این روزها، بهخصوص با نزدیک شدن چشمانداز سرنگونی محتوم استبداد مذهبی در ایران، نگاهها بیاختیار به آینده دوخته میشود. به آیندهیی که قرار است پس از فرو ریختن بنای پوسیده و فاسد ارتجاع بر خرابههای آن بنیان نهاده شود. این آینده درخشان بیتردید بر اساس آزادی و دموکراسی بنا نهاده خواهد شد. این نیاز و اشتیاق مردم ایرانزمین پس از صد و اندی سال دویدن بیوقفه به پای سر در قفای آزادی است.
آزادی و فقط آزادی، نخستین، ضروریترین و اساسیترین شعاری است که تنها در تحقق آن و با تحقق آن است که میتوان سخن از دیگر گامهای مبرم برای رستگاری مردم ایران به میان آورد. خواستهایی مانند آبادانی، پیشرفت، رفاه، برابری زن و مرد، جدایی دین از دولت، انتخابات آزاد و... در پرتو دستیابی به این گوهر شبچراغ معنا داشته و دارند.
ایران آینده یک ایران آزاد و دموکراتیک است؛ ایرانی که با تجربه دردناک و خونین ستمشاهی و ستمشیخی، دیگر هرگز و به هیچ قیمت به گذشتهٔ تاریک بازنخواهد گذشت.
با اشرف به ضرورت دستیابی به آزادی بهعنوان سلسله جنبان و انگیزهٔ اصلی تمام مبارزات و فداکاریها، اکنون سؤال این است که کدام جریان و چه کسی «ایران آزاد» و خواستهای دموکراتیک آن را نمایندگی میکند؟ آیا ایران از زادن آرش و کاوه و بابک عقیم شده است و در جهان بهعنوان کشوری تن داده به بنیادگرایی مذهبی شناخته میشود؟ آیا ایران عزیز ما با داشتن پرقدمتترین، طولانیترین و درخشانترین تمدن روی زمین و فرهنگی غنی و ذخایر سرشار نفت و گاز و معادن [سومین کشور دارای ذخایر نفتی و دومین کشور دارندهٔ ذخایر گاز] در جهان، با خامنهای و روحانی نمایندگی میشود؟ یا سیمایی دیگر نیز دارد؛ سیمایی که استبداد و ارتجاع مستمراً تلاش کردهاند تا مانع دیده شدن آن در افق شب گرفتهٔ ایران بشوند.
همچنان که تاریخ گذشتهٔ ایران را نه با شاهان و شیخان که با قیامآفرینان، مقاومتکنندگان، فرهنگسازان، نوابغ و چهرههای ملی، میهنی و انقلابی مانند سیاوش، آرش، کاوه، ستارخان، میرزا کوچک خان، مصدق، جزنی و حنیفنژاد و.... میشناسیم، تاریخ معاصر ایران و انقلاب نوین و دموکراتیک آن را نیز باید به نام سمبل و جریانی شناخت که در مسیر رسیدن به آزادی سر از پا نشناخته طی طریق کرده است.
انقلاب ضدسلطنتی، نماد همدلی مردم
آنانی که از نزدیک انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری شاه را دیدهاند، خوب میدانند که این انقلاب هرگز برای این نبود که شاه را بردارد و شیخ را به جای آن بگذارد. در پی آن نبود که تاج را با عمامه و عبا و نعلین جایگزین کند. این انقلاب استمرار طبیعی جنبش مشروطه و نهضت ملی کردن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق و نیز سازمانهای پیشتاز و انقلابی ایران یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. مردم ایران از دیرباز در پرتو روشنگریهای عناصر آگاه و مترقی میخواستند کشوری داشته باشند که با داشتن آزادی، عدالت و برابری و آبادانی و پیشرفت، شانه به شانهٔ کشورهای مترقی و پیشرفتهٔ جهان، عظمت و درخششی شایان نام خود در جهان کسب کند.
در روزهای انقلاب ضدسلطنتی این خواست متبلور شد و فضای همدلی، همبستگی، اعتماد، فداکاری و آزاداندیشی در میان مردم ایجاد کرد. در پرتو چنین فرهنگی از انقلاب بود که تغییر نظام سلطنتی ممکن گردید.
خمینی بهعنوان چهرهای که با ناحق به شاخص تبدیل شد، هرگز در پی آزادی و خواستهای دموکراتیک مردم ایران نبود. او شیادی بود که با درونمایهای دجالگرانه و ریاکارانه در پایان مسیر سوار بر موج شد و انقلاب را به سمتی که میخواست منحرف کرد.
نیروهای انقلابی و فرصت گذرا
هنگامی که خمینی بر موج مخالفت مردم با نظام سطلنتی سوار شد، شاه رهبران حقیقی انقلاب را یا بهشهادت رسانده، یا در زندانهای خود به حبس ابد محکوم کرده بود. بر اثر قیام مردم آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی [از جمله مسعود رجوی] را در ۳۰دی۵۷ آزاد شدند؛ یعنی درست ۲۲روز قبل از سقوط نظام سلطنتی. در این مدت کوتاه سازمانهای پیشتاز چه میتوانستند بکنند؟
آنها از یکسو باید در کورهٔ قیام میدمیدند تا جنبش مردم ایران هر چه رادیکالتر شده و به سمت تغییرات پایدار نیل کند، از طرفی دیگر تا میتوانستند باید مانع از شکلگیری انحصارطلبی و ارتجاع خمینی میشدند.
مجاهدین و در پیشاپیش آنها مسعود رجوی در حالی از زندان آزاد شده بودند که تشکل گسترده و قابل توجهی در بیرون از زندان نداشتند. آنها برای ایستادگی در مقابل استبداد نوظهور خمینی باید خود را سازمان و سامان میدادند. این فرصت را باید تا آنجا که میتوانستند طولانیتر میکردند. حتی یک روز و یک ساعت در این میان سرنوشتساز بود.
خمینی نه انقلابی بود و نه دغدغهٔ آزادی داشت. او با تئوری ولایت فقیه میخواست یک حکومت قرونوسطایی در ایران برقرار کند و خود خدایگان آن باشد. نارضایتی مردم از دیکتاتوری شاه این امکان را به او داد تا سوار موج شود و در فقدان رهبران انقلابی و ذیصلاح در بیرون زندان، دستآوردهای این انقلاب را به یغما ببرد. او بر جایگاهی تکیه زده بود که شایستهٔ آن نبود؛ بنابراین باید مظاهر انقلاب ضدسلطنتی و نیروهای انقلابی را قلع و قمع میکرد تا مانع تصاحب مطلق قدرت توسط او نشوند.
گناه مسعود رجوی و مجاهدین چه بود؟
تنها گناهشان این بود که نمیخواستند به چشمان خود دروغ بگویند و بگویند که عکس دجال را در ماه دیدهاند.
نمیخواستند در برابر بتی که «آن دیگران» میپرستیدند، تعظیم کنند و دستش را برای رسیدن به پست و منصب و جاه و مقام ببوسند.
نمیخواستند به آرمان انقلابی خود خیانت کنند.
نمیخواستند عشق به میهنشان را به پای هیولایی بریزند که هنگام آمدن به ایران، هیچ احساسی نه به مردم داشت نه به ایران.
آنها شیفتهٔ آزادی بودند و برای آن حاضر بودند هر بهایی را بپردازند.
