تولیدات ولایی
واپسین روزهای ۹۷ با گرانی کمرشکن و صفهای طویل گذشت. صفهای خرید مایحتاج اولیه که بعد از ساعتها انتظار عدهای دست خالی برگشتند. زن و شوهری با جوانشان از ۸صبح تا ساعت ۴بعدازظهر با تعویض شیفت با تاکسی تا محل صف در بازار روز نظام آباد رفته و بالاخره صرفنظر کردند. حواشی صف قابل گفتن نیست. در این هوای ابری و نیمهبارانی پل نظام آباد صحنه دستفروشان دم عید است که ماهی، سمنو، گلدانهای کوچک، سفره پلاستیکی و لباس بچه، ظرف و ظروف، شانه و آینه و لوازم آرایش ارزان ردیف کردهاند. رفتوآمد زیاد است اما بساطها کساد. پس چرا ایستادهاند و جمع نمیکنند که حداقل از سرما در امان باشند؟ شاید ساعتی یا ساعتهایی دیگر رونقی گیرند، نمیدانم. شاید وقت دیگر.
بسیاری یارای حتی مراسمی ساده و محقر برای تحویل سال نداشتند. کسانی که به هر ترتیب تمهیدی چیدند محقرتر از سابق بود. حتی دید و بازدیدها کم شد. صحبتهای معمول در دیدارها عمدتاً به معضل گرانی و بیکاری و اینکه چه خواهد شد گذشت. هر که یک سینه حکایت و مصیبت دارد. یکی فرزندان تحصیلکرده و بیکار دارد. یکی از دعوای مالیاتی و اجرائیات میگوید. زن بیسرپرستی در یک شهرستان از چنگ انداختن اداره مالیات بر مختصر دارائیش که یک هشتم ماترک است صحبت میکند. مالیات بر ارث این بیسرپرست را چیزی نزدیک به قیمت واقعی برآورد و وارد اجرائیات کردهاند. به مأموران مالیات گفته چرا پس زحمت فروش و پرداختش را به من بیسرپرست انداخته اید؟ خودتان بفروشید و خودتان بردارید ببرید و... دعوا ادامه دارد. دو دختر دانشجو سالهاست فارغالتحصیلاند و حتی به کار موقت و غیرمرتبط با رشته پرداختند و الان بیکار. مهندس ۳۸سالهای با در آمد کم و ناتوان از هزینهها همچنان مجرد است و به ازدواج نزدیک هم نشده است. دوستی میگفت امسال کل فامیل و بستگانش به جای دید و بازدید در یک جا جمع شدند تا شرمندگی ناتوانی در پذیرایی نداشته باشند. میوههای رایج هم از گزند حکومت در امان نبود. کاسبی میگفت قیمت پرتقال را ستاد تنظیم بازار گرانتر از قیمت ما تعیین کرد و بعد ما مجبور شدیم گرانتر از تنظیم بازار بفروشیم. عامل گرانی خودشان بودند. خانم کارمند بانک میگفت مأموران حکومتی به مغازه مجاورشان مراجعه و به بررسی اتیکت کالاها میپردازند. تخلفی پیدا نمیکنند و دست آخر با اشاره به یک اتیکت کنار ورودی مغازه میگویند همین میتواند مسأله داشته باشد سپس شماره حساب میدهند. بالاخره با ۱۸۰هزار تومان راضی میشوند دست از سر فروشنده بردارند. مغازهدار برای ادامه کار چنین اخاذیهایی را چگونه جبران میکند؟!....
مغازهدار دیگری در همان نزدیکی میگفت که من اجناس را با سود ۱۰درصد میفروختم و مأموران پاپوش سختی برایم درست کردند که چرا ارزان فروخته ای؟! کارم به گرفتاری رفت و آمدهای مکرر و محاکمه کشید! ـ یاد دوستی افتادم که بازجویش او را بهخاطر فعالیتهای سابق ضددیکتاتوری شاه زیر منگنه گذاشته بود و حس میکرد بازجو باید یک ساواکی سابق باشد.
ارزان فروشی و آزادیخواهی هر دو مغضوبند و تاوانده. سالهاست که تجربه روزمره تعرض، اذیت و فساد در لایههای پایین حکومت هم سکه رایج است و هرکه به فراخور زخمی دارد. قیمت مایحتاج اولیه حتی سیب زمینی وگوجه، خیار، لبنیات و حبوبات جهش وار بالا رفته و پیاز که از حیرت گذشته و به توقف ذهن رسیده است. آیا این تشتت و ناامنی کار و معاش و زندگی پایانی دارد؟...
