728 x 90

مقاومت ایران؛ الگوی بدیع آزادی و عدالت ـ دکتر بهروز پویان

تظاهرات ایرانیان آزاده در استکهلم سوئد
تظاهرات ایرانیان آزاده در استکهلم سوئد

هر تعریفی که از آزادی ارائه شود باید عدالت را ضمانت کند و اگر چنین نباشد لاجرم در عمل به نفی خودآزادی راه می‌برد. عموماً رسم بر این بوده که این دو مفهوم را جداگانه و مستقل مورد بحث قرار دهند و نتیجه کار در پیاده‌سازی عملی چیزی نبوده جز قربانی کردن یکی از این دو مفهوم به نفع دیگری و یا نهایتاً تقلیل آنها به مصادیق معدود تا بتوانند عدالت و آزادی را در کنار هم بنشانند.

به نظر می‌آید چالشی که در هم‌نشینی عینی و عملی دو مقوله آزادی و عدالت وجود داشته از نحوه مواجهه نظری با آنها و به‌دام انداختنشان در محدوده صرف نظری، بی‌اعتنا به امکان تحقق عملی، به‌منظور صرفاً تفسیر این دو مقوله تعیین‌کننده در مناسبات انسانی نشأت گرفته است. به‌قول مارکس، فیلسوفان تنها به کار تفسیر جهان مشغول بوده‌اند. در حالی‌که بحثهای نظری در مورد موضوعاتی که به‌طور مستقیم با زیست فردی و اجتماعی انسان پیوند دارند، اگر الگویی برای تغییر در وضعیت حیات اجتماعی بشر ایجاد نکنند به کار موزه‌ها می‌آیند و حتی در ادعای خود مبنی بر تفسیر صرف پدیده‌ها نیز موفق نخواهند بود. بنابراین اگر نقطه شروع مواجهه‌شناختی با دو مقوله آزادی و عدالت را تغییر دهیم، و بر پایه پیوند میان تئوری و عمل به آنها بپردازیم، چون به‌هنگام صورت‌بندی یک پدیده آنرا پیوسته در موقعیت عملی تعریف و بازتعریف می‌کنیم، ناگزیر به وحدت میان آزادی و عدالت، بدون هیچگونه تقلیل‌گرایی در این دو مفهوم وسیع در موارد محدود، می‌رسیم.

حال با این تکیه‌گاه نظری اگر بخواهیم آزادی را در یک معنای وسیع امکان تحقق تمامی ظرفیتها و قابلیت‌های انسانی با تأکید بر عنصر اختیار و انتخاب در نظر بگیریم، باید نگاه را از حوزه فردی انسان فراتر برده و آنرا تا سطح جامعه انسانی گسترش دهیم زیرا فرد را نمی‌توان در خلأ و بدون موانع و اجباراتی که از سوی جامعه، قوانین، سنت‌ها و حتی طبیعت به او تحمیل می‌شود و مانع آزادی او، یعنی مانع تحقق تمام ظرفیتهای انسانی‌اش و نیز سد راه انتخاب آزادانه او می‌شود، در نظر گرفت و بنابراین با لحاظ کردن تمامی این موانع باید یک الگوی نظری و عملی برای آزادی ارائه کرد که قابل تحقق باشد. با این تحلیل، در ساحت کلان سیاسی و اجتماعی، هر گونه الگو و نظم اجتماعی و سیاسی که چنین امکانی را از انسان بگیرد لاجرم باید آن نظم و الگو را ضد آزادی قلمداد کرد. زمانی امکان تحقق ظرفیتهای انسانی افراد وجود خواهد داشت که زمینه‌ها و فرصتهای برابر دست کم به‌صورت بالقوه برای همه افراد جامعه، بدون در نظر گرفتن سن و جنس و مذهب و قوم و زبان و نژاد و طبقه و…فراهم باشد. چنین شرایطی ناظر بر مفهوم عدالت است و اینجاست که عدالت را در دل مفهوم آزادی می‌بینیم. اگر عدالتی در کار نباشد، یعنی اگر این فرصتها و زمینه‌های برابر وجود نداشته باشد، و موقعیتها و فرصتها به‌طور انحصاری در اختیار عده‌یی باشد و ثروت و قدرت به شکلی نابرابر توزیع شده باشد، دیگر نمی‌توان نه از عدالت و نه آزادی نشانی یافت. در چنین الگوی سیاسی و اجتماعی که نابرابری در دسترسی به امکانات و فرصتها وجود دارد و تبعیض جنسیتی و دینی و طبقاتی و قومی و زبانی به‌عنوان پایه‌های اصلی چنین الگوهای سیاسی و اجتماعی به‌شمار می‌رود و حتی شکل قانونی پیدا می‌کند، عدالت و آزادی با هم قربانی می‌شوند و اگر صاحبان امتیاز انحصاری و حاکمان چنین الگوهای سیاسی در مورد آزادی و عدالت هر ادعایی بکنند قطعاً بی‌اساس و پوچ و فریبکاری و شیادی آشکار است. آنها ممکن است برای عوام‌فریبی دست به تقلیل گرایی در مورد آزادی و عدالت بزنند و مواردی اندک و سطحی را به‌عنوان تمامیت آزادی و عدالت تبلیغ کنند، اما چنانکه گفته شد تقلیل‌گرایی بخشی از فرایند قربانی کردن یکی از این دو مقوله یعنی آزادی و عدالت به نفع دیگری است که در نهایت به قربانی کردن و حذف هر دو از جامعه راه می‌برد. فکر می‌کنم با این دیدگاه کاملاً می‌توان عیار ادعای رژیمهای شاه و شیخ را در مورد آزادی و عدالت سنجید و فریبکاری و شیادی هر دو رژیم در این زمینه روشن باشد.

