انتظار و اسف
هر قوم و ملتی در زمانه و عصر خود به میزان شناخت و آگاهیاش از اصلیترین مسائل جامعه و نیازهای حیاتیاش، دست به تغییر و نوآوری میزند. آنچه که در سال۱۳۵۷ در ایران رخ داد و منجر به نتیجهٔ نهایی در ۲۲بهمن شد، چنین چشماندازی از تغییر و نوآوری را در افق فردای خود انتظار میکشید. این نیاز به تغییر و نوآوری و انتظار تحقق آن، به سطحی از رهبری با ماهیت بالنده و پتانسیل انطباقیابنده با شرایط نوین احتیاج داشت.
در سال۱۳۵۷ اصلیترین مشکل قبل و بعد از ۲۲بهمن، فقدان چنین ماهیت بالنده و پتانسیل و صلاحیتی در رهبری آن تحول تاریخی بود. نشانی دقیق این کمبود ـ که چند ماه بعد به یک فاجعه انجامید ـ اعتراف خمینی در خطابهای رو به روشنفکران و منتقدانش بود که « «شما نمیخواهید ما به ۱۴۰۰سال قبل برگردیم». اینگونه شد که از همان تابستان ۱۳۵۸ تاکنون، صورت مسألهٔ مبرم ایران به فوریت همان صورت مسأله در زمان شاه پیوست و ادامه یافت: ضرورت آزادی، دموکراسی و برابری.
دو سر طیف یک دستاورد
وقتی صورت مسألهٔ سیاسی و اقتصادی یک کشور طی چند دهه ثابت میماند و همواره خصلت بحرانی دارد، گویای ضرورت تغییر و برونرفت از یک بنبست است. این ضرورت طی ۴۲سال گذشته، از یکطرف منجر به شکلگیری بزرگترین پایداری تاریخی در مقابل مرتجعترین و جانیترین حاکمیت سیاسی در ایران و از طرف دیگر ماهیت همهجانبهٔ ایدئولوژیک، سیاسی و تاریخی نحله آخوندی را هم در سیاست و هم در مذهب و دین، برملا نمود.
این پایداری سرفرازانه بر اصول آزادی، دموکراسی و برابری و این آشکارگیِ ماهیت پلیدترین نحله ارتجاعی در تاریخ ایران را باید دستاورد بزرگ مردم ایران در پایان این ۴۲سال معرفی نمود.
تقدیر رودرویی با غدهای بدخیم
واقعیت این است که در ناصیهٔ مردم ایران بود که باید در نهایت در یکی از پیچهای تاریخ ایرانزمین، با ارتجاع آخوندی که خصلت دجالیت مذهبی، بارزترین و سرکوبگرانهترین وجه وجودی آن است، رودررو میشدند. این نبرد سرنوشتساز در تقدیر تاریخیِ زندگانی اجتماعی ما بود. ما در این نبرد که جوهر آن، وصال به محبوب آزادی بوده است، البته بهایی بس سنگین در تمامیِ زمینهها پرداختهایم؛ چرا که زدودن یک غدهٔ چرکین و بدخیم از پیکر حیات انسانی و اجتماعیمان، همتی ژرفپا و ارادهای سترگ در هیأت و قامت پایداری پرشکوه میطلبید.
توشه برچیدن از فرازهای صعب
اکنون دردهای مشترک مردم ایران با گذار از ادواری سربین و تلخ و نیز با عبور از تیرهناکترین شبهای کویری که سیطرهٔ ولایت فقیه بر ایران گسترد، در کار ورق زدن این شب خونآجین به جانب سپیدهٔ آرزومندی و خجستگی هستند.
