یکشنبه اول دیماه، سخنگوی مجاهدین در پیامی به سربازان وظیفه و پرسنل مردمی در ارتش تحتامر ولیفقیه گفت: «...سلاحها را بردارید و از اردوی دشمن به جبهه خلق بشتابید. پرسنل ملی و میهنپرست ارتش باید پاسداران و بسیجیهای سرکوبگر را بر جای خود بنشانند. جواب شلیک به مردم و جوانان وطن آتش آتش»!
این پیام در فاز پایانی حیات ننگین رژیم آخوندی داده شده است. زمانی که سران، کارگزاران و مهرههای رژیم آخوندی در قیام آتشین مردم ایران، مرگ و نابودی تمامیت رژیمشان را به عیان دیدهاند؛ تا جاییکه خامنهای از قیام با عنوان «توطئهٔ عمیق، وسیع و بسیار خطرناک» نام برده(۶آذر) و کارگزاران نظام هشدار میدهند: «در معرض تهدیدات بنیانافکن قرار گرفته(ایم)».(نانوا کناری، عضو مجلس ارتجاع ۲دی ۹۸)
بنابراین حرف این است که شرایطی طلایی پیش آمده که هر کس در ارتش تحتامر خامنهای صف خود را از قاتلان مردم ایران جدا کند. تجربه نشان داده این فرصتهای طلایی هم از نظر زمان محدود است و نباید آنذرا از دست داد. بهویژه نمونههای تاریخی نشان میدهد آنهایی که از این فرصت طلایی استفاده نکردهاند، چند صباحی بعد در پیشگاه مردم ایران جز پشیمانی و روسیاهی آیندهای ندارند.
نمونه بارز آن در انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷ است. در آن مقطع حساس، با قیام مردم ایران فرصتی طلایی پیدا شد تا پرسنل مردمی ارتش صف خود را از دیکتاتوری شاه جدا کنند. بسیاری کماکان در کنار دیکتاتوری مانده، دست در خون مردم کردند و البته پس از سرنگونی رژیم شاه، سرنوشتی جز سیاهی و تباهی برای آنها باقی نماند. اما بسیاری دیگر از سربازان و افسران میهنپرست به این وظیفهٔ مهم و میهنی پاسخ داده و پادگانها را ترک کردند. بسیاری نیز با سلاحهای خود به صف مردم قیامکننده پیوستند.
روزنامهٔ اطلاعات به تاریخ ۱۶دی ۱۳۵۷ از عملیات متهورانهٔ دستهای از این سربازان و افسران میهنپرست در پادگان لویزان علیه افسران سرکوبگر ارتش شاه گزارش داد و نوشت: «ستوانیکم افسر پدافند، گروهبانیکم اسلحهدار پدافند، گروهباندوم کمکاسلحهدار گارد جاویدان، سرباز وظیفه سری ۱۳۸ گارد جاویدان و ۲سرباز پیاده همان سری و یک سروان خلبان هوانیروز در شمار قهرمانان مجری عملیات بزرگ پادگان لویزان و مجازات فرماندهان جنایتکار شاه بودند که بیشمار مردم آزادیخواه ایران را در جریان انقلاب به رگبار بسته بودند».
در دوران حاکمیت رژیم آخوندی نیز بارها سربازان و افسران میهنپرست برای مبارزه با دیکتاتوری حاکم به مجاهدین پیوسته و بسیاری از آنها ضربات مهلکی به ارتش تحتامر خمینی وارد کردند. از جمله ساعت نه و نیم صبح روز ۷فروردین ۱۳۶۱ صدای غرش مسلسلهای دستهای از این پرسنل مجاهد و میهنپرست ارتش، سکوت پادگان لویزان(قلب ستاد نیروی زمینی) ارتش تحتامر خمینی را به لرزه درآورد. آنها ساختمان دایره سیاسی-ایدئولوژیک نیروی زمینی رژیم در قلب تهران را به تصرف درآورده و شماری از فرماندهان ارتشی مزدور خمینی را به مجازات شایسته جنایاتشان رساندند. آنگاه در پناه حمایت دیگر پرسنل مردمی ارتش، به سلامت پادگان بزرگ لویزان را ترک کردند.
اکنون نیز بهویژه بعد از قیام مردم ایران، در شرایطی که خامنهای جنایتکار فرمان شلیک به مردم بیدفاع را صادر کرد و بیش از ۱۵۰۰تن از مردم مظلوم را به خاک و خون کشید، همکاسه شدن با دیکتاتور، خواسته یا ناخواسته یعنی دست داشتن در خون مردم ایران. همچنین حرفهایی مانند اینکه «مأموریم و معذور» نه تنها توجیهگر باقی ماندن در جبهه قاتلان مردم ایران نیست، بلکه تنها جاده صافکن خامنهای و رژیمش، برای کشتارهای بیشتر است.