 

شیادی شیخ در تبرئه شاه

بعد از آن "هیاهوی بسیار برای هیچ" که ولی‌فقیه برای تفاله ارتجاع سلطنتی راه انداخت و همه مافیای رسانه‌یی خارج کشوری‌اش را برای اینکار به‌خدمت گرفت، حالا با ترکیدن آن بادکنک تبلیغاتی می‌بینیم که این مانورهای گاه‌به‌گاه هر کدام واکنشی به یک کنش جدی مجاهدین و مقاومت ایران است. این هیاهوی پوچ پس از دیدار مایک پمپئو با خانم رجوی رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت ایران در اشرف۳ که بازتابهای بین‌المللی گسترده‌ای داشت انجام شد و هدفی جز بلند کردن غبار به‌منظور از چشم انداختن ابعاد سیاسی آن بود و هیچ هدف سیاسی ایجابی دیگری نداشت.

پس از ارائه قطعنامه ۱۱۸ کنگره آمریکا هم که اکثریت دو حزبی به آن پیوستند و به صراحت از جمهوری دمکراتیک و مشخصاً برنامه ۱۰ماده‌ای خانم مریم رجوی حمایت شده بود "بچه شاه"به طرز مضحکی در حالی‌که عنوان"شاهزاده"! را یدک می‌کشد پرید وسط معرکه رسانه‌یی رژیم ولایت فقیه و اعلام کرد که جمهوری‌خواه شده است! اما وقتی آن شوی تبلیغاتی انجام شد دوباره در جبهه ارتجاع سلطنتی رفت. بنابراین همه این شوهای تبلیغاتی یک‌شبه فقط واکنشی است به مجاهدین و مقاومت ایران. حتی همین تهدید تروریستی اخیر در قبال گردهمایی سالانه مقاومت در اشرف۳ را نیز باید واکنش ولی‌فقیه پس از دیدار مایک پنس از اشرف۳ و نیز خود گردهمایی امسال که با محوریت مسأله آلترناتیو و برقراری جمهوری دمکراتیک تنظیم شده بود در نظر گرفت، هر چند که این گردهمایی در نهایت پس از چند روز برگزار شد. همه این موارد از یک موقعیت بالفعل سیاسی در ایران ناشی می‌شود و آن این است که ابتکارعمل تماماً در اختیار مجاهدین و مقاومت ایران قرار گرفته و رژیم ولایت فقیه کاملاً در موضع واکنش صرف است. دمیدن در بوق سلطنت مدفون نیز پیرو همین موقعیت است. رژیم هیچ هدف ایجابی از سفیدسازی چهره عفونی و ارتجاعی سلطنت مدفون ندارد. او فقط می‌خواهد برای مدتی هم شده آلترناتیو را از چشم مردم ایران و اگر توانست، در سطح بین‌المللی پنهان کند. تفاله سلطنت مدفون هم این را کاملاً می‌داند و در هماهنگی کامل با بیت‌العنکبوت خامنه‌ای است. بی‌دلیل نیست که به صراحت اعلام کرده که خامنه‌ای و رژیم فاشیستی- تروریستی ولایت فقیه را به مجاهدین ترجیح می‌دهد. این همان نظر خامنه‌ای و همه تروریست‌ها و شکنجه‌گران و مزدوران ریز و درشتش است. اگر از خامنه‌ای هم بپرسید ولایت فقیه را می‌خواهد یا مجاهدین همین پاسخ "بچه شاه" را می‌دهد. از آنجا که خامنه‌ای تمام کسانی را که قبلاً معرکه‌گیر اصلاح‌طلبی قلابی بودند، از بازجویان و دولتیها و رسانه‌ایها تا مشاوران ستادهای انتخاباتی خاتمی و موسوی و کروبی و حسن روحانی و تحکیم وحدت، همه را بسیج کرده تا به معرکه‌گیری تفاله سلطنت مدفون بپیوندند. در واقع اکنون "بچه شاه" به‌مثابه یکی از مهره‌های رژیم مثل خاتمی و احمدی‌نژاد و حسن روحانی یا رئیسی است. با این تفاوت که برخلاف سایر مهره‌ها که اهداف ایجابی رژیم ولایت فقیه را محقق می‌کردند او به‌عنوان یک پروژه مجازی-تبلیغاتی، صرفاً موظف است هدف سلبی ولی‌فقیه را محقق کند. در واقع اگر بخواهم کل این پروژه را به‌طور ملموس تصویرسازی کنم می‌توان گفت تبلیغات سلطنت مانند تابوتی است که رژیم توی معابر می‌چرخاند و "بچه شاه" هم زنگوله‌ای است که به این تابوت آویزان است و رژیم برای این‌که توجه عابران یا مردمی که در خانه‌هایشان به این نعش کشی بی‌تفاوت هستند را جلب کند هرازگاهی ضربه‌ای به این زنگوله می‌زند تا صدایی بدهد.

