سؤال اول: ضمن سلام و خوشآمد و تشکر از آقای معصومی که این فرصت را به ما دادند، میخواستم اولین سؤالم از آقای معصومی را اینطور بپرسم که خواستها و شعارهای مردم در انقلاب مشروطیت چی بود؟ مردم چه میخواستند؟
آقای معصومی: با تشکر از شما و با درود بر مردم بپاخاسته و کانونهای شورشی آتشافروز در کل ایران
در مورد سؤالی که شما گفتید، یعنی خواستها و شعارهای مردم در انقلاب مشروطه باید بگویم که خواستها یک خواست واحد نبود. مشروطهٔ تهران یعنی مشروطهیی که از تهران شروع شد، و به صدور فرمان مشروطه منجر شد، خواستهایشان عمدتاً علیه مسیو نوز بلژیکی رئیس کل گمرکات ایران بود که زیردست یعنی دستنشانده روسها بود و روس هم بر شمال ایران و از جمله بر دربار قاجار تقریباً سلطه کامل داشت.
و قوای نظامی ایران هم قوای قزاق بود که از دوران ناصرالدین شاه شروع شده بود و همانها بودند که هم پشتیبانی میکردند از همه کسانی که حافظ نظام بودند و هم سرکوبها را انجام میدادند.
به مرور که (جنبش) پیش رفت، اول بازاریان بودند بعد کسانی که با بازار بودند آخوندهایی که با بازار بودند و در رأسشان سیدعبدالله بهبهانی آخوند سرشناس آن دوره و سید محمد طباطبایی بودند.
بازاریان و همراهشان هم مردم در حضرت عبدالعظیم متحصن شدند و خواستها همین خواستهای اقتصادی بود اول و به قدری این اعتراضات مردم و بازاریان و وابستگان آنها از طلبهها و آخوندهای آن زمان بالا گرفته بود که مظفرالدین شاه به خواستها تن داد که موسیو نوز بلژیکی را کنار گذاشتند و بعد هم اتابک امینالسلطان را که صدراعظمش بود او را هم اخراج کرد از ایران و فرستادش به اروپا (فرانسه) و تقریباً دامنهٴ نارضایی کم نشد و روزبهروز شدت پیدا کرد.
اعتراضات و خواستهای سیاسی و اقتصادی بالا گرفت تا بالاخره همانطور که گفتم مجبور شد مظفرالدین شاه که مسیو نوز بلژیکی را برکنارش بکند یعنی دیگر چارهای نداشت و اتابک امین السلطان را هم اخراج کرد از ایران.
بعد صدور فرمان مشروطه در ۱۴مرداد۱۲۸۵ صورت گرفت. منتها بر محور صدور فرمان مشروطه هم اعتراضات بالا گرفت برای اینکه دولت و عینالدوله و روس قوای قزاق مجموعاً میخواستند که یک مجلسی باشد که نظامنامه انتخابات داشته باشد عدهیی را انتخاب بکنند و در مورد مسائل مختلف صحبت بکنند آنها، در صورتی که مردم مشروطه میخواستند یعنی کلمه مشروطه نبود، به میان آمد و مشروطه میخواستند مشروطهٔ سبک اروپا یعنی نظام مشروطه.
و تا بالاخره مظفرالدین شاه مجبور شد تن به خواست مردم و بهخصوص تبریزیها که روزبهروز اعتراضاتشان علیه وضعی که بهوجود آمده بود بیشتر میشد.
در فرمان مشروطه که صادر شد و بعد از آن مجلس که با نظامنامهٔ مجلس نمایندگان انتخاب شدند منتها نمایندگانی که انتخاب شده بودند به هرحال آدمهای بهقول صوراسرافیل اینها به عمامه و شکم گنده یعنی هر کسی که انتخاب شده بود و خلاصه اینها خواستهای مردم برایشان مهم نبود.
