تمام جمعیت اینجا را مشتریانی که از دوردستها آمدهاند تا شاید مایحتاجشان را ارزانتر تهیه کنند تشکیل نمیدهند. فاجعه بسا فراتر است. چند وقت قبل به زبالهگردی گفتم مقداری لوازم و لباس است میتوانم به خانهات برسانم. گفت اگر آوردی درب ماشین را باز نکن چون بلافاصله میآیند و فشار میآورند و خسارت زیاد میبینی. یکنفر همین کار را کرده بود. هجوم آوردند و شیشه ماشینش شکست و ماشین هم خسارت دید. میگفت شغلش بنا بوده و کار نبود. حالا در نزدیکی مولوی اجارهنشین است. بیشتر شبها تا نزدیکی نیمهشب همراه دختر کوچکش کنار سطل زبالهای نشسته است و گاهی کسی هم کمکی به او میکند.
در راسته خیابان بیخانمانهایی هستند که کل زندگیشان را با کیسه و یا دو سه تا پلاستیک حمل میکنند. ۲زن در جایی که مثلاً پارک گفته میشود به دور خودشان پتو پیچیدهاند و کل مایملکشان کنار نیمکت است. گاهی زنان بیخانمان در راسته خیابان جلویت را میگیرند و طلب کمک دارند. غالب مغازهها بهصورت دورهای کمکی به آنها میرسانند. یاد زنی افتادم که جلوی ماشین مرا گرفت و درخواست یاری برای شیرخشک بچهاش را داشت. مغازهای را نشان داد و گفت بعداً هر وقت خواستی کمک کنی به آن مغاره بدهی به من میرساند.
جمعهها غلغله دستفروشها در چهاراه بازار سنگین است. ظهر که میگذرد و بازار تعطیل میشود نوبت دستفروشهایی است که در تمام راسته بازار هر کدام مشغول بساطی است. راسته خیابان وضعیت اسفناکتری دارد و غالباً بساطشان آنقدر محقر است که حتی اگر تمام آن را بفروشند باز کفاف حتی یک هفته حداقل زندگی محقر را نمیدهد. خیلیها هم سرپایی چند پیراهن و شلوار دستدوم روی دست و شانه دارند و فقط دنبال مبلغی ناچیز که گرسنگی یا اعتیادشان را تسکین دهند. در بین دستفروشها زنانی هم هستند که بساط کوچکی پهن کردهاند و در سرمای زمستان به امید فروش چیزی در خودشان فرورفتهاند. تا پاسی از شب گذشته زنانی را دیدم که پشت درب بسته مغازهای بساط کرده بودند. راسته بازار زنی اشک بهصورتش بود و به نقطهای زل زده بود. مبلغی جلویش گذاشتم. بعد که برگشتم دیدم در خیابان از بساط چاییفروش چای گرفته و کنار خیابان در سرما نشسته بود. همینجا بگویم چند وقتی است که تعداد زنانی که غذا و خوراکی خانگی درست میکنند و داخل ماشین عرضه میکنند در سطح شهر رو به تزاید است. این هم از پدیدههایی است که فقط در حاکمیت آخوندی با آن آشنا میشویم. در سرما و گرما کنار خیابان میایستند تا که شاید کسی پیدا شود و چیزی بخرد.
در سرمای زمستان در راسته بازار اینجا و آنجا پیرمردی دیده میشود که چند دست لباس دستدوم را به خود پیچیده و از سرما کز کرده و چشمش در انتظار مشتری برق میزند. پیرمردی کل بساطش ۲جفت کفش دستدوم بود. جلو رفتم و قیمت سؤال کردم. با مهربانی گفت که کفشها به پای من نمیخورد. لهجهاش آذری بود. من یک جفت کفش نو داشتم که به پایم نمیخورد. آنها را به او دادم. فقط خندید. هیچ حرفی رد و بدل نشد. با چشمانش تشکر میکرد و خندان بود. با خودم گفتم ۲جفت کفش مگر چند وعده غذا میشود؟
کمکم با رسیدن غروب زمستان کنار بساطها آتش کوچکی درست میکنند و هرازگاهی دستهایشان را روی آن نگهمیدارند که بتواند حرکت کند و کرخت نشود. در کنار همان بساط هم اینجا و آنجا به مصرف مواد مشغولند. نمیفهمم بالاخره در این وضعیت سیاه آیا مواد مخدر قدغن است؟ آزاد است؟ مثل خلخالی بیدنده و ترمز اعدام میکنند؟ مثل باندهای مافیایی پاسدار لمپن ترانزیت میکنند؟ چطور ممکن است هر گوشه نشسته باشند و علنیتر از سیگار مصرف کنند؟
محمود از تهران
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند