شبانگاه ۱۴تیرماه، همزمان با قطع برق و فرو افتادن پردهٔ تاریکی بر تهران و دیگر شهرهای کشور خشم مردم بار دیگر فوران کرد. تجمعات گستردهٔ اعتراضی بهخاطر قطع برق بود و فریادهای اعتراض در شب ۱۳تیرماه بلافاصله در تهرانپارس و برخی دیگر از شهرها به شعارهای «مرگ بر خامنهای» و «مرگ بر دیکتاتور» تبدیل شد.
خیزش شبانگاهی مردم در شهرهای مختلف در حالیست که خامنهای با تمام توان تلاش میکند با بسیج دستگاه سرکوب خود، اجازه ندهد خشم و نفرت متکاثف در جامعهٔ ایران فرصتی برای بروز پیدا کند؛ او میداند اگر بار دیگر موجی آتشین مانند دی۹۶ و آبان۹۸ به حرکت درآید، بسا گستردهتر و آتشینتر از قیامهای پیشین ماشین سرکوبش را با ضربات سنگین خود درب و داغان خواهد کرد؛ بنابراین تلاش میکنند به هر قیمت «فرصتها» (که عامل انفجار انبار باروت خشم اجتماعی هستند) را مهار کنند.
اما مشکل دیکتاتوری فرتوت آخوندی این است که «فرصتها» و عوامل جرقه روز بهروز افزایش مییابد و مهار آنها برای دستگاه خسته و فرسودهٔ سرکوب خامنهای هر روز دشوارتر میشود. فقر، گرانی، بیکاری، جامعهٔ به جان آمده و عاصی چند ده میلیونی جوانان، کرونا، عدم واکسیناسیون، نابودی محیطزیست، حجاب اجباری، نبود آزادی بیان، سانسور، فساد و رانتخواری و ثروتهای نجومی آقاها و آقازادههای حکومتی و اکنون بی آبی و قطع برق...
خیزشهای شبانگاهی ۱۳ و ۱۴تیر، ناشی از امکان بروز یکی از این فرصتها، یعنی قطع برق بود که مردم عاصی از تاریکی هوا برای فریاد و اعتراض و سر دادن شعار علیه رأس نظام استفاده کردند و ارکان رژیم آخوندی را لرزاندند. آن هم در زمانی که خامنهای برای افزودن بر توان سرکوب نظام و ارعاب جامعه، جلاد۶۷ آخوند رئیسی را بر مسند ریاستجمهوری و آخوند گوشخوار اژهای را بر مسند قضاییهٔ جلادان گمارده است.
درست مانند شاه که برای ارعاب جامعه و چنگ و دندان نشان دادن به مردم در آبان۵۷ حکومتی نظامی ازهاری را سر کار آورد؛ اما دیری نپایید که شبانگاهان فریادهای «مرگ بر شاه» از پشتبامها ارکان دیکتاتوری را لرزاند و بهزودی این خشم از پشتبامها راهی خیابانها شد و ۳ماه بعد برای همیشه دیکتاتوری سلطنتی را با حکومت نظامی و دستگاه عظیم سرکوبش، به گورستان تاریخ سپرد.
اکنون شرایط از برخی وجوه مشابه شرایط سال۵۷ است. این واقعیت را میتوان در اظهارات وحشتآلود سران نظام در مراسم معارفهٔ اژهای بهعنوان سرجلاد قضاییه دید (۱۴تیر). پاسدار قالیباف با سراسیمگی از «واقعیت تلخی» برای رژیم سخن میگوید که همان «شرایط بسیار سخت برای نظام» است و اعتراف میکند «سرمایههای اجتماعی نظام رو به کاهش است» و با وحشت میگوید: «مردم هیچ بهانهیی از ما نخواهند پذیرفت!».
آخوند گلپایگانی رئیس دفتر خامنهای و زبان ولیفقیه ارتجاع هم با وحشتزدگی میگوید: «باید با چنگ و ناخن هم که شده نظام را حفظ کنیم»؛ و باز هم در بنبست بیراهحلی تنها راه را برای رژیم افزایش سرکوب عنوان میکند و آن را در اژهای و «قاطعیت» (بخوانید ددمنشی) او مییابد.
اما در شرایطی که جامعهٔ ایران به نقطهٔ جوش و غلیان رسیده و مردم عاصی هر فرصتی را، از جمله تاریکی هوا، امکانی برای فریاد و اعتراض میکنند، آیا خلیفهٔ ارتجاع با آوردن اژهای و رئیسی و تلاش برای افزایش سرکوب میتواند این جامعهٔ متلاطم و طوفانی را مهار کند؟