 

مقاومت ایران و مسأله آزادی و عدالت

قبلا گفته بودم که رژیمهای شاه و شیخ اساساً نمی‌توانند آلترناتیو یکدیگر باشند چرا که به‌لحاظ ماهیت و حتی تا حد زیادی از نظر شکلی و ساختاری مانند یکدیگرند. در هر دو رژیم نشانی از آزادی و عدالت در کلیت مفهومی آنها وجود نداشته و ندارد. در نظرگاهی که برای مواجهه با دو مقوله آزادی و عدالت اتخاذ کردیم، نقض بخش یا بخش‌هایی از هر کدام این دو مقوله لاجرم به نقض کلیت هر دو مقوله می‌انجامد. بنابراین هر گونه تقلیل‌گرایی در هر دو ناقض هر دو خواهد بود. مثلا این‌که در رژیم ارتجاعی سلطنت از کلیت آزادیها تنها مجرای باریکی برای برخی آزادیهای اجتماعی باز شده بود و مابقی و از جمله آزادی سیاسی و بیان و عقیده وجود نداشت به‌معنای ضدیت آن رژیم با آزادی است و در نتیجه ناقض عدالت بود. از سوی دیگر موقعیت انحصاری شاه و وابستگانش برای در اختیار داشتن قدرت و ثروت نشان بارز بی‌عدالتی بود که قاعدتاً منافی آزادی هم به‌شمار می‌رود. همین الگوی سیاسی و اجتماعی را در رژیم شیخ هم می‌توان دید. یعنی همان موقعیت انحصاری برای ولی‌فقیه و پاسداران تروریستش و ضدیت آشکارش با انواع مصادیق و صورت‌های آزادی هم‌چون آزادی سیاسی و بیان و عقیده و... که مبتنی بر ایدئولوژی ضدانسانی و تبعیض‌آمیز و وحشی ولایت فقیه است. از اینروست که جای تعجب نیست که تفاله ارتجاع سلطنتی بخشی از پیکره رژیم ولایت فقیه است.

