گیرم که در باورتان به خاک نشستهام
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
تحریف تاریخ در عصر رسانه
خوب است که در عصر رسانه و انفجار اطلاعات قرار داریم اگر در زمان علاءالدین و چراغ جادو و عصر جن و دوالپا و غول بیابانی بودیم، آخوندهای فسیلفکر و وزارت بدنام اطلاعات آنها چه جادو جنبلهایی که به کار نمیبستند تا تاریخ را تحریف کنند و دروغ را به جای راست به خورد مردم بدهند.
خوب است که سازمان مجاهدین خلق ایران در داخل و خارج کشور دارای پایگاه اجتماعی است. دفتر رسمی، سایت، تلویزیون و نمایندگی دارد. نیروی محوری یک آلترناتیو دموکراتیک و سراسری است. در قاره به قارهٔ این گیتی پهناور نامش در ارتباط با ایران و آزادی ایران شناخته شده و مورد حمایت است.
وقتی در قرن بیست و یکم اخلاف ارتجاع سند جعل میکنند و به یک مقاومت خونبار دروغ میبندند، خود درنگر که ۱۴قرن پیش با خدا و قرآن و اسلام چه کردهاند!
در هچل افتادن خامنهای
خامنهای ناشیانه و دستپاچه و در ماورای افلاس و قافیه باختگی، این بار نیز به کاهدان زد. فکر آن را نکرده بود که مقاومتی هوشیار و گوش به زنگ را در برابر خود دارد. مقام معظم در ادامهٔ بور و بیآبروتر شدن، یک باخت وحشتناک را به پرونده شکستها و سرشکستگیها و دماغ سوختگیهایش در برابر مقاومت ایران افزود. سایبری پیشانی سوختهٔ او بدجوری عمود خیمهٔ نظام را در هچل انداخت. چه کسی است که در عصر وفور شبکههای اجتماعی و گردش اطلاعات در کسری از ثانیه، باور کند که مجاهدین برای درگذشت خانم مرجان یک نشریهٔ سیاه و سفید چاپ کرده و عکس سلبریتیهایی را که به نوعی به او سمپاتی نشان دادهاند، در صفحهٔ اول آن آوردهاند؛ آن هم نشریهای که فقط یک صفحه دارد و در ستون سمت راست بالای آن در مورد آرزوی خانم مرجان، برای دیدن رئیس جمهور برگزیدهٔ مقاومت در ایران نوشته شده است: «آرزویی که به گور رفت»!
سایبری بدنام از هول حلیم در دیگ خالی و ته کشیدهٔ نظام افتاده است. اگر همهٔ عادیسازیها در مورد انتشار این نشریهٔ فضایی و قلابی رعایت شده بود به اینجا که میرسد تعفن ادبیات آخوندی مشام را میآزارد.
عصبانیت گماشتهٔ خامنهای در کیهان
خامنهای میخواست با این جعل حدیث به سبک قرن بیست و یکم، سلبریتیها و هنرمندان داخل کشور را در برابر مجاهدین قرار دهد و آنان را با اعمال فشار و تهدید وادار به پسگرفتن کامنتها و ابراز سمپاتیهایشان نسبت به خانم مرجان بکند طرفی نبست، ناگزیر کیهان شریعتمداری را به صحنه فرستاد تا کریهترین قسمت پنهان این ماجرا را به نمایش بگذارد و نشان بدهد که پشت این جعل حدیثکردنها و سندسازیها و نشریه چاپ نمودنهای آنچنانی چه کسی قرار دارد. خبر فوت این چهرهٔ قدیمی در بسیاری از رسانههای داخلی هم منتشر شد، امری که واکنش تند روزنامهٔ کیهان را بهدنبال داشت.
کیهان در اینباره نوشت: «با اعلام خبر مرگ یک خواننده ـ بازیگر فیلم فارسی و حامی منافقین برخی سایتهای مدعی اصلاحطلبی به عزاداری پرداختند! این خواننده در سالهای اخیر نیز در اجتماعات سازمان تروریستی منافقین شرکت میکرد و برای آنها با موضوع براندازی جمهوری اسلامی آواز میخواند. با اعلام خبر مرگ او حالا سایتها و خبرنگاران مدعی اصلاحطلبی برای یکی از حامیان قاتلان ۱۷ هزار شهید ترور، گریبان چاک میکنند و او را صرفاً یک هنرمند جا میزنند» (سایت روزیاتو. ۲۱خرداد۹۹).
در اینجاست که خامنهای از غیظ و کین افسارگسیخته عمامه به زمین میکوبد و دست به چنین اقدامات سخیفانهای میزند که بیانگر بیاعتباری و آبروباختگی هر چه بیشتر خامنهای و نظام دستار بندان است. بگذار خامنهای و گماشتهاش عصبانی باشند از اینکه نتوانستهاند یک هنرمند را از وفا به آزادی و مردم خویش باز دارند و وادار سازند که در مسلخی به بزرگی ایران «تیماج سبز میرغضب» را با لکههای آتشخونٍ گل بر آن «چمن» بخواند و برای پرهیز از آشفته شدن قیلوله دیو، لبخند خود را در پشت لبانش با نوار زخمبندی به بند بکشاند.
به چرک مینشیند
خنده
به نوارِ زخمبندیاش ار
ببندی.
رهایش کن
رهایش کن
اگر چند
قیلولهٔ دیو
آشفته میشود.
چمن است این
چمن است
با لکههای آتشخون گُل
بگو چمن است این، تیماجِ سبزِ میرِ غضب نیست
حتا اگر
دیریست
تا بهار
بر این مسلخ
برنگذشته باشد.
بگذار خامنهای و مشاطهگرانش قولنج بگیرند که چرا نتوانستهاند یک هنرمند مردمی را به مجیزگویی و چکمهلیسی خویش وادارند و تا حضیض خفت لجن مال سازند.
آری، آری، آری، این نه گناهی است که در قاموس ارتجاع و استبداد بتوان آن را چشم پوشید.
درود به کانونهای شورشی که در نخستین روزهای پرواز مرجان به دیار جاودانگی با خطوط درشت نوشتند: «مرجان روحت شاد»!
روح مرجان شاد که حتی با مرگ دریغانگیزش آخوندهای زنستیز و دشمن آزادی را چزاند.
آزمون هنر و هنرمند در زمانهٔ عسرت
مرجان گویی با زندگی، انتخاب مبارزه، رزمندگی بیچشمداشت، فداکاری آرمانخواهانه و سرانجام مرگ شرافتمندش به آزمونی برای هنر و هنرمند ایرانی تبدیل شد. تا تکلیف خود را مشخص کنند و بگویند به کدام جبهه تعلق دارند؟ مردم و تاریخ ایران با سلسلهای از شهیدان و قهرمانانش برای آزادی یا نظام ولایت فقیه این دشمنترین دشمن آزادی و اشغالگر ایران و فرهنگ ایران.
مرجان بهخصوص با زن بودنش رذیلانهترین اتهامها را از دشمن زنستیز به جان خرید. در زندانهایش ایستاده جنگیدن را آموخت و در برابر روزها و شبهای کبود تازیانه و تهمت در هم نشکست. جرم نابخشودنی و بزرگترین جرم او این بود که از حرمت نام ممنوع مجاهد خلق به دفاع برخاست. چه جرمی! چه جرمی! که به لب بردن نام آن نیز کافی بود سر نام برنده را بالای دار ببرند و پیکر او را شمعآجین نمایند و مرجان چنین کرد. چه آتشافروز زنی که در روزگار سیاه فقیهان ریایی با شجاعت تمام فریاد برآورد:
گیرم که باد هرزهٔ شبگرد
با هایوهوی نعرهٔ مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پرترانه چه میکنید؟
این جلوهای از مصاف آشتیناپذیر سرنوشت بین فقیهان ریایی و مقاومت ایران است. در ظاهر موضوع دعوا هنر و هنرمند است اما در جوهر خود دعوا بر سر ایران و سرنوشت ایران و گوهر به یغما بردهٔ آزادی است.
چنینام من، شکوهمندم
«مرجان شورشگر»، «مرجان آتشافروز» در ادامهٔ سلسلهای از هنرمندان فقید این مقاومت، چه زیبا و چه زود با مردم و مقاومت برای آزادی پیوند خورد، با درد آنها عجین شد و در کسوتی شکوهمند و رشکبرانگیز پا به دیار اسطورههای ایران آزاد فردا گذاشت.
لیچاربافی ارتجاع و هم پیالهها و همپالگیهایش جز اینکه مرجان را به اوج ببرد و مردم را با مجاهدین هر چه بیشتر پیوند بزند، رهاورد دیگری نخواهد داشت.
گویی این مرجان است که رساتر و زیباتر از هر گاه زمهریر آخوندی را به سخره گرفته و در کوچهها و خیابانهای ایران آوا سر داده است:
ببین سر سبز و خوشرنگ و برومندم
ببین پر برگ و پر شاخ و تنومندم
اگر چه زخمی از کین تبر داران، ولیکن ریشه در خاکم
چنین ام من، شکوهمندم
...
این همان آوای بیمرگ مقاومت برای آزادی است که اینک با مرجان و در مرجان خود را تکثیر میکند.