یادی از نوروز ۹۸ و فاجعهٔ ملی سیل
در حالی به استقبال نوروز ۹۹ میرویم که در روزهای دید و بازدید عید سال ۹۸فاجعهٔ ملی سیل را داشتیم.
در هفتهٔ اول فروردین سیل آخوندی در ۲۵استان ایران شروع به تاختوتاز کرد، در حالی که این موج فروننشسته بود، موج دوم بارشها در ۱۱فروردین ۹۸ علاوه بر شهرهای غربی و جنوبی، بسیاری از نقاط ایران را در نوردید.
سیل در شیراز باعث واژگونی تراژیک حدود ۲۰۰خودرو در دروازه قرآن شد. در این واقعهٔ هولناک، ۲۲هموطن جان باخته و بیش از ۱۹۰نفر مصدوم شدند.
همچنین یادمان نرفته است که سیلی که مسبب آن غارتگریهای سپاه پاسداران و انهدام زیرساختهای کشور در این حاکمیت ضدایرانی بود، چگونه هموطنان زلزلهزده و بیسرپناه ما را در سرپلذهاب در یک فاجعهٔ دیگر فرو برد و زخمی بر زخمها افزود.
در روزهای نوروز به ماتم نشسته، واکنش خلیفهٔ ضدایرانی به این درد و داغ ملی، زهرخندی همراه با یک قیافهٔ سرد و عبوس در کنار یک سفرهٔ بدون هفتسین بود. ایکاش! به اینجا ختم میشد. نیروی انتظامی و پاسداران او از بیم شورش و قیام، با آوردن زرهی به خیابانها و بالابردن غلظت نظامی در مناطق سیلزده به رنجهای مردم سیلزده افزودند و سردمداران حکومت برای گرفتن عکسهای یادگاری با ژستهای مختلف در کنار ویرانیهای ناشی از سیل صف بستند.
چشمههای همبستگی در سیل شیراز
در نقطهٔ مقابل سنگدلی و شقاوت خامنهای و مزدورانش، در بین مردم ارزشهای جدیدی جوانه زد؛ ارزشهایی برآمده از فرهنگ اصیل و نیآلوده به آخوند ایرانی؛ و یادآور روزهای همدلی در ۲۱ و ۲۲بهمن ۵۷
این ارزشها نخست از شیراز، شهر عاشقان جوشیدن گرفت و مانند صفا و صافی چشمهای پاک، آلودگیها و پلشتیهای سیل و پاسدار و آخوند را از سیمای خیابانهای شهر زدود، جاری شد و به تمام ایران نشت کرد. کم نبودند شهروندانی که خودروهای آسیبدیده را از گل و لای بیرون کشیده و مجانی صافکاری و تعمیر کرده و مسافران سیلزدهٔ نوروزی را به گرمای بیآلایش خانههای و دلهایشان دعوت کردند. به آنها غذا و سرپناه دادند.
آنها جلوهٔ دیگری از اتحاد و همبستگی ملی را به نمایش گذاشتند. این اقدامات انسانی توانست بر دردها و جراحتهای ناشی از سیل مرهم بگذارد.
این جلوهٔ شکوهمند و خیره کننده همبستگی و همدلی در حالی بود که اولویت حاکمیت ولایی فقط و فقط حفظ نظام بود. گشتهای موتوریزهٔ نیروی انتظامی و پاسداران موتورسوار بهطور دائم در حال گشتزنی در شهر بودند. آنها بهشدت مراقب بودند که تجمع اعتراضی شکل نگیرد.
دستها و بازوان متحد، عاشق و فداکار
مردم شیراز و سایر شهرها و استانهای سیلزده به چشم دیدند که کسی جز دستها و بازوان متحد آنها یاریرسان به دردها و داغهایشان نیست. آنها راه نجات را در همدلی و همدردی جستند. به عبارت دیگر دیدند که جز عشق به همنوع و فدا کردن برای دیگری نمیتواند کارساز باشد. عشق و فدا کردن در حقیقت دو روی یک سکهاند. کسانی که عاشق هستند، خود را برای دیگران فدا میکنند و به میزانی که فدا میکنند عاشقتر میشوند. مردم به رمز زندگیبخش پی برده و شیرینی آن را چشیدند. این همان رمز و رازی است که در روزهای انقلاب ضدسلطنتی بهویژه در روزهای سرنوشتساز ۲۱ و ۲۲بهمن ۵۷قلبهای مردم ایران را به هم نزدیک کرد و واژگونی سلطنت آریامهری را موجب شد. رسم باز گذاشتن در خانهها، دادن نوبت خود در صف به دیگری، گشادهرویی و گذشت آنچنان در آن روزها برجسته و چشمنواز بود که تا همین امروز طعم شیرینش را میتوان در ذائقه حس کرد.
مدیریت کرونایی!
حاکمیت آخوندی در مدیریت سیل، تنها کاری که میکرد [اگر میکرد] این بود که با راهاندازی ماشین و بلندگو و کشیدن آژیر به مردم میگفت: «خانههای خود را ترک کنید، سیل در حال آمدن است». اینکه مردم به کجا بروند؟ در کدام سرپناه آماده شده سکنی بگزینند، دیگر مسألهٔ حکومت نبود. اکنون نیز در مدیریت کرونا به جای اینکه شهرها را قرنطینه کند به مردم میگوید خودشان، خودشان را در خانهها زندانی کنند و از پیامدهای بعدی آن شانه خالی میکند.
اکنون کرونا بیاغراق به خبر یک ایران و جهان تبدیل شده است. این کلیدواژه بهسرعت صفحه تمام شبکههای اجتماعی، سایتها، خبرگزاریها و تلویزیونها را پر کرده است. تنها اقدامی که سردمداران نظام به بهانهٔ کرونا با جد و جهد تمام به آن مشغولاند، ساختن سلول و زندان در ذهن و ضمیر ماست.
نوبت خود را انتظار میکشیم
حیات دیکتاتور دینی به این وابسته است که هر چه بیشتر مردم را در مشکلاتشان غرق کند، آنها را به درون خودشان هل بدهد، از یکدیگر جدا کرده و نسبت به رنجهای هم بیتفاوت کند. آرزو و خواست خامنهای این است که «هیچکس با هیچکس سخن نگوید» و اقتدار فرعونی نظام با هزار زبان در هیاهو و نعرهکشی باشد. او بر آن است تا مردم در پشت درهای بستهٔ خانههایشان از آنچه در جامعه میگذرد بیخبر باشند و در بیخبری و انزوا، مرگ اعضای خانوادهٔ خود را یک یک به تماشا بنشینند و «نوبت خود را انتظار بکشند»!
«در مردگان خویش
نظر میبندیم
با طرحِ خندهیی،
و نوبت خود را انتظار میکشیم
بیهیچ
خندهیی!»
قانون کرونایی خامنهای
رها کردن قربانیان در کف خیابان، نعشکشی در سکوت سرد و سنگین معابر خالی شده از جمعیت، دفن جان باختگان بهدور از خانوادههایشان در گورستانهای مجهول و حراج مرگ و مرگ و مرگ و مرگپراکنی، نهایت خواست خامنهای و جلادان انسانکش اوست... ولی آیا ما میگذاریم این تمایل شیطانی برآورده شود؟ آیا اجازه میدهیم او ما را خانه به خانه و تک به تک کند و در تنهایی گیرمان بیاورد و ما در خود مچاله سازد و به داس استخوانی مرگ بسپارد یا بر این قانون کرونایی و خامنهای نوشت برمیشوریم؟
او برای آن که در این روزهای سخت و سرنوشتساز هیچ اعتراضی بر علیه حکومتش درنگیرد، ایران را به زندانی بزرگ با سلولهای انفرادی بیشمار تبدیل کرده است؛ زندانهایی که خامنهای در خانههای مردم ایران در حال ساختن آن است، تأمین معیشت زندانی به خود او و جیبهای خالیاش مربوط است.
مردم شیراز در فاجعهٔ ملی سیل چه کردند؟ آنها نگذاشتند، سیل آخوندی حرارت دلچسب همبستگی و حس عاشقانهٔ فداکاری را از خانهها و قلبهایشان برباید. اکنون نیز تنها اکسیر حیاتبخش همین عشق است. عشق به همنوع، عشق به همسایه، عشق به هموطن. این عشق، فداکاری، گذشت، ایثار، بخشش، زندگی، تکاپو و حیات و حرکت میآفریند. جلوههایی از آن را اینروزها شاهدیم. تولید ماسک و توزیع رایگان آن در بین مردم، ضدعفونی کردن داوطلبانهٔ معابر و گذرگاهها، از حق خود گذشتن و نثار آن به دیگری، بیتفاوت نبودن در قبال انسانی که در خیابان بر روی زمین افتاده و نیازمند کمک ماست. رساندن اخبار صحیح به دیگر هموطنان، پرسیدن حال یکدیگر و حتی یک لبخند؛ یک لبخند گرم و بیآلایش ـ که خود دنیایی است ـ و دریغ نکردن آن از رهگذران.
همبستگی و قیام علیه کرونا و آخوند
گفتهاند: «مقاومت انسان را زیبا میکند»، به این جملهٔ طلایی باید افزود. شورش و قیام علیه جبرهای ضدتکاملی انسان را به جوهر انسانی خود نزدیک میکند. آتش در بین ما ایرانیها سمبل بسیاری چیزهاست. وقتی به رقص سرخ و زرد شعلههای آن نظر میبندیم برایمان منبع روشنایی، گرما، اطمینان، دلگرمی، اعتماد و امید است. آن را دوباره برافروزیم. نگذاریم زمستان و زمهریر و آخوند و کرونا ما را از خود و دیگران بیگانه کند. حق غصبشدهٔ خود را چهره در چهرهٔ غاصبان فریاد برآوریم و زندگی را از حلقوم مرگ بیرون بکشیم. وقتی اعتراض کنیم و فریاد بزنیم، مرگی در کار نیست.
هیولای عمامهدار زندگیکش میخواهد ما را از ترس مرگ به مرگی خودخواسته راضی کند. معنای حقیقی زندگی در ناایستایی، بههم زدن سکون مردابوار و درهمریختن عادتهای دلبستگیآور و ذلتزاست. مرگ سزای خامنهای و ابواب جمع کرونایی اوست.
اگر قرار است بمیریم این مرگ بهتر است در خیابان و در ستیز با قاتلان زندگی باشد تا در پستویی پشت درهای بسته و در بستر خاموشی و فراموشی.
همبستگی و قیام علیه کرونا و آخوند، عین زندگی است.