تبهکاری و اختناق ۴۰ساله در همین لحظات آخرین ثمرات خبیثهاش را عرضه میکرد. گرانی در متن سرکوب عریان و چپاولهای بیحساب هنگام تحویل سال مصیبت سیلاب را با خود همراه کرد. جدیدترین تولیدات چهل ساله ولایی پیاپی رسید: ترکمن صحرا تا فارس و غرب و جنوب.
ابعاد تباهی و فاجعه آفرینی جانوران حاکم عیانتر شد تا به زبان شمرده، عاقل فهم و بدون لهجه به هر ذیشعوری بفهماند خلاصی از جهنم آخوند پاسدار نباید به تعویق بیفتد؛ نباید به انهدام پر شتاب انسانها و طبیعت فرصت داد. بقای این جرثومهها مرادف است با نابودی، تباهی و سیاه بختی در تمامی عرصههای حیات فردی و اجتماعی است.
تحویل سال با سکوت و فاجعه
در همان حول وحوش تحویل سال بوقهای حکومتی طبق روال سنواتی به لودگی و اراجیف کسل کننده مشغولند. عظما از سرنگون نشدن تا بهحال خوشحال و با وقاحت آخوندی از تولید ملی دم میزند. در همان حال از شبکههای اجتماعی اخبار پیاپی سیل و خرابی در نواحی ترکمن صحرا و بعد هم شیراز میرسد. ارمغان ولایت پیاپی هر یک سیاهتر از قبل میرسد. مردی جسد کودکی عریان را از بازوان گرفته و شتابان حمل میکند. قایقی که شبانه به نجات گرفتاران آمده واژگون میشود و چند انسان غرق میشوند. دستهدسته ماشینها با جریان سیل شناورند. خدا میداند چند نفر در جدال مرگ و زندگی گرفتارند. خدا میداند چند خانواده در شرف سوگ و فقدانند. چه کسی میتواند خود را جای مصیبتزده بگذارد؟ شتر فاجعه به کدام خانه خواهد نشست؟ کانکس زلزلهزدهای چون صندوقچه بازیچه آب شده و به دور دستها میرود. تصویر دو کودک معصوم از زادگان فقر جنوب که دست در گردن هم دارند با حکایت فقدانشان رنگ میبازد. شیون زنان و مردانی که پارههای تن جلوی چشمشان گرفتار و ناپدید می شوند بلند است. بغض ترکیده زنان و مردان تهیدست که خانه و زندگیشان نابود شده استیصال را مجسم میکند. شکاف عمیق و مورب دیوارها حکایت از عدم قابلیت ترمیم خانههای محقر دارد.
زراعت، دام و طیور، لوازم زندگی و مایملک اینجا و آنجا بر آب و در آب است. زنی روستایی در آستانه خانه محقر ایستاده و از فرط بیپناهی فریاد میزند دیگر چیزی نمانده حتی لوازم و دفتر بچه به آب رفته، چطور بفرستمش مدرسه؟ تصاویر و فریادهای میخکوب کننده محنتزدگان از هر گوشه بهپاست ـ گواه مردمی که حتی در ضمیر ناخود آگاه تنفر از نظام را حک کردهاند ـ محنتدیدگان در پهنه وسیعی از وطن از خاک به خاک سیاه نشستهاند و آب و برق برخی مناطق روستایی روزهای متوالی قطع است. اینجا و آنجا جوانان با وسایل و ابزار ابتدایی سخت در شتاب یاریند.
بعد از دو سه روز تازه سر و کله تنلشهای حکومتی پیدا میشود و دستگاههای رسمی به حادثه اقرار میکنند. دیگر لاپوشانی و به زیر ریش بردن میسر نیست اما واقعیتها را باز هم نمیگویند. در ادارات نیز کسانی که باید به اقدام برآیند، در سیل روزمرگی و فساد غرق شده نای تکان خوردن ندارند.
یک مسئول حکومتی در تلویزیون ظاهر میشود و میگوید ماشینهای هامر که برای همین مواقع داشتیم فروختند و جایش سواری خریدند! طومار تباهی و فاجعه انتها ندارد.
ادامه دارد
محمود از تهران
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند