چند دهه قبل و در روزگاری که هنوز این رژیم ضدبشری به این درجه از وحشیگری و دشمنی با مردمان ایران نرسیده بود روزنامهها و مجلات یک صفحه خاص داشتند به اسم «صفحهٔ حوادث» که معمولاً اخبار وقایع منجر به مرگ و میر را در آن مینوشتند و تقریباً در دیگر صفحات خبری از کشته شدن و قتل و اعدام انسانها نبود.
اما از صدقه سر نظام قتل و کشتار ولایت، این صفحهٔ خاص روزبهروز گستردهتر شد و بهمرور به جایی رسیدهایم که اغلب اخبار و گزارشهای منتشر شده از وضعیت جامعه، بوی مرگ و نیستی به خود گرفته است:
هر ۱۰ روز یک پزشک خودکشی میکند (تجارت نیوز، ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳).
طی یک ماه گذشته، ۳ نفر از پرستاران ما در خواب فوت کردند و دلیل فوتشان، «سندروم کاروشی» و مرگ بر اثر کار زیاد بود (عصر ایران، ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳).
۲۳ زن؛ آمار وحشتناک قتل زنان در کمتر از دو ماه! (اعتماد، ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳)
تلخیِ بیپایان انکار وزارت کار؛ مرگ ۵.۷۹ کارگر در هر روز، کارگران خموشانه میمیرند. (ایلنا، ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳)..
اخبار اعدام و کشتار سوختبر و کولبر و تعداد قربانیان سرکوب نیز بماند که صفحهٔ دیگریست...
پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟!
بدیهی است که هیچ انسان باشرفی نمیتواند از کنار این خبرها بهسادگی بگذرد. خواندن هر جمله و یک لحظه اندیشیدن به اینکه با هر مرگ، چه تعدادی از کودکان و خانوادههای ایرانی داغدار میشوند و چه زندگیهای دیگری پرپر میشود، وجدانها را اندوهناک میکند. یک قلم، مرگ نزدیک به شش کارگر زحمتکش در هر روز چه تعدادی از نونهالان را یتیم و بیسرپناه میکند و چه بر سر آینده آنها میآورد؟
تازه این اخبار دردآور در حالی است که سوژههای مرگ و فنا، خود کودکان نباشند که این نیز داستان دیگری است افزون بر همه بلایای نازل شده از حاکمیت آخوندی بر مردم مصیبتزدهٔ ما. کودکان کار، کودکان ترکتحصیل کرده، کودکان معلول و...
حال با این وضع وخیم، مسئولیت هر عنصر آگاه چیست؟ این هزاران هزار، روشنفکران و اندیشمندان جامعه کجا هستند و چه میکنند؟ سریعترین راه برای خلاصی از شر همه این بدبختیها چیست؟ چه باید کرد؟ آیا صرف اطلاعرسانی و نشر اخبار کافی است؟ آیا اعتراض شفاهی به وضع موجود یا فعالیت مجازی، تغییری در اوضاع میدهد؟ اصلاً آیا بهصورت تکی و فردی امکان تغییر هست؟ آیا نباید تعداد خودمان را زیاد کنیم و از همفکرهای خودمان و کسانی که مثل خودمان همدرد و در جبههٔ مردم هستند یارگیری کنیم؟ آیا نمیشود چند نفری دور هم جمع شد و حداقل یک سازمان نیکوکاری یا خیریه راه انداخت؟ اما آخر با یک سازمان محدود به کدام بدبختی برسیم؟ مگر بحرانهای اجتماعی یکی دوتاست؟ مگر نیازمندان ده تا و صدتاست؟ به کودکان کار کمک کنیم یا به بازنشستگان؟ به کارگران برسیم یا زنان؟ به پزشکان یا پرستاران؟!
پس باید چارهای ریشهیی اندیشید و مشکلات را بهشکل بنیادی حل کرد. این درخت فاسد از ریشه پوسیده است و بنابراین باید آستینها را بهطور جدی بالا زد و بهجای موضوعات فرعی به مشکل اصلی پرداخت و تضاد اصلی را علاج کرد. فهم اینکه مشکلات همه اقشار در ایران به حاکمیت دزد و غارتگر ولایت فقیه برمیگردد خیلی سخت نیست. درک اینکه موضوع و راهحل سیاسی است، خیلی پیچیده نیست. واضح است با سازمان خیریه و نهاد انجیاو کاری پیش نمیرود. چاقوی اصلاح و فعالیت اجتماعی مسالمتآمیز سالهاست که زنگزده و از دور خارج شده است. این رژیم ۴۰سال است که امتحان خود را پس داده است. پس راهحل در سرنگونی و نابود کردن این نظام ضدبشری است. پس باید به علم مبارزه مسلح شد و به هر اندازهٔ ممکن به این رژیم ضربه زد. پس بهجای شروع کردن از صفر و اختراع دوبارهٔ چرخ، باید بهدنبال سریعترین و کاراترین خطمشی بود. پس باید سر را بالا کرد و نگاهی به اطراف انداخت. از تجربهٔ کسانی که همین مسیر را رفتهاند استفاده کرد. همان کسانی که چند قدم جلوتر بوده و با آن سؤالها کلنجار رفتهاند و مدتها در خواب و بیداری به آنها فکر کردهاند. پیشتازانی که زودتر به پاسخهایی رسیدهاند و راههایی باز کردهاند...
کانونهای شورشی
در اینجاست که هر ایرانی که دنبال تغییری جدی باشد، آوازهٔ «کانونهای شورشی» و غریو عملیاتشان را همچون خورشید در برابر خود میبیند. همان واحدهای قهرمانی که هر گاه اراده کردهاند بر کل ایرانزمین باور و نور پاشیدهاند. اگر همه ظلمات عالم دست به دست هم دهند و همه سانسورچیهای حرفهیی دربارهشان سکوت کنند، اما شعلههای عملیات آنها شبشکن است و نقطهٔ امید همه راهجویان. هیچ ایرانی آگاه نمیتواند بگوید از آنها نشنیده است.
تنها یک سلسله عملیات هماهنگ از این دلاوران در روز ۲۳ اردیبهشت، شامل ۱۸عملیات بود که از تهران و کرج شروع شد و از آمل و زنجان و و گچساران و زرندیه در استان مرکزی گذشت و به اسلامآباد غرب رسید، اما پژواکهایش در اهواز و بم و زاهدان هم حس شد.
حجم عملیاتی به این گستردگی ثابت میکند که هر ضربهٔ آنها، نه حادثهیی تکنمود که پدیدهیی در حال تعمیم به همه ایران است. تداوم و گسترش آنها نیز به سهم خودش اثباتگر اصالت و همخوانیشان با نیاز کنونی جامعه ماست.
زدن به قلب ارتجاع و سرانگشتان فاسدش همچون پایگاههای سپاه و بسیج و شهرداریهای چپاولگر و حوزههای جهل و جنایت و کمیتههای اختلاسگر امداد و... تنها راهحل و پاسخ صورتمسألهٔ همان صفحه خونین حوادث شامل قربانیانی است که هر روز آمارشان افزایش مییابد.