ملاحظه اول:
این که کسی در مبارزهاش علیه دیکتاتوری سلطنتی، آن هم در شرایط سخت سرکوب دهه ۴۰ تا نیمهٔ دهه ۵۰ که اوج قدرقدرتی ساواک بوده، در کنار مشکلات زندان و تحمل شرایط زندان به فکر ترانه و سرود باشد نکتهٔ قابل تاملی است.
ما شنیدهایم که زندانیان سیاسی بهویژه زندانیان مجاهد، زندان را از محلی برای مایوس و دلمرده شدن درآوردند و به مرکزی برای مبارزه تبدیل کردند. شنیدهایم که تمامی وقت یک زندانی از صبح تا شب برای آموزشها و کارهای دیگر در رابطه با مبارزهشان برنامهریزی میشده.
حالا یک مجاهد مثل محمد سیدی کاشانی به سرود و ترانه هم میاندیشده؟
آن هم بدون هیچگونه ساز و کنسرت و گروه کر و حتی اوراق نتنویسی!
و در همان سلولها و بندهای زندانها سرود ز خون، قسم و بسیاری سرودهای دیگر که بعد از سرنگونی سلطنت امکان بازسازی یافتند شکل میگیرد.
آیا این کار انگیزه زیاد و اعتقاد راسخ به قدرت و نقش و جایگاه موسیقی و سرود و ترانه در امر مبارزه، لازم ندارد؟
ملاحظه دوم:
آیا نسل جوانی که هوادار مجاهدین شدند بدون سرود و ترانه میتوانستند مبارزه کنند؟ یعنی آنها که دو سال و نیم(پس از سقوط دیکتاتوری سطلنتی) در خیابانها و در دفاع از گردهماییها و در بساطهای کتاب و در نشریهفروشی و کارهای تبلیغاتیشان و در پایگاههای امدادشان همیشه مورد هجوم بودند و پیاپی کتک و چماق و زنجیر و قمه و گاه گلوله و... خوردند، آرمان و عزم و سوگندهایشان را در چه کلماتی باید در ذهن آمیخته با یک ضربآهنگ زیبا همراه میداشتند تا بتوانند آنهمه سختی را بکشند؟
به این دو سال و نیمه یک فصل ۳۰سالهٔ دیگر هم اضافه کنید. دورههایی که همین نسل به صحنههای مبارزه نظامی رفتند تا عطر باروت مسلسلهای خلق توفندهتر پر کند هوای درهها... و برخیزد آن خلق ستمدیده...
دورههایی که همان نسل به زندانها رفتند و روی تختهای شکنجه خوابیدند و در تاریکی سلولها بر دارها بوسه زدند... به سرودها و ترانههایی نیاز نداشتند که در آن دخمهها که نه کتابی بود و خاطرهها هم همه از یاد میرفت ایمانها روی کلماتی تکرار شود... و در رزم نسل توفان عیان شود و جاودانه بیم از زنجیر و زندان را به افسانهای تبدیل کند؟
آیا در کوه و صحرا و در خیابانها و در خانههای مخفی... نباید سوگندی را هر روز تکرار میکردند که به خون شهیدان و پاکان قسم... به رزمآوران و دلیران قسم که تا صبح آزادی تودهها بجنگیم با خون و ایمان قسم...
نباید آه دل مادران را و اشک کودکان یتیم شدهٔ ایران را و رنج کارگر و برزگر را همواره یادآوری میکردند؟ با چه؟
آیا در صحنههای فروغ جاویدان وقتی که از ستمگران تیره شده بود هر کرانه، نباید به عشق ایرانزمین و به یاد غرش خلق ایران که نوید مرگ ظالمان را بدهد را با غرش تانکهای ارتش آزادی تکرار میکردند؟
پرسش:
آیا بابا آن روز که شروع کرد این همه ضرورت را میدید؟