حال آلترناتیو چنین رژیم‌هایی قاعدتاً باید الگویی ارائه کند که آزادی و عدالت را در معنایی که گفتیم محقق کند. یعنی الگویی که در آن اولاً عدالت و آزادی قابل تحقق باشد و آزمون عملی خود را از سر گذرانده باشد، دوم این‌که در این الگو آزادی عین عدالت، و عدالت ضامن آزادی باشد. بدون اغراق، برنامه ۱۰ماده‌ای خانم مریم رجوی الگویی است که منطبق بر این تعریف از آزادی است. علاوه بر این، مناسبات حاکم بر شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق مبین آزموده شدن این الگو در ساحت عمل است. برابری آرای اعضای شورای ملی مقاومت ایران صرف‌نظر از این‌که فرد باشد یا نماینده یک جریان، سازمان و یا سیاسی، چیزی است که حتی کسانی که مخالفانش به آن اذعان کرده‌اند. موضوع دیگر که بسیار مهم است و از شاخصهای برجسته مبارزه این مقاومت برای تحقق عدالت به شمارمی‌رود، جنبش دادخواهی است که ابتدا توسط فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران و رهبر مقاومت، مسعود رجوی در بحبوحه قتل‌عام ۶۷ پایه‌گذاری شد و بعدها توسط خانم مریم رجوی گسترش پیدا کرد و ابعاد بین‌المللی یافت. محکومت حمید نوری از دژخیمان عامل در قتل‌عام ۶۷ یکی از نتایج این جنبش درخشان است. و این جنبش هم‌چنان حتی پس از سرنگونی رژیم ولایت فقیه هم ادامه خواهد داشت چرا که به‌عنوان شاخصی مهم از تحقق عدالت، در برنامه و الگوی سیاسی مقاومت جایگاهی ویژه دارد. این جنبش در ادامه کار قطعاً به‌لحاظ زمانی در یک مقطع و جنایتهای یک مرحله باقی نخواهد ماند. یکی از نشانه‌های فقدان عدالت در رژیم ولایت فقیه این بود که خمینی هرگز به‌دنبال حسابرسی از جنایتهای انجام شده در دوران سلطنت مدفون نبود، بلکه به عکس، از ظرفیتهای جنایت آن رژیم از جمله با به خدمت گرفتن شکنجه‌گران ساواک در کمیته‌ها و بازجویان در زندانهایش، نهایت بهره را برد. بنابراین جنبش دادخواهی کاری را که ۴۳سال پیش در مورد حسابرسی از جنایت و غارت رژیم سلطنت مدفون باید انجام می‌شد را در دستور کار قرار خواهد داد. به‌ویژه می‌توان جنایت رضاخان در لرستان و در قبال طوایف لر، بویراحمدی و ممسنی را به‌عنوان پاکسازی قومی و جنایت علیه بشریت در مجامع بین‌المللی به رساند. هر چند دست‌اندرکاران آن جنایات مهیب رضاخانی در گور خفته‌اند اما برای تعهدی که به عدالت وجود دارد و نیز هشیارسازی جهانیان و البته تاریخ ایران نسبت به تکرار چنین فجایعی در آینده، این کار بسیار ضروریست. علاوه بر این در کنار حسابرسی از تمامی عاملان و آمران رژیم ولایت فقیه از شخص خامنه‌ای گرفته تا پاسداران تروریستش، باید پرونده سران و عوامل ساواک و نیز اموال به غارت رفته مردم ایران توسط بقایای سلطنت مدفون به‌طور جدی مورد پیگیری قرار گیرد و قطعاً چنین کاری در جنبش دادخواهی به انجام خواهد رسید.

پس از محکومیت دژخیم حمید نوری، بچه شاه به طرزی وقیحانه با مادران شهدای قتل‌عام، البته به فرموده، ابراز همدردی کرد. وقیحانه از جهتی که همین فرد، قاتل فرزندان همان مادران ۶۷ را بر سازمانی که فرزندانشان به‌خاطر هواداری آن قتل‌عام شدند، ترجیح می‌دهد آنگاه اشک تمساح می‌ریزد. باید از او پرسید در مقابل عزیز رضایی، مادر رضاییهای شهید که فرزندانش توسط سلطنت مدفون شکنجه و اعدام شدند چه پاسخی دارد؟ آیا با عزیز رضایی و خانواده شهدای مجاهد و فدایی در دوران سلطنت مدفون هم، که حی و حاضرند، همدردی می‌کند؟ روشن است که ما از چنین فردی که به پدر و پدر بزرگ جنایتکارش می‌بالد و از نام‌گذاری تروریستی سپاه پاسداران ولی‌فقیه توسط آمریکا ابراز ناراحتی می‌کند و حتی بی‌شرمانه بر جوانان قیام که در مقابل وحوش انتظامی و بسیج و سپاه تروریستی رژیم ایستادگی می‌کنند می‌تازد که چرا در مقابل تجاوز و کشتار این وحوش مقاومت می‌شود، انتظار احترام به عدالت را نداریم. همین نمونه‌ها برای نشان دادن ضدیت تفاله سلطنت که اکنون بخشی از بدنه رژیم ولایت فقیه به‌شمار می‌رود با آزادی و عدالت کافی است. اکنون مسأله آلترناتیو، به‌ویژه پس ترکیدن زود هنگام آن "هیاهوی بسیار برای هیچ" و مواضعی که از سوی مهمان حاضر در گردهمایی مقاومت اعلام شد، و نیز اشاره‌ای که بسیاری از آنها به برنامه مترقی و دمکراتیک خانم مریم رجوی، سازماندهی مقاومت ایران و همین‌طور ارتش آزادیبخش و کانون‌های شورشی داشتند، برای ولی‌فقیه پیام های صریح و روشنی دارد؛ ابتکارعمل را در مقابل مجاهدین و مقاومت ایران از دست داده، در مقابل استراتژی کانون‌های شورشی چیزی برای عرضه ندارد، صحنه و تعادل‌قوای بین‌المللی با انزوای رژیم سر مسأله اتمی و حقوق‌بشر، به‌رغم تلاشهای استعماری اصحاب مماشات برای برگرداندن اوضاع به گذشته، به نفع مقاومت ایران در حال چرخش سریع است و بنابراین رژیم شیخ و تفاله سلطنت در کابوس حسابرسی قرار گرفته‌اند.

دکتر بهروز پویان کارشناس علوم سیاسی از تهران

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/740611d7-e7ad-4484-970b-09791cbadf53"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات