در هر سالگرد انقلاب بهمن، با یادآوری خاطرات انقلاب عظیم و پرشکوه ضدسلطنتی، یک چشم مردم ایران خندان و چشم دیگر گریان است. خندان از آن رو که بهاستبداد ۲۵۰۰سالهٔ سلطنت، تاریخاً نقطهٔ پایان گذاشته شد و روزهای همدلی و همبستگی ملی فرا رسید و نسیم آزادی وزیدن گرفت... و گریان از آن رو که بهار آزادی چه کوتاه بود و چه زود پاییز ارتجاع و استبداد و جهل و خرافه جای آن را گرفت! آری شیخی پلید و بهدنبالش خیل شیخکان و اوباش فاسد و غارتگر از اعماق دخمههای بویناک تاریخ سر برون آوردند، انقلاب را بهسرقت بردند و... شد آنچه شد! دوباره زندانها از آزادیخواهان و از صاحبان واقعی انقلاب پر شد. دوباره بساط شکنجه و اعدام صدبار و هزار بار بیرحمانهتر برپا شد. دوباره هستی مردم بهیغما رفت و مردم ایران بسا بیشتر از دوران ستمشاهی سرکوب و غارت شدند.
اما سؤال این است که خمینی چگونه و با استفاده از چه شرایط و زمینههایی موفق بهاین سرقت بزرگ و تاریخی شد.
حقیقت این است که انقلاب بهمن امتداد تکاملی جنبشی بود که از انقلاب مشروطه آغاز شده بود. حاصل خون و رنج مردم ایران بود. نتیجه جنبشهای فداکارانه پیدرپی ایرانیان بود؛ ثمرهٔ جنبش جنگل، قیام خیابانی، پسیان و نهضت ملی بهرهبری مصدق بزرگ بود و امتداد جنبش مسلحانهٔ دهه۵۰ و خون و رنج مجاهدین و فداییها. ثمره همه خونها و خون دلهای بیشمار مجاهدان و مبارزانی که در میدانهای نبرد یا در سیاهچالهای دیکتاتوری شاه و رضاشاه بهشهادت رسیده بودند.
در مقابل، خمینی دجال برآمده از شجرهٔ خبیثه و ناپاکی بود که با امثال شیخ فضلالله و آخوند کاشانی شناخته میشوند که پیوسته متحد و امدادرسان استبداد حاکم بودند. خمینی و آخوندهای همراه او نه تنها با مبارزات مردم ایران و سردارانش بیگانه بودند، نه تنها هرگز رنجی برای آزادی مردم ایران نکشیده بودند و بهآزادی و دموکراسی اعتقادی نداشتند، بلکه دشمن آن بودند.
دیکتاتوری شاه با سرکوب احزاب ملی و جنبشهای انقلابی و اعدام و زندانی کردن رهبران واقعی مردم و از میان برداشتن همهٔ احزاب و تشکلهای دمکراتیک، فقط یک راه را باز گذاشت و آن هم راه ارتجاع مذهبی و شبکهٔ آخوندی بود که خمینی بر آن سوار شد و پیش تاخت. در سیاست بینالمللی هم، امدادرسانی آشکار دولتهای غرب بهسارق بزرگ قرن کمک کرد تا قدرت را بهچنگ بیاورد.
به این ترتیب همانگونه که مسعود رجوی از آغاز گفته بود، «ولیعهد واقعی شاه، بهواقع خمینی بود» خمینی همهٔ جنایتها و خیانتهای ناتمام شاه را بهنهایت خود رساند. انقلاب را بر سر صاحبان واقعیاش خراب کرد. همهٔ انقلابیونی را که شاه فرصت و امکان از میان برداشتن آنها را نیافته بود، یا اعدام کرد یا وادار بهجلای وطن نمود. بسیاری از اعدامشدگان دهه۶۰ و قتلعامشدگان ۶۷، همان جوانان پرشوری بودند که در هر شهری جلودار و سازمانده قیامها در سالهای۵۶ و ۵۷ بودند.
اما در صدر همهٔ خیانتها و جنایتهای خمینی، لوث و لجنمال کردن کلمه انقلاب است که در نتیجه شاه و دیکتاتوری سلطنتی را روسفید نمود.
این هم از طنزهای تاریخ است که وقتی شاه حاکم بود، آخوندها با او و ساواک جهنمیاش همدستی میکردند و حالا که شیخ حاکم است، بقایای شاه جانب سپاه جهنمی شیخ را گرفتهاند و علناً میگویند قصد دارند پاسداران و بسیجیها را جذب کنند. و میگویند که خمینی بههرحال بهتر از مجاهدین است
متقابلاً آخوندها هم تا میتوانند بهتبلیغات مجازی سلطنتطلبی و رؤیای بقایای شاه برای بازگرداندن ایران بهگذشته دامن میزنند تا چشمانداز آینده آزاد و دمکراتیک را انکار کنند.
اما بایستی بر این واقعیت اساسی تأکید نمود که انقلاب بزرگ ضدسلطنتی مردم ایران، از میان نرفته و خاکستر نشده است. هر قطره خونی که برای آن بهزمین ریخته شد، بیهوده نبوده و هدر نشده است. بلکه بهقول مسعود رجوی «بهآسمان رفته، متراکم شده و بهصورت شبنم آگاهی بر مردم ایران مجدداً باریده تا بتوانند چاه را از راه بشناسند».
پس بگذار بقایای شاه و ایادی شیخ تا میتوانند در نفی انقلاب تقلا کنند، بگذار هر توطئه و ترفندی را بهکار ببندند تا بهزعم خود جوانان و مردم ایران را از انقلاب و سرنگونی نادم و پشیمان کنند، بگذار انقلاب را فریب و سراب جلوه دهند، بگذار در بوقهای تبلیغاتی خود بدمند که رژیم آلترناتیوی ندارد و باید بههمین که هست بسنده کرد و با آن کنار آمد. پوزخند تاریخ بدرقهٔ راه آنان باد! چرخ تکامل تاریخ با این دست و پا زدنها از پویش باز نمیایستد. شاهد این حقیقت، امواج قیامهای پیدرپی سالهای اخیر و عزم و رزم شکستناپذیر مردم ایران است که در کانونهای شورشی تجسم یافته. همان مشعلهای فروزانی که جوانان شورشگر را بهسوی برپایی قیامهای بزرگ و تعیینکننده رهنمون میکنند.