روزهای پنجشنبه و جمعه (۱۷ و ۱۸مهر) تهران و چند شهر دیگر کشور ملتهب بود. مردم که از درگذشت استاد بزرگ موسیقی و آواز ایران محمدرضا شجریان متأثر شده بودند، پس از انتشار خبر، پنجشنبهشب بهخیابانها آمدند تا علاقهٔ خود را نسبت بههنرمند محبوب خود که سالیان تسلیم خواستههای رژیم نشد، نشان دهند و با او وداع کنند. این گردهماییهای خودجوش، بهسرعت بهتظاهرات ضدحکومتی با شعارهای مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنهای انجامید و حمله و هجوم نیروهای سرکوبگر را بهدنبال داشت.
واکنشهای هراسآلود رژیم، چرا؟
رژیم روز جمعه هم از حضور مردم در بهشت زهرا ممانعت کرد و با انبوه مأموران انتظامی و لباسشخصی خود بهشت زهرا را محاصره کرد تا مردم نتوانند برای اقامه نماز جمع شوند و سپس پیکر استاد را بهسرعت بهمشهد منتقل کرد و بهطور مسخرهیی سفر بهمشهد را بهبهانهٔ کرونا ممنوع اعلام نمود و هم در مشهد و هم در توس که خاکسپاری در آنجا قرار است انجام شود، شدیدترین تمهیدات امنیتی را بهکار گرفت. همزمان با این اقدامات، شبکهٔ اینترنت را هم مختل کرد تا مانع از انتقال خبرها و هر گونه ارتباط مردم با یکدیگر و خارج کشور شود. اقدامی که بهعنوان نقض جدی استانداردهای جهانی حقوقبشر، واکنشهای مجامع بینالمللی را بهدنبال داشت.
آیا رژیم نمیداند و نمیفهمد که با این اقدامات، چگونه شدت تعارض جامعهٔ ایران با حاکمیت را از یکسو و تزلزل خود را از سوی دیگر، در انظار جهانیان برملا میکند؟ چرا رژیم این همه سرآسیمه و وحشتزده است و اینچنین دیوانهوار عمل میکند؟
رژیم همهٔ اینها را میداند، اما چارهیی جز آنچه میکند، ندارد. چرا که بهتر از هر کس میداند که بر دهانهٔ آتشفشان نشسته است و بهقول اسحاق جهانگیری معاون روحانی، میداند که جامعهٔ ایران بهمثابه اتاق پر از گازی است که یک جرقه میتواند آن را بهآتش بکشد و هر تجمع و ناآرامی میتواند نطفهٔ یک خیزش و قیام باشد.
سوگ یا شادی، فرصتی برای ظهور جنگی آشتیناپذیر
جامعهٔ ایران بهشدت ملتهب است، شرایط بهغایت انفجاری و مردم بهجان آمده مترصد هر فرصت و هر بهانه برای از هم گسستن زنجیرهای اسارتاند. این فرصت و بهانه میتواند ابراز اندوه در سوگ یک هنرمند محبوب باشد یا ابراز شادی از پیروزی در یک مسابقهٔ فوتبال. طی هفتهٔ گذشته، شاهد دو واقعه و دو حرکت اجتماعی از این دست بودیم. روز شنبه در اولین روز هفته شاهد بودیم که چگونه یک پیروزی ورزشی که در هر کشور دیگر امری عادی محسوب میشود، در ایران تبدیل بهیک حرکت اعتراضی شد و شهرهای مختلف کشور را گرفت، آنچنانکه رژیم برای مقابله با آن ناگزیر از ضرب و شتم مردم و بهکار بردن گاز اشکآور شد و در دو روز آخر هفته نیز دیدیم که چگونه درگذشت استاد شجریان تبدیل بهحرکتی بزرگ بر ضدحکومت میشود. در این موارد، وضعیت رژیم حتی با دیکتاتوریهای معمول قابل مقایسه نیست. این قبیل حکومتها معمولاً میکوشند با برجسته کردن پیروزیهای ورزشی، ناکامیهای خود در سایر زمینهها را تحتالشعاع قرار دهند، اما شدت پوسیدگی رژیم و عمق تضاد مردم با حاکمیت بهاندازهیی است که نه تنها بهآن امکان چنین مانورهایی را نمیدهد؛ بلکه بهعکس رژیم با مانورهای سرکوبگرانه مانند نمایش مشمئزکنندهٔ گرداندن جوانان در سطح شهر تحت عنوان اراذل و اوباش و شکنجه و ضرب و شتم علنی آنها یا با صدور احکام قطع دست (که حداقل سه مورد آن را در این هفته شاهد بودیم) تلاش میکند خاکستر رعب و اختناق بر جامعه ملتهب و خروشان بپاشد.
آیا بختک کرونا کنار میرود؟
یک نکتهٔ قابل تأمل دیگر آن است که این دو حرکت اجتماعی که در یک هفته اتفاق افتاد، اولین حرکتها از این نوع طی ۸ماه گذشته بود. ۸ماهی که رژیم ضدبشری هیولای کرونا را بر میهن ما سایهگستر کرده تا با استفاده از آن برای خود فرجهٔ بقا بخرد. آیا این دو رویداد بهمعنی آن است که جامعهٔ ایران توانسته است بختک کرونا را بهرغم خواست مرگآوران حاکم کنار بزند؟
واقعیت این است که این تحولات نشانههایی است در پاسخ به این سؤال و اینکه رژیم نمیتواند با «نعمت» و «فرصت» کرونا، ایران و مردم ایران را برای همیشه بهبند بکشد. چه بسا زمان آنچه که مردم این روزها بهیاد استاد شجریان بهطور جمعی میخوانند و بهیکدیگر یادآوری میکنند، فرا رسیده باشد که:
«همراه شو عزیز، تنها ممان بهدرد،
این درد مشترک، هرگز جدا جدا درمان نمیشود!
دشوار زندگی، هرگز برای ما، بیرزم مشترک، آسان نمیشود!».