در کارنامهٔ افتخارآمیز مقاومت ایران، قهرمانانی که خون خود را بر تیرکهای اعدام یا میدانهای نبرد برهنه کردهاند، جایگاهی ویژه دارند. سرودهها با نام آنان آذین است، قلمها مباهات میکنند که جوهرشان را از سرخی خون آنان میگیرند. خیابانها انتظار میکشند که در فردای روشن آزادی نامهایشان را بر پیشانی خود حک کنند؛ زیرا تاریخ یک ملت را از کیفیت زندگی و نبرد و سرانجام شهادت قهرمانانش میتوان بازیافت و به آیندگان عرضه کرد.
حماسههای کم نگاشته
در این یادداشت ضمن بزرگداشت جان شیفتگان جاوید نام آزادی، یاد میکنیم از خانوادههای این قهرمانان؛ پدران و مادرانی که آنان را در دامن پر مهر خود پروردهاند. آنانی که عزیز مادر رضاییها نسل و ارزشهایشان را نمایندگی میکند. کسانی که بسا در پشت زندانها تهمتها و توهینها را به جان خریده و جگرهایشان بسا داغها را بر خود دارد.
پدران و مادرانی که بسا رنجهای ناگفتنی در همیاری و همقدمی با فرزندانشان بر خود هموار کردهاند. چه بسیار در جستوجوی نشانی از عزیزان خود آواره آرامستانها در شهرهای مختلف شدهاند و بسیاری محلها را برای بهدست آوردن آدرس مزارهای بینامشان کاویدهاند.
رزمندگان سالهای رنج
مجاهد کبیر، حمید اسدیان در دلنوشتهیی به نام «رزمندگان سالهای رنج» در بارهٔ این پدران و مادران مینویسد:
«از درد و رنج جانکاهی که پدران و مادران شهیدان و اسیران در دوران حاکمیت آخوندها کشیدهاند بسیار میتوان نوشت... مادرانی را شنیدم و خواندم که دق مرگ شدند فقط برای اینکه بتوانند بدون دغدغه شاخه گلی روی مزار فرزندانشان بگذارند. یا که اصلاً خبری از مزار فرزند پیدا کنند. مادرانی را میشناسم که با دست خودشان جوان تیرباران شده خود را در گوشهای پنهان به خاک سپردهاند تا روزی به سراغش بروند و آن را زیارتگاه آزادی یارانشان کنند. پدرانی که بهخاطر فرزند مجاهد و مبارزشان از کار بیکار شدند، هست و نیستشان به باد غارت آخوندها رفت و آنها بغض کرده و خشمگین تحمل کردند و پذیرای سختیهای راه شدند. مادرانی را میشناسم که بعد از بیش از ۲۰سال هنوز از شهادت فرزندانشان خبر ندارند و چشم به راه بازگشت ”بهنام“ شان هستند. هر وقت که با این مادران و پدران برخورد میکنم چیزی در رگهایم به جوشش در میآید که میشود اسمش را گذاشت «غیرت». نه به مفهوم ”قبیلگی و فئودالی“ آن. بهمعنای ضد بیرگ و بیدرد بودن. دردی که در چهره تک به تک اینان موج میزند، سرمایهٔ شگفتی است. با عملکردها و تأثیرهای غیرقابل باور اجتماعی. چندی پیش مادری از این دست را زیارت کردم. از آن لحظه به بعد هر بار که لقمهیی را در گلویم احساس میکنم یاد بغضهای او میافتم. و بیاختیار میخواهم دست او را ببوسم. نه تنها برای تحمل داغ چند فرزند شهیدش. بهخاطر خودش. بهخاطر اینکه میتوانست آن شهیدان را داده باشد و خودش طور دیگری باشد. در حالی که او خودش رزمندهتر از فرزندانش شد. نبود، اما شد! این ”شدن“ مقدس است که به ما میآموزد که مقاومت نه سن میشناسد و نه جنس. نه شهر و نه روستا. نه اروپا و نه سلول اوین و نه صحرای اشرف. مقاومت، مقاومت است. وظیفهیی که باید در هرجا که هستیم به آن پاسخ بدهیم. و مادران و پدران شهیدان ما چنین کردهاند. به همین دلیل خودشان اصالت دارند»... به راستی که پدر شجاعی رزمندهیی برجسته و محبوب از همین تبار است با دنیایی از ناگفتهها در موردش
درختی تنومند با ساقههای جوان
یحیی شجاعیزاده کوهرنگ بختیاری معروف به «پدر شجاعی» یکی از آنانی است که باید او را رزمندهٔ سالهای رنج نامید. سه فرزند پدر، «مهران شجاعی» در حالی که ۱۵ بهار بیشتر به چشم ندیده بود، در مهر ۱۳۶۰ به جرم مجاهد بودن به مسلخ برده شد. «نسرین شجاعی»، خواهر او در سن ۱۸سالگی با دیگر مجاهدان سر موضع در قتلعام تابستان ۶۷ بر دارها بوسه زد. مسعود شجاعی که توانسته بود خود را به منطقه برساند و به سلک رزمآوران آزادی درآید همراه با دایی مجاهدش «اشکبوس شجاعی» در عملیات ارتش آزادی بهشهادت رسید.