اکنون پس از ۴۲سال باید نگاهی به پشت سر داشت تا بتوان قدر دستآوردهای کنونی را درک کرد و گرامی داشت. بهیاد آوریم که خمینی چه نعرهها و تنورههای ضد آزادی و دموکراسی با هدف به کرسی نشاندن ولایت مطلقهٔ فقیه را سرمیداد و هزار هزار عملهٔ دنی و سرکوبگر به سوی مخالفان و منتقدانش گسیل میداشت؛ و اینک در پایان دههٔ ۹۰، این ولیفقیه نظام ولایی است که منفورترین وجود ضدبشری در ذهن و ضمیر و عین و فریاد مردم ایران گشته است. این اصل ولایت فقیه و شخص ولیفقیه است که تبدیل به بزرگترین مانع درونی نظام آخوندی شده و بنبست کور و لاعلاج باندهای حکومتی را رقم زده است.
اکنون همین دو عامل سرنوشتساز را که یادآور شدیم، باید بهمثابه عناصر اصلی در گردنهٔ عبور از شرایط مهم فعلی مد نظر داشت. خامنهای دارد در درون نظام خودش تحلیل میرود و طرد میشود؛ از طرفی پتانسیل قیام ارتش گرسنگان و انفجار خشم اجتماعی، مزید بر مشکلات بهمنوار خامنهای و تمامیت نظام شدهاند.
ناقوس نوزایی تاریخی
اکنون تمام تلاش کارگزاران رژیم این شده است که هیچ اتحادی شکل نگیرد، هیچ تجمعی پا نگیرد و سراپای نظام در گارد مطلق برای حفظ خود به سر میبرد.
اکنون در جان، پیکر، مطالبه و نیاز مبرم جامعه ایران ضرورت نوزایی تاریخی، لبالب شده است. بزرگترین تعارض بین این جامعه و حاکمیت آخوندی هم همین ضرورت نوزایی تاریخی یا رنسانس ناگزیر ایران است. همین ویژگی، گویای رسیدن نبرد سرنوشتساز به تعیینتکلیف بنبست نظام و گشایش نسل مترصد تغییر بزرگ است.
در تمام ادوار ۱۱۴سال گذشته که از مشروطیت راه افتادهایم، کشور و ملت ایران چنین نقطهٔ سرنوشتسازی نداشتهاند.
نسل شورشی کنونی ایران که علیه نظام ولایی و اصل ضدبشری ولایت فقیه، رایت عصیان بر کف گرفته، قدرتش را از صورت مسألهٔ مبرم ایران و نیاز حیاتی آن میگیرد.
حالا فکر آزادی، نیاز به دمکراسی و ضرورت حقوقبشر، اصلیترین احتیاجات زندگی روزمرهٔ هر ایرانی شدهاند.
حالا جامعه ایران از افیون دین ریایی و قرونوسطایی نحله آخوندها عبور کرده و جدایی دین از دولت، یک فوریت ملیِ اجتنابناپذیر در ایران شده است.
در پایان دههٔ ۹۰ خورشیدی، با بهای همهجانبهای که زن پیشتاز ایرانی در مصاف با آپارتاید مذهبی ـ جنسیتی پرداخته است، برابری زن و مرد و رهبری زنان یک ضرورت در اندیشه و نیاز اجتماعی برای رهایی از انقیاد گذشتههایمان شده است.
حالا نظام ولایت فقیه با فرمان و با دستان خود ولیفقیه، پلاسی پاره پاره شده است. حالا هیچ آینده و مانوری برایش متصور نیست و جز توسل به انقباض و تکپایهگی، روزنه و مفر و گذرگاهی ندارد.
حالا به آستانهٔ «تغییر بزرگ» رسیدهایم. ما باید این مسیر را طی میکردیم تا به جلوهگاه این افق روشن برسیم. حالا اتحاد و همبستگی ملی ما علیه تمامیت حکومت آخوندی، میتواند این افق را به یک واقعیت حیات اجتماعیمان تبدیل نماید.
باز کن پنجره را...
وقتی صورت مسألهٔ سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ یک کشور طی چند دهه ثابت میماند و همواره خصلت بحرانی و تورمزایی آن حادتر میشود، هیچ نشانهیی و ناقوسی گویاتر از این جار نمیزند که وقت، هنگام بینظیر ضرورت تغییر و گشودن پنجرههای آیندهای بدون دستاربندان قرونوسطایی است...