کاسبان سیاسی، آلترناتیوهای فیک و برخی قلمها و صداهای خارجهنشین؛ همنوا با اصلاحاتیهای ورشکسته و معزول از قدرت، مجاهدین را متهم میکنند که با اعلام مبارزه مسلحانه در ۳۰خرداد ۱۳۶۰ باعث شدهاند که این رژیم به سرکوب گستردهٔ جوانان روی بیاورد و بساط دار و شکنجه و شلاق را برپا دارد. البته از نظر آنها این تنها گناه مجاهدین نیست، گناه نابخشودنی دیگر آنان این است که بیش از ۴دهه از مرزبندی سرخ و آتشین خود کوتاه نیامدهاند.
آنها در تبلیغات خود چنین مینمایند که گویا در مواجهه با فاشیسم دینی، تئوریهای جدیدی کشف کردهاند ولی این مجاهدین هستند که با اصرار بر خط قرمزهای خود برای سرنگونی قهرآمیز، فرآیندهای خشونتپرهیز آنان را زیر سؤال میبرند.
واقعیت چیست؟
کارنامهٔ مجاهدین در دو و نیم سال فعالیت مسالمتآمیز
برای ثبت در حافظهٔ تاریخی باید گفت که مجاهدین تا قبل از ۳۰خرداد تمام اشکال مبارزه مسالمتآمیز را آزمایش کردند. تا جایی که اصول و پرنسیبهای انقلابی و خطوط قرمز آنها اجازه میداد تلاش کردند کار به درگیری مسلحانه نکشد.
مسعود رجوی در کتاب استراتژی قیام در این مورد مینویسد:
«اگر این رژیم قابلیت نرمش و میانهروی و استحاله و اصلاح میداشت، چیز بدی بود؟ خیر هرگز.
واقعیت این است که ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سیاسی (که مجاهدین به آن فاز سیاسی میگویند) به مدت ۲۸ماه از ۲۲بهمن ۱۳۵۷ که خمینی قدرت را قبضه کرد تا ۳۰خرداد ۱۳۶۰ که رژیمش را یک پایه کرد و سرکوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همین را آزمایش میکردیم. با وجود اینکه قانون اساسی ولایت فقیه را تحریم کرده بودیم، اما در نهایت مدارا و خویشتنداری و در منتهای مسالمت، امکان نرمش و میانهروی و اصلاح همین رژیم را از طرق قانونی آزمایش کردیم. فکر میکنم کمترین احتمالی را هم نادیده نگرفتیم».
رهبران مجاهدین از فردای آزادی از زندان شاه، میدانستند که جریان راست ارتجاعی به سردمداری خمینی، نیروهای مترقی و آزادیخواه را تحمل نخواهد کرد. از این رو تا آنجا که باید میشد و میتوانستند، دوران مبارزه مسالمتآمیز را طولانیتر میکردند. طولانیتر کردن این دوران برای شناسایی آرمان و اهداف مجاهدین به نسلهای آزادشده در انقلاب ضدسلطنتی، کادرسازی و گستراندن بدنهٔ اجتماعی مجاهدین، افشای ماهیت ارتجاع مذهبی بسیار ضروری بود. شرکت در انتخابات مجلس و ریاستجمهوری نیز در این راستا صورت گرفت. این رویکرد مجاهدین باعث شد تا جنگ غیررسمی خمینی علیه آنان با شکست مواجه شود.
«با خویشتنداری و تحمل همه لطمات و صدمات، جنگ غیررسمی را که خمینی اعلام کرده بود تا اعلان جنگ رسمی که در تیر ۵۹ انجام داد، به مدت یکسال به عقب انداختیم» (مسعود رجوی. کتاب استراتژی قیام و سرنگونی).
خویشتنداری و انضباط آهنین
مجاهدین در دو و نیم سال فعالیت مسالمتآمیز بارها به جرم فروش نشریه، چسباندن پوستر، برپا کردن کتابفروشی یا صرف هواداری در معرض هتک حرمت، چاقوکشی، ضربوشتم، درآوردن چشم، ضربه به سر، شلیک گلوله، زندان و دستگیری، اصابت دشنه به قلب و شرحه شرحه شدن با قمه قرار گرفتند. در این دوران که از ۲۲بهمن ۵۷ تا ۳۰خرداد ۶۰ طول کشید خط مجاهدین پرهیز از هر نوع درگیری و پاسخ خشونت با خشونت بود. بهای وفاداری به این خط، بیش از ۵۰ شهید و هزاران مجروح و زندانی مجاهد خلق بود که اغلب آنها دانشآموز و از میان نسل جوان آن روزگار بودند.
کسانی که در آن ایام در سلک میلیشیا یا هواداران مجاهدین بودهاند به یاد دارند که سازمان به آنها گفته بود که در هیچ شرایطی نباید وارد مقابله با چماقداران شوند. این یک آزمایش دشوار بود و عبور از آن تنها در پرتو ایمان به حقانیت مسیر و اطاعت آگاهانهٔ تشکیلاتی امکان داشت.
«بهراستی که کنترل نیروی عظیم مجاهدین بهنحوی که در برابر آن همه جنایتها عکسالعمل نشان ندهند، یک گلوله از جانب ما شلیک نشود و حتی یک نفر هم بهدست ما سهواً کشته نشود، کار شگفت و بیمانندی بود که با انضباط فوق تصور نسل انقلاب محقق شد.
اینها را از این بابت میگویم که معلوم باشد ما برای ادامه زندگی مسالمتآمیز، همه آزمایشها را از سر گذراندیم. تا اگر ذرهیی هم امکان رفرم و اصلاح در این رژیم باشد، نادیده نگیریم» (همان منبع).
اعلام مجاهدین بهعنوان «دشمن» از سوی خمینی
آخرین میتینگ بزرگ مجاهدین در امجدیه در ۲۲خرداد سال۵۹ در میان هجوم چماقداران تحریکشده و شلیکگاز اشکآور و گلوله برگزار شد.
بعد از این میتینگ و بازتاب وسیع اجتماعی آن، خمینی جنگی را که پیشتر غیررسمی بود علنی کرد. به حرفهای او در سخنرانی ۴تیر ۵۹ دقت کنید:
«منافقها هستند که بدتر از کفارند. آنی که مسلمان میگوید هستم و به ضداسلام عمل میکند و میخواهد به ضداسلام عمل بکند، آن است که در قرآن بیشتر از آنها تکذیب شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم».
او خطاب به عوامل و چماقداران مجاهدین را «دشمن ما» معرفی کرد:
«دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همینجا در مقابل چشمهای ما در همین تهران است» (رادیو تهران. ۴تیر ۱۳۵۹)
آخرین اتمامحجت مجاهدین با خمینی
بهرغم این تیغ از نیامکشیدن خمینی و اعلان جنگ آشکار ولی مجاهدین باز هم خویشتنداری پیشه کردند.
«در روز ۴تیر ۱۳۵۹ پس از اعلان جنگ رسمی و آشکار خمینی، ما باز هم برای به تأخیر انداختن جنگ و خونریزی و استمرار مسالمت، توانستیم اوضاع را کنترل کنیم و جنگ محتوم و در تقدیر را، باز هم یکسال دیگر به تأخیر بیاندازیم. همان شب اطلاعیه تعطیل بیش از ۲۵۰ستاد و دفتر مجاهدین در سراسر کشور را نوشتیم و از این پس مجاهدین تا آنجا که امکانپذیر بود به مبارزه مخفی یا نیمه مخفی روی آوردند و صدها هزار نفر از هواداران هم که امکان مخفی کردن آنها وجود نداشت شیوههای کار خود را عوض کردند و به گستردهترین صورت در تمامی شهرها و روستاهای کشور به پهن کردن بساط های ثابت یا سیار خیابانی همت گماشتند. خمینی فکر میکرد اگر از مقرها و ستادهایمان بیرون برویم دیگر کار تمام است اما نتیجه معکوس شد و پیوند هر چه بیشتری بین خلق و مجاهد خلق برقرار گردید. در عینحال سرکوب و دستگیری و شکنجه و قتل مجاهدین نیز همچنانکه حاکمان شرع خمینی میگفتند و مینوشتند بیدریغ ادامه داشت» (مسعود رجوی. کتاب استراتژی قیام و سرنگونی).
بعد از برگزاری موفقیتآمیز تظاهرات ۱۵۰هزار نفری مادران در ۷اردیبهشت ۶۰ در تهران، خمینی، مجاهدین را به تعیینتکلیف نهایی تهدید کرد و گفت: «اسلحه را زمین بگذارید و از این شیطنتها دست بردارید و به آغوش ملت [بخوانید ولیفقیه] برگردید»
مجاهدین هم در نقطهٔ مقابل بهعنوان آخرین اتمامحجت در ۱۲اردیبهشت همان سال یک نامهٔ سرگشاده خطاب به او نوشتند.
در بخشی از این نامه آمده بود:
«... بهعنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض میرسانیم که به هیچوجه تا آنجا که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافهای داخلی استقبال نکرده و نمیکنیم و تا آنجا که انضباط آهنین تشکیلاتی ما کشش داشته باشد تلاش خواهیم نمود که همچون گذشته ولو به بهای جان خواهران و برادرانمان تا وقتی که راههای مسالمتآمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و بهاصطلاح حجت تمام نگردیده است از عکسالعملهای خشونتبار و قهرآمیز بپرهیزیم» (همان منبع).
در پایان این نامه درخواست شده بود که مجاهدین میخواهند برای بیان مواضع و تشریح اوضاع و شکایات و اثبات حرفهایشان به دیدار او بروند با این امید که زندگانی مسالمتآمیز هر چه بیشتر ادامه یابد.
خمینی چند روز بعد پاسخ نامهٔ مجاهدین را با تهدید بیشتر داد و گفت: «لازم نیست به دیدن من بیایید، من خدمت میرسم!»
معنای این حرف خمینی مشخص بود. او از مجاهدین تسلیم محض به ولایت فرعونی خود و تندادن به «حیات خفیف خائنانه» میخواست؛ و مجاهدین اینکاره نبودند. آنها حاضر بودند به بهای یک چشمانداز عاشورایی از خط قرمز شرافت انقلابی خود کوتاه نیایند.
«در سرفصل ۳۰خرداد سال۱۳۶۰زمان تصمیمگیری قطعی فرا رسیده بود. در برابر ارتجاع مهیب و قهاری که میرفت خود را یکپارچه و یکپایه کند و سلطنت مطلقه فقیه را مستقر سازد، دیگر جای مانور و تحرک سیاسی باقی نمانده بود. یا باید تسلیم میشدیم و به حیات خفیف و خائنانه رضا میدادیم و مانند حزب توده در کودتای ۲۸مرداد، بهمسئولیتمان پشت میکردیم و در تاریخ ایران نفرین میشدیم، یا میباید دست از همهچیز میشستیم و، ولو با سنگینترین بهای خونین و با الهام از سیدالشهدا حسینبن علی (ع) ـ بهطرزی عاشوراگونه از شرف خود و خلق در زنجیرمان نگاهبانی میکردیم و سرفراز میماندیم، و ما این راه را برگزیدیم. هیهات مناالذله!» (همان)
***
بنابراین تا آنجا که به مجاهدین برمیگشت تمام راههای مسالمتآمیز برای تغییر دادن این رژیم را آزمودند. جنگ مسلحانه نخستین گزینهٔ آنها نبود. بعد از وقایع مربوط به ۲۵خرداد ۱۳۶۰ [سخنرانی دجالگرانهٔ خمینی علیه جبهه ملی و شکست راهپیمایی این جبهه علیه لایحهٔ ضدانسانی قصاص]، فضای سیاسی نسبت به روزهای قبل بسته و بستهتر شده بود. حتی انجام تظاهرات موضعی و تاکتیکی نیز به صرفه نبود. مجاهدین بر آن شدند به هر ترتیب و به هر قیمت آخرین تجربهٔ مسالمتآمیز را بهمنظور اتمامحجت سیاسی و تاریخی از سر بگذرانند تا اگر قرار است ۱۵خرداد یا ۱۷شهریور دیگری آفریده شود، سینهسپر کنندگان آن مجاهدین باشند.
راهاندازی راهپیمایی نیممیلیون نفره در روز ۳۰خرداد ۱۳۶۰ پاسخ به این ضرورت بود.
این تظاهرات مسالمتآمیز به دستور شخص خمینی به خاک و خون کشیده شد. خون تظاهر کنندگان با خونهایی که شامگاه همان روز میدانهای تیرباران در اوین و دیگر زندانها از پیکر مجاهدین جاری گردید به هم آمیخت و برای همیشه به دوران مبارزه مسالمتآمیز با ارتجاع قهار پایان داد.
بدیهی است اگر میشد با شرکت در انتخابات، کار سیاسی افشاگرانه، میتینگ، راهاندازی راهپیمایی و دیگر روشهای مبارزه مدنی، دیو قهار ارتجاع را به زانو درآورد و آزادیهای سیاسی را پاس داشت، مجاهدین هرگز دست به سلاح نمیبردند.
پس از سرفصل تاریخی ۳۰خرداد ۶۰ هر نیرویی که مرزبندی سرخ و خونین بین جبهه خلق و ضدخلق را در استراتژی خود لحاظ نکرد و به الزامات انقلابی آن تن نداد، سر از ناکجاآباد درآورد، اکنون نیز داعیهٔ فریبندهٔ «خشونتپرهیزی» حتی اگر مستقیم یا غیرمستقیم مسالمت با این رژیم یا جناحهایی از آن را رله نکند، در نهایت در خدمت فاشیسم دینی قرار خواهد گرفت. سخن در یککلام این است: آزموده را آزمودن خطاست.