سالهاست که مجاهدین و مقاومت ایران، خبر از قرار گرفتن استبداد دینی در سراشیب سرنگونی میدهند. آنها برای بهرهبرداری از این شرایط، آمادهباش اعلام میکردند و برای پیشبرد وظایف انقلابی به خود و جامعه فراخوان میدادند. آنچه آنها در خشت خام میدیدند امروز معنایی مجسم و همهگیر یافته است. مردم در شبکههای مجازی به هم وعدهٔ براندازی میدهند. دیگر لازم نیست در رسانهها و انتشارات اپوزیسیون برانداز واژگان ممنوع «سرنگونی»، «قیام» و «براندازی» را پیبگیریم، این ترمینولوژی اکنون به رسانههای سانسورشدهٔ حکومتی نیز راه یافته است. این از علائم دوران پایانی است.
یک روزنامهٔ حکومتی در هراس از همهگیر شدن این ترمینولوژی و نیز در بیم از بلوغ شرایط عینی جامعه به مرحله کنشهای قیامانگیز مینویسد:
«فضای کلی تبلیغی و روانی حاکم بر برخی رسانهها و شبکههای اجتماعی در فضای مجازی نهتنها بهدنبال سیاهنمایی و القای یأس و ناامیدی است، بلکه برخی از آنان خط القای ناامنی و آشوب در کشور را با چنان شدتی دنبال میکنند که مخاطب احساس میکند هر لحظه امکان شعلهور شدن آتش آشوب و جنگ داخلی وجود دارد» (جوان. ۲بهمن ۱۴۰۰).
این بوق بیمقدار حکومتی میکوشد که فضای انفجاری جامعه و پتانسیل انقلابی مردم ایران برای براندازی نظام ولایت فقیه را «مجازی»! قلمداد کند. گویی اوضاع ایران در دوران دولت جوان حزباللهی گل و گلاب است ولی مجاهدین نمیگذارند و آرامش جامعه [بخوانید خامنهای و جلادان و غارتگران حکومتی] را بههم میزنند. آنها با سازمان دادن یک «جنگ ترکیبی پرشدت»! در پی «عاصیسازی مردم و جداسازی مردم از حاکمیت سازمان داده و به بروز برخی اعتراضات اجتماعی برای موجسواری و تبدیل آن به جنبشی اجتماعی چشم امید دوختهاند» (همان منبع).
این سفسطهٔ هراسآلود در حالی است که بهرغم سانسور فاحش در ارائهٔ آمار درست و کوچکانگاری و لاپوشانی وخامت اوضاع، خودشان از آمارهای رسمی خودشان تکان میخورند و آن را بازگشت به دوران شاه میدانند.
«چندی قبل معاون محترم وزیر کشور آماری را ارائه داد که برای هر شخصی تکاندهنده و در عینحال در آستانه ورود به چهلو چهارسالگی عمر انقلاب، تعجبآور بود و اگر به تاریخ بیانات معاون وزیر کشور توجه نشود این تصور غلط را بهوجود خواهد آورد که آیا این آمار مربوط به قبل انقلاب است؛ که سبب شد تا مردم انقلاب کنند و جمهوری اسلامی را جایگزین نظام شاه محوری بکنند» (همدلی. ۲بهمن ۱۴۰۰).
اضافه کنیم که روند سقوط دهکهای جامعه به کام فقر مطلق و گسترش فساد و جنایت به مراحلی رسیده که دایناسورهای لنگرانداخته و بیخیال حوزوی مانند جوادی آملی، نوری همدانی و سبحانی نیز به آن واکنش نشان میدهند. آخوند جوادی آملی از شکستن ستون فقرات فقیر داد سخن سر میدهد و با وحشت میگوید: «مال، عامل قیام یک ملت است»، «کسی که ستون فقراتش شکسته است حرفشنوی از حکومت ندارد». او اعتراف میکند که «اختلاسهای میلیاردی از افراد عادی ساخته نیست، این اختلاسها با قلم افراد صورت میگیرد نه با زور اسلحه»!
بنابراین نسبت اتهام «سیاهنمایی» به مجاهدین و مقاومت ایران و «القای ناامنی» از سوی آنها، یک پروپاگاندای رسوا برای شیطانسازی نیروی برانداز است که قبل از هر چیز بیانگر وحشت نظام آخوندی از رابطه مقاومت پیشتاز انقلابی با مردم بهجانآمده است.
واقعیت این است که جامعهٔ ناراضی ایران در دوران استیلای رئیسی به نقطهٔ جوش و حتی بخار رسیده است. رخنمایی و ظهور اعتراضات و خیزشها خبر از روز و ساعت موعود میدهند. اکنون بهتر از دیروز میتوان فهمید که این رژیم رفتنی است و تنها با اتکا به نیروی سرکوب و ایجاد اختناق توانسته است خود را سراپا نگهدارد. بخش اعظم فضای اختناق، ریشه در فوبیای سرکوب دارد. یعنی پیش و بیش از آنکه واقعی باشد زاییدهٔ ذهنیتهای پیشین، ترسیدن از ترس و دامنزدن به این تصور است که این حکومت میتواند با ابزارهای سرکوب خود راه قیام و اعتراض را سد کند. حال آنکه این یک گمانهٔ باطل است. این فوبیا بارها و بارها با شرکت قیامآفرینان در صحنههای حماسی خیزشها در هم شکسته است. اکنون کانونهای قهرمان شورشی با سلسله عملیات و پراتیکهای خود در حال شکستن این فوبیا هستند. آنها نشان دادهاند که حتی یک نیروی کوچک در دامن دشمن میتواند دست به کارهای بزرگ بزند. قدرت کانون شورشی در جثهٔ آن نیست، در اراده، پایگاه اجتماعی آن و رسالتی است که پیش میبرد. کانون شورشی موتور کوچک برای به حرکت درآوردن موتور بزرگ است. یک جرقه ممکن است کوچک بهنظر بیاید ولی با پرتاب شدن در انبار بنزین یا بشکهٔ باروت دامنهٔ عملی غیرقابل تصور دارد.
ترس از چنین دامنهیی است که باعث میشود ارگان سپاه پاسداران را به سفسطه وامیدارد. این همان معکوس شدن هرم ترس است. اکنون حکومت از بلوغ شرایط عینی و کانونهای شورشی میترسد؛ و باید بترسد.