حماسهٔ خانوادهٔ شجاعی به اینجا ختم نمیشود. سوخته زار شجاعی در سال۶۰ تیرباران شد
برادر پدر شجاعی بهنام رحمان شجاعی در سال ۶۵ بهدست دژخیمان در اصفهان اعدام شد،
کیان شجاعی و برادرش مراد شجاعی، دامادشان علی طاهری، و حمید راکی پسردایی نسرین (در مسجدسلیمان)، قربان (کوروش) شجاعی فرزند خواهر پدر در قتلعام ۶۷ سربهدار شدند.
اشکبوس و کاووس شجاعی دائیهای فرزندان پدر نیز در زمره رزمندگان ارتش آزادیبخش به کاروان شهدای سرفراز مقاومت پیوستند.
افراسیاب شجاعی یکی دیگر از دائیهای فرزندان پدر چند سال قبل ربوده شد و توسط دژخیمان آخوندی ناپدید و بهقتل رسید.
محسن شجاعی از شهیدان قیام ۱۴۰۱ نیز در زمره شهیدان خانواده شجاعی است.
شجرهٔ نامهٔ شرف
بهراستی پدر شجاعی یادآور شجرهنامهیی از شجاعان این مقاومت است. او خود نیز از حامیان سرسخت آرمان انقلابی فرزندان و بستگانش بود؛ اشرفنشانی که در دلبستگی به اهداف مقاومت، روز و شب و سرما و گرما نمیشناخت. او نمادی از خانوادههای ایرانی است که تمام هستی خود را وقف آزادی مردم ایران کردهاند. این است خانوادهٔ حقیقی مجاهدین. این است ریشههای ستبر این مقاومت در جامعهٔ ایران. کجا هستند آنهایی که با ژاژخواییهای شیطانسازانهٔ آخوندی همنوا میشوند تا مجاهدین را فاقد محبوبیت در ایران وانمود کنند. کدام مقاومتی را میتوان یافت که از دهههای پیشین تاکنون در چندین نسل پیدرپی ژرفنا و گسترهیی اینچنین داشته باشد.
«گیرم که در باورتان به خاک نشستهام
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
«با ریشه چه میکنید؟»
خاندان شجاعی با ۱۴ قهرمان سرفراز، بخشی از شجرهنامهٔ ریشهدار این مقاومت است. در نام و سیمای پدر شجاعی میتوان یک بار دیگر به تکریم این شجرهنامهٔ شرافتمند نشست. نگاهی به عکس عزیزان پدر در دستان تکیدهٔ او و دفاع جانانهاش از آرمان آنان در گردهماییها، آکسیونها و آکتهای مقاومت آدمی را از شهامت و شجاعت لبریز میکند و به ارزشهای جاودان انسانی پیوند میدهد. در سیمای دوستداشتنی او همهٔ نسلهای شرکتکرده در افتخارآمیزترین مقاومت معاصر را میتوان به چشم دید.
او به ما آموخت که «مقاومت نه سن میشناسد و نه جنس. نه شهر و نه روستا. نه اروپا و نه سلول اوین و نه صحرای اشرف. مقاومت، مقاومت است. وظیفهیی که باید در هرجا که هستیم به آن پاسخ بدهیم».
یاد و نامش بر کتیبهٔ ارزشهای مانای این مقاومت ماناتر باد!