اکنون زمان تعیین تکلیف بودن در یکی از دو جبهه خلق و ضدخلق فرارسیده است. یا باید با کوتهبینی تنها امروز را دید، به دور از هر غیرت میهنپرستانه و وجدان انسانی، با جلاد ولایت دست در کاسه خون مردم ایران داشت، یا باید بر این وضعیت شورید، با شجاعت و روحیهٔ میهنپرستانه این جبهه خون و جنون را ترک کرد و در اردوی مردم ایران قرار گرفت.
هر چند پیام سخنگوی مجاهدین خطاب به پرسنل ارتش تحتامر رژیم است، اما روشن است که محتوای آن هر کس که در نهادهای حکومتی عضویت دارد را شامل میشود. بهویژه در حوزهها که هستند بسیاری روحانیانی که به گفتهٔ دادستان رژیم(آخوند منتظری) بهصورت جریانوار مخالف ولایت فقیه هستند. این فرصت طلایی برای ترک همیشگی جبهه رژیم، برای آنها نیز فراهم است.
یک نمونه تاریخی - پیام مجاهدین به روحانیت شیعه
روز ۳۰مهرماه ۱۳۵۸ در شرایطی که خمینی با سرقت انقلاب ضدسلطنتی تلاش داشت با به کرسی نشاندن اصل ولایت فقیه، پایههای دیکتاتور خود را محکم کند، پیام مجاهدین به روحانیان مبارز منتشر شد. پیامی با عنوان «روحانیت شیعه بر سر دوراهی تاریخی». در بخشی از این پیام مجاهدین گفتند: «روحانیت شیعه با همهٔ سوابق مبارزاتی تاریخی خود اکنون بر سر دوراهی آزمایش ایستاده است. راه اول همان مذهب اعتراض و ناخرسندی تکاملی است که روحانیت مبارز را از یکسو با تودههای محروم پیوند میداد و از سوی دیگر با دوری از جاذبههای قدرت در برابر ظلمه و حکام جور رودررو مینمود.
راه دوم همان مسلک شناخته شدهٔ رضا و سازش است که با دور شدن از واقعیتهای اجتماعی و خواستههای انقلابی و مردمی آغاز شده و به بیعت با استعمارگران و جاذبههای قدرت منتهی میشود.
در رابطه با همین مسیر دوم است که میبینیم زودتر از همه انقلابیون کشور ما زیر تیغ قرار گرفته و بایستی انواع فشارها و تهمتها و شکنجهها را تحمل کنند...».
تنها ۲سال بعد و با فرارسیدن سرفصل ۳۰خرداد ۱۳۶۰ دریایی از خون میان این دو مسیر مرزی عبورناپذیر کشید. در حالیکه خمینی روزانه صدها تن از جوانان مبارز و مجاهد ایران را به تیرکهای اعدام میبست و پایههای حکومتش را بر خون و جنایت استوار میساخت، در شرایطی که دژخیمانش مانند لاجوردی و خلخالی با وحشیانهترین شکنجهها و کشتارها ماهیت رژیم ولایت فقیه را هر چه بیشتر بارز میکردند، آن دسته از روحانیانی که بعد از پیام مجاهدین به صف مردم و نیروهای انقلابی پیوسته بودند، نه تنها به رژیم خمینی آلوده نشدند، بلکه بسیاری در صف مبارزه با این رژیم قرار گرفته و در پیشگاه تاریخ و مردم ایران، رستگار شدند.
اما آن دستهٔ دیگر که سرنوشت خود را با خمینی گره زدند، همین سران کنونی رژیمی پا به گور هستند که در فاز پایانی نظامشان، خون صدها هزار تن از مردم ایران، از جمله ۱۵۰۰شهید قیام اخیر را بر گردن دارند و آیندهای تیره و تار در انتظار آنهاست.
فرصتی دیگر
اکنون پس از ۴۰سال بار دیگر با قیام آتشین مردم ایران، شرایطی ویژه و البته فرصتی طلایی برای پرسنل ارتش تحتامر خامنهای و هر کس دیگر که در هر ارگان وابسته به رژیم عضویت دارد، پدیدار شده است. همان فرصتی که سخنگوی مجاهدین در پیامش میگوید: «زمان برخاستن است. بزرگداشت شهیدان یک وظیفه ملی و میهنی است. بپاخیزید. سلاحها باید به جوانان شورشگر منتقل شود. سرکردگان مزدور را در ارتش بر جای خود بنشانید...».