود رجوی شنیدند. مسعود رجوی یک گزارش از وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را خطاب به مردم ایران بیان کرد و بخشی را هم با سند و مدرک قرائت نمود. جمعیتی انبوه صحن چمن و سکوهای استادیوم امجدیه را لبالب کرده بودند. وزارت کشور جواز برگزاری مراسم را داده بود؛ اما حفاظت و کنترل و ادارهٔ آن را برعهده نگرفت! حفاظت و کنترل و امورات اداری و انتظامی مراسم را هم خود مجاهدین خلق تأمین میکردند.
«چه باید کرد» یک سرفصل مبارزاتی در جنبش مردم ایران به سوی آزادی بود. دلیل بسیار واضح و روشن آن هم این بود که تظلمخواهی تمام آزادیخواهان ایران و در صدرشان سازمان مجاهدین خلق ایران، آن اوضاع ننگین چماقداری و کشتار و ترور و سرکوب آزادی را روی میز خمینی گذاشت و خواستار تعیینتکلیف این وضعیت شد. استدلالهای مسعود رجوی آنقدر مدقن، واقعی، مستند، منطقی، دموکراتیک و منطبق با خواستههای مردم ایران در قیام بهمن و نیز اصول مصرح در منشور بینالمللی حقوقبشر بود که حقیقتاًً هیچ نیرو و شخص دستاندرکار سیاست و اجتماع و فرهنگ ایران نمیتوانست از کنار آن بگذرد و نادیده بگیرد. این فریاد و تظلمخواهی مسعود رجوی به تمام ارکان حکومت از مجلس و قوه قضاییه و دولت تا بیت خمینی رفت. در جامعه هم انعکاس بسیار گستردهیی داشت؛ بهخصوص که سرکوب آزادیها توسط باندهای جنایتکار تأمین شده توسط حکومت و بیت خمینی، داد از نهاد همه در آورده بود.
چه باید کرد ـ یک جامعه: بهراستی چه باید کرد؟
سخنرانی مسعود رجوی با عنوان «چه باید کرد» ندای دل و زبان و روح زخمخورده اقشار گوناگون مردم ایران و گروههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بود. از این رو بود که برای خمینی خیلی سنگین و تلخ بهنظر آمد. چرا که تمام بساط دجالگری مذهبیاش در پشت جریان کثیف چماقداری، بدون اشاره به اسم خودش، روی آب ریخته شد. همه هم این پیام را خوب خوب دریافت کردند. از طرفی حجم چماقداری و سرکوب و تیراندازی در حین برگزاری سخنرانی مسعود رجوی آنقدر بود که این مراسم قانونی و مسالمتآمیز، خودش یکی از بهترین دلایل برای ندای «چه باید کرد» شده بود. مجاهدین خلق هم در آن مراسم، حتی یک تلنگر به دستههای لمپن ـ چماقدار تحت فرمان سپاه پاسداران و کمیته و بسیج نزدند و توانستند آن میتینگ بزرگ و سرفصلی را با موفقیت و نتایج در خور توجه به پایان ببرند. به همین علت هم بود که در فردای ۲۲خرداد ۵۹ سیل حمایت اقشار مردم و گروهها به سوی مجاهدین روانه شد. کار به جایی رسید که تعدادی از نمایندگان مجلس شورا، احمد خمینی و میرسلیم ـ از طرف وزارت کشور ـ مجبور شدند به صحنه بیایند و چماقداری و قمهکشی نفرتانگیز باندهای سرکوبگر در جریان میتینگ قانونی امجدیه را محکوم کنند.
چه باید کرد ـ پیروزی شمع بر تمام تاریکیها
«چه باید کرد» از همان فردای ۲۲خرداد ۵۹بدل به یک تعادلقوا بین جنبش آزادیخواهی و احقاق حقوق قانونی شهروندی و گروهی با حاکمیت و سلطنت مطلقه فراقانونی خمینی شد. کفه ترازو به نفع مجاهدین خلق و نیروهای مترقی و متحدان یا همراهان و حامیان آنها گشت. خمینی با تمام جریانهای چماقدار، قمهکش، سپاه پاسداران، کمیتهها، بسیج، مساجد ضرار و خیل روحانیت وابسته به حکومتش، در مقابل آزادیخواهی، رعایت قانون و حق گروههای سیاسی که مسعود رجوی ندا و فریاد کرده بود، صحنه و سرمایهاش را باخت. بهراستی که یک شمع برای پیروزی بر تمام تاریکیها کافی است. یک سخنرانی مستدل، منطقی و دموکراتیک با رعایت قوانین وزارت کشور، بساط عریض و طویل قدرتپرستی شیطانی خمینی را مغلوب کرد و به پاسخگویی واداشت.
چه باید کرد ـ بلاهت دیکتاتور
خمینی باید انتخاب میکرد. بهراستی برایش بهترین فرصت برای جمع کردن آن بساط کثیف قرونوسطایی و دیکتاتوری از طریق جریانهای موهوم، مشکوک و باندبازیهای قدرتپرستی بود. اما خمینی را ماهیتش به حرف آورد و به اصل ارتجاع قرونوسطایی و تمامیتخواه و انحصارطلبش ارجاع داد. او زیر فشار خردکننده افشای تمام حیلهگریهای بهظاهر پنهانش و نیز زیر فشار مواضع برخی مجلسیان و پسرش و پیرامونش، مثل همه دیکتاتورهای تاریخ، فرصت را از دست داد و سمت دهلیز تاریک تاریخ را انتخاب کرد. روز ۴تیر ۵۹ به صحنه آمد و درونمایه مردابگونهاش را قی کرد. به نمایندگان مجلس و پسرش و میرسلیم دهنه و تشر زد و آنها را فریبخورده نامید و سر جایشان نشاند. زندهیاد آقای طالقانی را که وجدان بیدار و روح راستین پیام آزادی در قیام بهمن بود، منحرف نامید. دکتر مصدق را که پیشوای مبارزه برای استقلال ایران در مقابل استعمارگران بود، مشتی استخوان پوسیده توصیف کرد. آنقدر دستپاچه و غیضگرفته و صحنه را باخته بود و از روی کینه حرف میزد که یک قاف مفتضح هم داد و گفت «در قرآن سوره کفار نداریم، ولی سوره منافقین داریم!». این همه را گفت که تازه برسد به اصل موضوع، یعنی مجاهدین خلق ایران تا آنها را منحرف از اسلام نشان دهد. یک داستانی هم از وقتی که نجف بود و مجاهدین رفته بودند توان و ظرفیتش را بیازمایند، سر هم کرد تا بگوید «اینها آمده بودند من را هم فریب بدهند!».
چه باید کرد ـ اعتراف ناگزیر خمینی به سلسلهٔ آزادیخواهان
اگر دقت کنیم خمینی سلسلهیی از نمایندگان آزادی در تاریخ نیم قرن گذشته ایران در آن موقع را ردیف کرد تا کینهاش از آنها را بالا بیاورد. اشاره به دکتر مصدق، آقای طالقانی و مجاهدین خلق، یک سلسله را نشان میدهد که همواره تضاد اصلی جامعه سنتی ایران را فقدان و کمبود آزادی تشخیص دادهاند. آزادی همان چیزی است که اصلاً خمینی و نحلهٔ ارتجاع قرونوسطایی و روحانیت وابسته به حکومت، هرگز هیچ تصوری از آن نداشته و ندارند و توان درک محضر آرمانی آن را نیز نمیتوانند داشته باشند.
چه باید کرد ـ پیشبینی سردار آزادی
اینگونه بود که «چه باید کرد» موجب بروز تحولی در مرزبندیهای ایدئولوژیک، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه آن روز ایران گشت. خیلی صفها و مواضع را روشن کرد. جریان آزادی و ضدآزادی را از هم جدا نمود. دجالگری نهفته در پشت چهره مذهبی خمینی را رو کرد و شکاف و شقه را به درون حاکمیت ولایت فقیه برد. آن چماقدران و لمپنهای چاقوکش و قمهکش هم شناخته شدند و بعدها هم سر از بازجویی و شکنجهگری و تیرخلاص زنی زندانیان و شکارچیان آزادیخواهان و قتلهای زنجیرهیی روشنفکران و... درآوردند. جالب است که همه این سرنوشتها را سردار آزادی موسی خیابانی در مصاحبهیی با نشریه مجاهد در زمستان سال ۵۹پیشبینی کرده و هشدار داده بود. موسی گفته بود: «هشدار میدهم که اگر جلو این جریانهای چماقداری را نگیرید، اینها روزی شکارچیان انقلابیون و آزادیخواهان و عاملان ترور و سرکوب مردم خواهند شد». (نقل به مضمون از نشریه مجاهد)
چه باید کرد ـ اکنون پس از ۳۸سال چه باید کرد؟
اما «چه باید کرد» در خرداد ۵۹به پایان نرسید. هماکنون نیز جامعه ما با گذشت ۳۸سال از آن واقعهٴ مهم، منادی «چه باید کرد» است. اکنون همان سیستم لمپن ـ چماقدار در جامعه ما چهار نعل میتازد و سرکوب میکند. اکنون نیز موتورسواران حکومتی همراه با انواع گشتهای جاسوسی و سرکوبگری در کار شکار آزادیخواهان و دگراندیشان و سرکوب زنان و اسیدپاشی هستند. اما یک تفاوت بزرگ واقع شده است؛ اگر آن موقع گروههای سیاسی مخالف سلطنت مطلقه فقیه در مقابل جریان سرکوبگر آزادی ایستاده بودند، اکنون تمام شهرهای ایران پهنة قیامها و اعتراضات و اعتصابات علیه حاکمیت ولایت فقیه گشته است. اکنون «چه باید کرد» به کف خیابان آمده است و از تمامیت نظام آخوندی نیز با شعار «اصلاحطلب، اصولگرا ـ دیگه تمومه ماجرا» عبور کرده، به آن پاسخ داده و تعیینتکلیف نموده است. اکنون دیگر «چه باید کرد» زیر پوست شهر نیست که به کف خیابان و کوی و برزن آمده است. اکنون تمامیت ایدئولوژی و نظام ولایت فقیه توسط ایران و ایرانی شناخته شده و مورد نفرت عموم مردم میباشد. اکنون به یمن پایداری، افشاگری، مبارزات و قیامهای۴۰سالهٔ مردم و مقاومت ایران، جوامع بینالمللی تمامیت این حکومت را زیر ضرب گرفته و در منطقه و جهان منزویاش کردهاند. اکنون «چه باید کرد» را باید در گلهای آتش فروزان در شهرهای میهن دید که خود، پاسخ «چه باید کرد» را به اهریمنان دستاربند نظام آخوندی داده و میدهند. اگر در خرداد ۵۹«چه باید کرد» یک فریاد دادخواهی برای تضمین آزادی بود، اکنون اما پاسخ «چه باید کرد» شرایط فعلی ایران، سرنگونی تمامیت دستگاه ولایت فقیه و آزاد کردن ایران از سلطه و اشغال این بیگانگان با تمدن و فرهنگ ایرانزمین میباشد...