تنش بالا میگیرد. تنها دو هفته پس از توافق رژیم با آژانس بینالمللی انرژی اتمی. توافقی که رژیم و اصحاب مماشات آن را یک موفقیت برای آخوندها میدانستند؛ اما اکنون آژانس گزارش میدهد که «رژیم ایران در مانیتورینگ سنگاندازی میکند» و «بهبازرسان اجازه نداده از تأسیسات مونتاژ سانتریفوژ در کرج بازرسی کنند» و عوامل رژیم ایران «از جایگزین کردن کارتهای حافظه در سایت کرج جلوگیری کردند» (۴مهر)؛ رافائل گروسی هم اعلام کرد: «تصمیم رژیم ایران مغایر با شرایط توافق شده در بیانیهٔ ۲۱شهریور است».
ایالات متحده نیز در بیانیهیی گفت: «رژیم ایران یا باید بهناظران آژانس اجازه دسترسی بهمجتمع کرج را بدهد» یا «با اقدامات شورای حکام مواجه میشود» (۵مهر). رسانههای بینالمللی هم از «رفوزه شدن رژیم ایران» در توافقات با آژانس خبر میدهند (لاورنس نورمن، خبرنگار وال استریت ژورنال-۵مهر). غریبآبادی، نمایندهٔ رژیم هم میگوید: «هر تصمیم ایران در مورد تجهیزات نظارتی آژانس، صرفاً بر مبنای ملاحظات سیاسی بوده و نه حقوقی» (خبرگزاری سپاه پاسداران ـ ۵شهریور) و به این ترتیب تلویحاً اذعان میکند که سیاست بازی کرده و سر آژانس کلاه گذاشته است.
در ورای این مواضع، آنچه روشن است شروع دور جدیدی از تنش، تنها دو هفته پس از تفاهم رژیم با آژانس است؛ و وقتی تنش پس از تفاهم صورت میگیرد، حتماً تنشزدایی احتمالی دوباره، هم سختتر است و هم بهای بیشتری میطلبد.
اما چرا رژیم وارد این ماجراجویی شد؟ مگر تفاهم با آژانس برای رژیم یک فرصت و امتیاز نبود تا دستکم تا ۳ماه دیگر (جلسهٔ بعدی آژانس) خیالش از جهت فشارهای آژانس و پیامدهای خطرناک ناشی از آن راحت باشد؟
علت اجباری است که رژیم آخوندی در آن گرفتار است. اجباری راهبردی که ناشی از بهپایان رسیدن ذخایر استراتژیک نظام در صحنههای مختلف، از جمله در بعد بینالمللی است. تا حدی که حتی توان و ظرفیت استفاده از فرصتها را هم ندارد. در حالی که اگر رژیم یک ثبات نسبی داشت، میتوانست از فرصتهایی نظیر تفاهم با آژانس بهترین استفاده را ببرد، بهویژه اینکه قدرتها و ابر قدرتها هم پشت این تفاهم بودند. اما در مورد رژیم آخوندی و به گفتهٴ کارشناسان و و کارگزارانش وضعیت طوری است که «نفس قبول مذاکره از سوی دولت رئیسی موجب ریزش حمایتهای عقیدتی و لرزش حامیان» نظام میشود! (مطهرنیا-۳مهر).
از این رو خامنهای و رئیسی مجبورند بهدست خود بهترین فرصتها را هم نابود کنند. آن هم در شرایطی که خامنهای با آوردن رئیسی جلاد میخواست برای نظامش فرجهٔ بقا بخرد. اما هنوز دو ماه نگذشته شاهد شکست رئیسی در بهرهبرداری از تفاهم با آژانس و همچنین شکست او در بهرهبرداری از فرصت مجمع عمومی ملل متحد هستیم. فرصتی که جلاد۶۷ بهشدت به آن نیاز داشت تا برای سفیدسازی جنایاتش، به نیویورک سفر کند و چند ملاقات در سطح رهبران دست و پا کند. اما خطر اقدامات مقاومت ایران و ترس از سرنوشتی مانند دژخیم حمید نوری نگذاشت از این فرصت استفاده کند.
این وضعیت رژیمی بهپایان رسیده است که باید منتظر شکستهای باز هم بیشتر و پیامدهای آن باشد. شاید وضعیت نظام را بشود به خودرویی اسقاطی و بیدنده و ترمزی تشبیه کرد که در سراشیبی تند سوخت تمام کرده و بهسمت دره در حرکت است و هر چه پایینتر میرود شتاب این سقوط بیشتر میشود و از رانندهٔ آن هم کاری ساخته نیست.