«نه»ی بزرگ مجاهدین به خمینی با رأی منفی به قانون ولایت فقیه
از افتخارات تاریخی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی همین بس که در ۱۲آذر۵۸ یعنی در اوج تنورهکشی و اقتدار خمینی، با پاکبازی و شجاعت سیاسی ـ ایدئولوژیک، اصل ضد انقلابی و ضدمردمی ولایت فقیه را بهرسمیت نشناخته و به آن رأی منفی دادند. البته بسا پیشتر از آن مسعود رجوی به سینهٔ خمینی قاطعانه دست رد زده بود؛ و آن هنگامی بود که خمینی از او خواسته بود علیه کمونیستها موضعگیری کند تا تمام درها بروی او و مجاهدین باز شود. اصل واقعه را از زبان مسعود رجوی بشنویم:
«در همان حوالی ۲۲بهمن ۵۷، خمینی یک شب پسرش احمد را که بسیار به مجاهدین ابراز ارادت و سمپاتی میکرد، نزد من فرستاد. هنوز رژیم شاه بهطور کامل سقوط نکرده بود. ما هم دو سه هفته بود که از زندان آزاد شده بودیم. برجستهترین حرفهایش (احمد) این بود که:
علیه کمونیستها موضعگیری کنید و با هر کس که «امام» وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شوید که در اینصورت همه درها بهرویتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پی کارش فرستادم و چند شب بعد با برخی برادرانمان در محل استقرار خمینی، در یک اتاق خصوصی در جنب اتاق دیدارهای عمومی او دیدار کردیم». (استراتژی قیام و سرنگونی)
و گناه بزرگ مجاهدین این بود که نخواستند اصول مبارزاتی خود را در پای قدرت سر ببرند.
رویش سرودآوران سپیده در امتداد یک رسم
مرزبندی قاطع مسعود رجوی با هیولای ارتجاع، ۴۱سال سازمان مجاهدین خلق ایران را در کشاکش یک مبارزه مهیب با خمینی و خامنهای ماندگار و سرفراز نگهداشت. اکنون که بر فراز پلههای این ۴۱سال خونبار نگاهی به آن روزها میافکنیم، شکوه مسیر طی شده را به چشم میبینیم. خطدهندگان وزارت بدنام، لابیهای آنسوی آبها و سینهچاکان گریزان از بذل هزینهٔ نیمپهلوی میخواستند اصالت، صفا و صافی انقلاب نوین ایران را با حقنهٔ شعار مشکوک «رضا شاه روحت شاد!» بیالایند و چنین بنمایانند که مردم ایران خواهان بازگشت به پیشینهٔ بد در برابر بدتر هستند؛ از انقلاب خسته شدهاند و اینطور القاء کنند که خطی که مسعود رجوی با رنج و شکنجی طاقتفرسا آن را پیگرفت به بار ننشسته است. آیا شعار دانشجویان و مرزبندی دقیق و روشن آنها را با شاه و شیخ دیدند؟ آیا طنین خروش نسلی که بیپروا فریاد زد «نه شاه میخوایم نه رهبر ـ نه بد میخوایم نه بدتر» را شنیدید؟ آیا دیدند که «انقلاب بهمن نه مرده و نه خاکستر شده»، بلکه رویینه و بالابلند و گلگون رخ از یک قیام به قیام دیگر ادامه دارد.
اینک شهرهای ایران با اتکا به یک رسم در برابر خلیفهٔ سفاک ارتجاع میخروشند؛ رسم ایستادگی تا به آخر و پرداخت همه چیز برای آزادی؛ خجسته آزادی. رسمی که مسعود رجوی از همان روز آزادی آن را در نسل جوان و انقلابی مجاهد خلق جاری و ساری کرد و قیمت سنگین آن را به تمام پرداخت.
اکنون و به یمن آن رسم و مرام تکثیر شده، شهرها، کوچهها و خیابانها در تصرف «سرودآوران سپیده» است تا دوشادوش و دست در دست با هم بخوانند:
ای فتاده به زنجیر ایام!
یک جهش مانده تا بر کنی دام
یک قدم مانده، یک خیز، یک گام
بشکنی این قفس
تا بر آری نفس
چون درای جرس
بانک برداری از دل به هر بام
روز سرکوبی استبداد روز جمهوری و آزادی
ای سرود آوران سپیده
ای شهیدان در خون تنیده
درود، درود، درود، درود، درود