«صدای سردار» و چکاچک گلولهها بر شب ستبر
در روزها و ماههای سال ۶۰؛ سالی سرشته با رنج و خون و مقاومت، آنهایی که طعم در به دری در مشت خیابانها را چشیدهاند، بهخوبی میدانند، جنگیدن و یک روز بیشتر جنگیدن در اختناق وحشی آن سال، خود یک حماسه بود. در بازخوانی خاطرات مجاهدین بارها این مضمون را خوانده یا شنیدهایم که بسیاری از خواهران و برادران مجاهد برای به سرآوردن شب و ساعتی برای برهم نهادن پلک، باید به جاهای مختلف میرفتند و پیوسته از محلی به محل دیگر جابهجا میشدند تا بتوانند یک روز بیشتر زنده بمانند و به دیکتاتوری خونآشام مذهبی ضربه بزنند. کم نبودهاند مجاهدینی که ناگزیر در خارج از شهر، حاشیهٔ باغها، حومهٔ شهرها، در خرابهها و اماکن متروک، یا حتی در صندوق عقب ماشین و یا بالای پشت بام، شبهای سرد زمستانی را بهسر بیاورند؛ اما با اینحال میجنگیدند و دستگاه سرکوب دیکتاتور را به چالش میکشیدند. زیرا اراده کرده بودند با پرداخت تمامعیار نگذارند شهر خاموش بماند.
«...اگر ما حرکتمون بر حق بوده باشه، مسلماً ما از بین نخواهیم رفت نمیدونستیم هم چطور، واقعاً نمیدونستیم، ولی میدونستیم که از بین نخواهیم رفت و میدونستیم که این مدعیها اونها از بین خواهند رفت...»
اقتباس از سخنرانی موسی خیابانی ۳۰ فروردین ۱۳۵۹
در شرایطی که شبهای اوین و قزلحصار با صدای دارکوبوار تیرهای خلاص تا سپیده بیدار بود، مجاهدین نیز با مسلسلهایشان شرق تا غرب تهران را به هم میدوختند و خواب را بر چشمان خمینی و جلادانش حرام میکردند.
در آن روزها شنیدن «صدای سردار» از «رادیو صدای مجاهد»، و غلبهٔ این صدای نیرومند بر پارازیت کر کنندهٔ آخوندها، به مجاهدین قوت قلب میبخشید و به آنان اطمینان میداد که «نبرد ادامه دارد».
اسطورهها نمیمیرند
«...اگر ما حرکتمون بر حق بوده باشه، مسلماً ما از بین نخواهیم رفت نمیدونستیم هم چطور، واقعاً نمیدونستیم، ولی میدونستیم که از بین نخواهیم رفت و میدونستیم که این مدعیها اونها از بین خواهند رفت...»
اقتباس از سخنرانی موسی خیابانی ۳۰ فروردین ۱۳۵۹
سردار کبیر خلق در زمان خودش و اندکی پس از به خون غلتیدن حماسیاش به اسطورههای ملی این مرز و بوم پیوست. به عکس شهید شدهٔ او نگاه کنیم. دیدن ابروان پرپشت و مصمم او سایبان شده بر پلکهایی که در پس پشت آنها نگاه مطمئن و آرام او را سوسو میزند، آدمی را تا فراتر از حماسه پرواز میدهد. مشت گرهکردهاش گویی هنوز مرگ را به مبارزه میطلبد. این سیمای خفته بر سریر سرخ خون در متن سپید برف، قلهٔ سر به آسمان ساییدهای را میماند که در میانهٔ کولاک راست قامت ایستاده است و سوز برف را برمیتابد تا خط آژنگی از ناشکیبایی بر پیشانی ننشاند.
تصویر فیکس شده در قاب جاودانگی، بالاترین سند افتخار سرداری است که در برابر تندر ایستاد و خاکستر شد تا خانه را روشن کند و سپس بمیرد. اشتباه است اگر تصور کنیم او مرده است. قطرههای خون او برفهای بهمن را ذوب کرد، به هم پیوست، رود شد و به جریان درآمد. او رفت تا در کنار سرداران ملی این میهن از ستارخان تا مصدق و محمد حنیفنژاد و اشرف رجوی جای گیرد. آنانی که وقتی نسلهای آینده چشم به فلات ایران می گشایند با دیدنشان به ایرانی بودن خود خواهند بالید.
نامیرا و جاویدان، در قابی از صلابت
بهجان باختگان آرمانمند و چهره در خون کشندگان مسیر آزادی، «شهید» میگوییم. از تجاوز و هتک حرمت دیکتاتوری دینی به این کلید واژه که بگذریم، نخستین صفت جانباختگان آرمانی، زنده بودن آنان است. یعنی خارج شدنشان از قانونمندیهایی که بر حیات یک جسم خاکی حاکم است؛ یعنی فرا زمان بودن و بیرون رفتن از سلطهٔ آن و بیمرگ شدن و به تعبیر دیگر جاودانه گشتن. این همان نوشیدن از آب حیات است؛ آبی که اسکندر با عبور از ظلمات به آن دست نیافت و دریغمندانه به آغوش سرد خاک تسلیم شد.
بار دیگر به عکس سردار نگاه کنیم. نامیرا بودن او در قابی از صلابت نخستین پیامی است که ما را مسحور خود میکند. تصویر او همان احساسی را در ما ایجاد میکند که دیدن قامت کشیدهٔ ستارخان با اسب و تفنگ، تکیه داده به تاریخ ایران یا تجسم سر بریده و خونچکان میرزا کوچک خان در اعماق جنگلهای یخزدهٔ ایران.
سردار خیابانی آنگاه که در میان ما بود، آنچنان سخن گفته است که گویی امروز را بهتر از امروزیها میبیند، فردا را بهتر از امروز؛ اگر نمیدید پس چرا با یقینی برآمده از ایمانی محکم گفت؟
«آینده مال شماست به این نکته ایمان داشته باشید یقین داشته باشید که آینده مال شماست آینده مال انقلابیون است نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد.»
این ویژگی پیشتازان آرمانخواه است و پویندگان شیفتهٔ آزادی و رستگاری خلق است که میتوانند از پس غبار سالیان، نیامدهها و به تحقق ناپیوستهها را ببینند و حائل زمان را کنار بزنند و در «آنچه هست» نفوذ کنند و ماورای آن را ببینند. آیا این است صفت تقواپیشگان که خدا آنها را ایمانآورندگان به نادیده مینامد؟
موسی خیابانی پرچم آرمان خود را در اوج نامتصور بالابلندترین قلهٔ تاریخ کوفته بود؛ آنجا جایی است که هیچگاه زنگار ارتجاع و فراموشی را یارای نشست بر ساحت بلندش نیست. آن را از زبان خود او بشنویم:
«حسین ای وارث آدم، ای وارث نوح، ای وارث ابراهیم! ما با تو عهد میکنیم که در هرکجا که انسان ستمکشیدهای هست پیام تو را به او برسانیم که هیهات مناالذله».
این ویژگی پیشتازان آرمانخواه است و پویندگان شیفتهٔ آزادی و رستگاری خلق است که میتوانند از پس غبار سالیان، نیامدهها و به تحقق ناپیوستهها را ببینند و حائل زمان را کنار بزنند و در «آنچه هست» نفوذ کنند و ماورای آن را ببینند. آیا این است صفت تقواپیشگان که خدا آنها را ایمانآورندگان به نادیده مینامد؟
حفظ شرافت آرمانی و میهنی با فدا از بالاترین نقطه
به یمن آن فدای بزرگ و به تعبیر قرآن «ذبح عظیم» در خاکپای سرور شهیدان بود که مجاهدین شرافت آرمانی و ملی و میهنی خود را حفظ کردند؛ آن هم در واژگونه روزگاری که در آن دیو مهیب ارتجاع، تنورهکشان ارزشهای انسانی را به تاراج میبرد و به نام دین، کین و به اسم خدا، شقاوت را ترویج میکرد. اگر مجاهدین از بالاترین نقطه و بهطور مشخص از رهبری خود برای پیشبرد انقلاب نوین ایران، آن جانهای عزیز را نمیپرداختند و «عاشورای مجاهدین» خلق نمیشد، چگونه میتوانستند شایستهٔ قرار گرفتن در نوک پیکان مبارزه با قهارترین نوع ارتجاع و رذلترین دیکتاتور تاریخ ایران باشند. سیمای به خون خفته و پرصلابت موسی در کنار اشرف رجوی و دیگر یارانشان، هنوز در وجدان تاریخی مردم ما زنده است. همین تصویر برای حقانیت مجاهدین کافی است و با هزار زبان در سخن است. نشان میدهد که آنها نه برای به دست آوردن قدرت که برای باختن همه چیز برای بهروزی خلق قهرمانشان به نبرد با ارتجاع برخاستند؛ آری همه چیز؛ «سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست».
رسم ماندگار و سنت جاری
شایان یادآوری است که آنچه باعث بقای مجاهدین در آزمایشهای سهمگین ۴دهه نبرد نفسگیر شد، حقانیت و اصالت آرمانی آنها در کنار انسجام و توان تشکیلاتی خیرهکننده و قهرمانیها و جسارتهای رشکبرانگیزشان در صحنه های نبرد بود. بنابراین اگر چه لاجوردی بر سر جسد اشرف و سردار صحبت از تمام شدن مجاهدین میکرد، اما تاریخ نشان داد که موسی خیابانی کشتهشدنی نیست. او یک رسم ماندگار و یک سنت جاری است. این همان مفهوم قرآنی است که میگوید جان باختگان یک آرمان تکاملی را نباید «نفله شده، مرده و میرا» نامید، آنان زندهاند اما با چشمان خاکی نمیتوانشان دید.
به این مقاومت نگاه کنیم، چه کسی میگوید اشرف رجوی و موسی خیابانی، نیستند.
چه گواهی بر این حقیقت بهتر از سخنان سردار موسی:
«ممکن است ما را بکشید ممکن است ما را زندانی کنید اما نه! مجاهدین از بین رفتنی نیستند
این فکر باقی موندنیست چون حقه این فکر جای خودش رو در جامعه و تاریخ باز خواهد کرد.
این پرچم اگر هم امروز از دست ما بیفتد دست دیگری حتماً آن را بر خواهد گرفت، پس ما حق داریم امیدوار باشیم ما حق داریم از مشکلات و خطرات نهراسیم و از آنها استقبال کنیم ما حق داریم بر توطئهها و توطئه چینها نیشخند بزنیم و امیدوار باشیم
و آینده، آینده مال شماست به این نکته ایمان داشته باشید یقین داشته باشید که آینده مال شماست آینده مال انقلابیون است نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد.
سخن گفتن از سردار خیابانی، قلم را بیاختیار به ساحت شعر میکشاند. در یککلام، در عصر کیمیا بودن حقیقت، او از مردان یکرنگ خدا بود. با صدایی از رنگ غریب عشق، هنوز در نگاه شهر یقین میکارد و وجودش باور اسطورهها در عصر ماست.
برخیزیم و برای خلق بهمنهای سترگ در امتداد بهمن سرخ، به واژههای همیشهٔ تازه او بیاویزیم.
در رد خون، بر برفهای بهمن، «صدای سردار» ما را همچنان به راه میخواند.