ضحاک پیر، بار دیگر برای نوالهرسانی به مارهای غاشیهٔ روییده بر کتف خود خون دو تن از بهترین جوانان ایرانزمین را بر خاک ریخت. با این توهم که شاید از توفان بنیانکن قیام سراسری مفری بیابد.
آیا این همه قساوت قادر خواهد بود او را از سرنگونی محتوم مانع شود.
آیا اعدام توانسته است ریسمان نجات او باشد و به تداوم عمر جنایتبارش یاری رساند؟
آیا به شلاق بستن تنها در میدانها و چهارراهها و به صلیب کشیدن و حلقآویز جانها در انظار اشکبار و معصوم کودکان ایرانی، فرجهٔ بقا برای خلافت او خریده است؟
پیآمد هر اعدام
پاسخ به سؤالهای طرحشده، درایت و هوش چندانی نمیخواهد. نیازی نیست به تحلیلهای پیچیدهٔ سیاسی و جامعهشناسانه بیاویزیم. نگاهی گذرا به زبانههای سرکش خشم و انزجار مردم ایران پس از شنیدن خبر اعدام «محمد مهدی کرمی» و «محمد حسینی» به ما میگوید که از هر اعدام به جای در خود فرو رفتن و سکوت و انفعال، انگیزه و عزم انتقام و آتش بیشتر میروید. با هر بار رهاشدن چهارپایه از زیر پای اعدامیان، در حقیقت، چهارپایه از زیر پای خامنهای و حکومتش رها میشود.
آری، هر اعدام نه تنها جامعه را دچار رعب نمیکند، بلکه نفرت و برانگیختگی انفجاری را موجب میشود و وجدانهای جریحهدار شدهٔ جدیدی را به میدان مبارزه با استبداد خونریز دینی میکشاند.
این حرف واضحتر از آن است که آن را یک آرزو، ایدهآل یا خواست و تمایل رمانتیک براندازان نامید. اکنون اشخاص و رسانههای وابسته به حاکمیت و یا معتقد به بقای این رژیم نیز به زبانهای مختلف به این واقعیت متقن اعتراف میکنند:
«ادامه این وضع برای یکی دو سال هم غیرممکن است، زیرا پردهدریهایی که در این سه ماهه در سیاست داخلی رخ داده بهسادگی قابل ترمیم نیست... در سیاست خارجی هیچ راهی برای بازگشت بهحالت نرمال وجود ندارد. در اقتصاد هم هیچ گزاره امیدبخشی وجود ندارد... ماجرای سه ماه گذشته به سیستم نشان داده است که مسأله اصلاً مثل دفعات قبل نیست و امکان ندارد با شیوههای بگیر و ببند مشکل حل شود» (عباس عبدی. بهارنیوز. ۱۶دی ۱۴۰۱)
ورود قیام سراسری به مراحل عالیتر
خلافت خامنهای چنان شکننده و آسیبپذیر است که در سالگرد هلاکت قاسم سلیمانی دست به دستگیری یک آشپز به جرم تبلیغ «کتلت» و آموزش درست کردن «میرزا قاسمی» میزند؛ بنابراین رویآوردن به اعدام جوانان قیامآفرین نه علامت قدرت و تسلط بلکه بیانگر ضعف و ورشکستگی غیرقابل علاج است؛ به چند دلیل زیر:
۱ـ قیام سراسری با آن همه بگیر و ببند، اعدام و سرکوب فروننشسته است. این قیام در فاز نوین با عملیات روزانهٔ کانونهای شورشی علیه نمادهای اختناق در حال زبانه کشیدن است. رسم کانونهای شورشی اکنون در میان جوانان قیامی در حال گسترش است. در بسیاری از موارد زنان و جوانان را در روز روشن در حال شعارنویسی و پرتاب کوکتل میبینیم. بهعبارت دیگر قیام سراسری دارد با «سازماندهی» و «آتش» به مراحل عالیتری گام مینهد.
۲ـ جایگاه و موقعیت ضربهخوردهٔ خامنهای بهعنوان ولیفقیه دیگر قابل ترمیم نیست. این بت شکسته است و بیشتر از مردم، عناصر درونی حاکمیت به شکستن آن اذعان میکنند. پاسدار قالیباف اعتراف میکند که مردم ایران مغز و قلب سیاه استبداد دینی یعنی ولایت فقیه را نشانه رفتهاند:
«در واقع آماج اصلی آنها حضرت آقاست... [قیام سراسری] امروز آمده که دقیقاً به سر این تن بزند و خود را راحت کند. یعنی احساس کرده است این حرم و جمهوری اسلامی که حرم هست! این را در حقیقت ساقط کند. یعنی در حقیقت با نگاه و تصمیم براندازی به میدان آمده است» (تلویزیون شبکهٔ ۱ رژیم. ۱۵دی ۱۴۰۱).
۳ـ سیرکهای «میثاق با ولایت» و در بوق و کرنا کردن قاسم سلیمانی نتوانست «خواص» و ریزشیها را به جای اول برگرداند. پاسدار قالیباف در جایی از حرفهایش ناچار است به گوشهیی از این ریزشها و بیانگیزگیها اشاره کند.
«آن فضایی که در دوران دفاع مقدس بود امروز که به دور و بر خود مینگریم، خیلی کمتر میبینیم و واقعاً این سؤال در ذهن ما میآمد که اگر یک جنگ دیگر اتفاق بیفتد، جوانان امروز پای کار میآیند؟» (همان منبع)
***
در چنین مختصاتی، اعدام دو تن از جوانان قیامی، به جای خاموش کردن آتش انقلاب بر زبانههای سرخ و سرکش آن بیشازپیش میدمد و افکار عمومی را به یقین میرساند که تنها راه برای برچیدن حکومتی که با آنها به زبان گلوله و اعدام سخن میگوید، آتش است و آتش است و آتش است.
...
التیام این بغض درشت را
مگر از هرم لهیب هزار دوزخ عطشان
با دست برهنهٔ خشم
قبسی برآوریم
و ببارانیم
بر دو منجوق نگاه افعی مرگ
در چرک خندهٔ ضحاک
خشم کافی نیست
اشک کافی نیست
انتقام کافی نیست
مشت باید مشت درشت
فشردن ماشه را کرور کرور انگشت
باید کمترین طنین ترانهخوانی ما
باید میوهٔ باور به همپوشانی ما
فتح خیابان تشنهٔ شورش باشد
کجاست درفش غرور هزارهٔ این میهن سرخ؟
کجاست کاوه با چرم و آهن سرخ؟