همین طور که پیش میرفت تبریزیها میخواستند مشروطه مشروطهٔ واقعی باشد و آنهایی که ستم میکردند بر مردم اینها دستشان از ستم کوتاه بشود و طوری شده بود که بهرحال توی تبریز انجمن غیبی بود که معتقد به مبارزه مسلحانه بود که ستارخان هم یکی از مجاهدان انجمن غیبی بود آن انجمن غیبی انسانهایی بودند [با خواستهای مترقی] چون تبریز در راه اروپا بود و خیلی از آنهایی هم که از باکو میآمدند میخواستند که انقلاب تعمیق بشود و مشروطه به شکلی که آنها میخواستند باشد که از جمله توی متممی که بعد متمم قانون اساسی شد، این مصوبات انجام شد:
آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات و احزاب، اولی بهعنوان اصل دو قانون اساسی و آزادی اجتماعات و احزاب هم اصل۲۱ متمم قانون اساسی و قوای مملکت ناشی از ملت باشد.
سؤال ۲ ـ آقای معصومی سؤال بعدیمان این هست که رهبران و سرداران اون انقلاب چه کسانی بودند؟ و خلاصه در یککلام دوستان و دشمنان اون انقلاب چه کسانی بودند؟
آقای معصومی: رهبران مشروطهٔ تهران، چون مشروطهٔ تهران از صدور فرمان مشروطه در ۱۴مرداد۱۲۸۵ شروع میشود تا بمباران مجلس و بعد از آن مشروطهٔ تبریز شروع میشود یعنی قیام مردم تبریز به رهبری ستارخان. در این محدوده مشروطهٔ تهران، آنهایی که سرشناس بودند آیتالله طباطبایی خیلی خوشنام بود و میخواست که ستم و سرکوب نباشد بهبهانی از دوستان اتابک امین السلطان بود و از دوستان شیخ فضلالله نوری این برایش حفظ نظام مهم بود حفظ حکومت بدون هیچ تغییری. از مرداد تا دیماه مظفرالدین شاه بود و بعد درگذشت و پسرش محمدعلیشاه آمد، محمدعلیشاه از همان اول شمشیر را از رو بست علیه مشروطهخواهان.
محمدعلیشاه فرد بسیار ستمگری بود کما اینکه موقعی که ولیعهد بود و پدرش در تهران بعد از مرگ ناصرالدین شاه جانشینش شده بود، سه تن از یاران نزدیک سیدجمال اسدآبادی که آنموقع در عثمانی بود اینها را درخواست کرد که اینها را به ایران تحویل بدهند دولت عثمانی تحویل داد و محمدعلیشاه خودش این سه تن را کشت سرشان را برید پوست کلهشان را کند و تویش خاکستر ریخت و فرستاد برای بابایش. یعنی چنین موجود خبیث و خونآشامی بود.
وقتی پدرش مرد همان شیوهای که طینش اجازه میداد را شروع کرد با مشروطهخواهان بهخصوص آنهایی که بهرحال به شیوهٔ تبریز مدام اعتراض میکردند علیه مجلس و گردانندگان مجلس و علیه حکومت و گردانندگانش از جمله عینالدوله که جانشین صدراعظم شده بود و از جنس خود محمدعلیشاه بود.
محمدعلیشاه اتابک امین السلطان را که پدرش فرستاده بود خارج، او را دعوت کرد و از همان آغاز آمدن اتابک امین السلطان فشارها بر مشروطهخواهان بسیار شدید شد ولی یکی از جانبازان یا مجاهدان انجمن غیبی، اتابک امینالسلطان را موقعی که از مجلس همراه بهبهانی میآمد بیرون با شش لول در جلوی مجلس کشت و خودش هم با یک گلوله کشته شد.
در مراسمی که برای شهید عباسآقا تشکیل دادند توی تهران انبوه جمعیت به قدری زیاد بود که رژیم محمدعلیشاه وحشت کرده بود و بعد هم چون توی جیب مجاهد یک ورقهای بود که نوشته بود مثلا نفر شماره مثلا ۴۵ یا شماره...
اینها درباریها و محمدعلیشاه فکر کرده بودند اینها مثلا قبلش ۴۴نفر دیگر هم هستند که اینجوری حاضرند خودشان را فدای ارزشهای مشروطه بکنند یا فدای ارزشهای آزادی بکنند. به این خاطر خود محمدعلیشاه پشت قرآن امضا کرد قسم خورد که از این به بعد با مشروطه درنیفتد و حدود پانصد نفر از درباریان هم آمدند توی مجلس زبانی قول دادند که علیه مشروطه کار نکنند و فضای وحشتی بهوجود آمد مخصوصاً بعد از اینکه کالسکه محمدعلیشاه با بمبی که گویا حیدرخان عمواوغلی که بمبساز بود، به دست یکی دیگر از عباسآقاهای شهید داده بود و این کالسکهاش را منفجر کردند. این بعد از آن بود که محمدعلیشاه مطلقاً تصمیم گرفت و روسهای تزاری و انگلیس شبی که اتابک اعظم کشته شد، انگلیس و روس در همان شب پیمان قرارداد متارکه جنگ با هم را بستند و همراه شدند با هم در سرکوب نیروهای آزادیخواه، نیروهایی که دیگر گذر کرده بودند از رفرمیستهای داخل مجلس و آنهایی که هم از آخور محمدعلیشاه میخوردند و هم از توبرهٔ مجلس.
سؤال سوم: ضمن تشکر مجدد از آقای معصومی میخواستم گفتگومان را با این سؤال ادامه بدهیم که رضا خان یا بهقول معروف رضاشاه در آن ماجرا و آن مقطع تاریخی کجا بود؟ چکار میکرد؟ در شمار دوستان مشروطه بود یا دشمنان مشروطه؟
آقای معصومی: چه در جنبش جنگل که سیبل اصلی و هدف اصلی انگلیس شد، چون تنها نیروی بسیار قدرتمندی بود که تواسته بود هفت سال علیه حکومت قاجار دوام بیاورد و قدرت بسیار زیادی بین مردم پیدا کرده بود و خیلی سرشناس شده بود، جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچکخان جنگلی که اینها یعنی انگلیس وقتی حاکم شد بر تمام ایران، اول یک قراردادی بسته بود با وثوق (الدوله) که آن قرارداد با وضع جدیدی که پیدا شده بود کارآیی نداشت. مخصوصاً که محمدعلیشاه را که بعد از فتح تهران بهرحال بیرونش کردند رفت روسیه. و حالا پسرش احمدشاه که یک بچه ده دوازده ساله بود پادشاه شده بود.
این است که انگلیس کاملاً داشت مسلط میشد و رضا خان هم که قزاق وابسته به انگلیس بود. اینها [قزاقها] مزدور بودند خریده شده بودند توسط انگلیس. حالا او قدرتنمایی میکرد در برابر جنبش جنگل از هوا و زمین، انگلیسیها هم نیروهای خودشان را آوردند به کمک قزاقها و از هوا و زمین نیروهای جنبش جنگل را از بین بردند و خود میرزا کوچک هم که فرار کرد تا برود خلخال در برف و بوران دیگر نتونست برود به خلخال و آنجا شهید شد.
انگلیس هدف اصلیش حاکمشدن بر کل ایران بود و حاکمیتی بر تمام سرمایهها [بطوری که] بعداً دیدیم تمام سرمایههای ملی زیرزمینی و همه هستی ایران را چه جور بهرحال جزو مطامعش بود و به مقدار زیادی هم به آن دست پیدا کرد.
رضا خان آن موقع همانطور که گفتم خودش در سرکوب میرزا کوچک خان و در رویارویی با نیروهای ستارخان بهخصوص آنهایی که از قزوین میرفتند [شرکت داشت]. او آن موقع جزو نیروهای قزاق قزوین بود و بعدش هم سرکوب میرزا کوچک خان[البته] بعد از اینکه کودتای ۱۲۹۹را انجام داد، در آذر همان سال بود که سرکوب توسط انگلیسیها و رضا خان صورت گرفت.
سؤال چهارم: ولی آقای معصومی، بازماندگان سلطنت رضا شاه را وارث مشروطه اعلام میکنند. چرا میگوید که رضاخان از همان ابتدا از دشمنان مشروطه بود؟
آقای معصومی: عملکرد رضا خان چه قبل از اینکه بیاد روی کار یعنی از اول سپهسالار بشود یعنی سردار سپه بشود و بعد هم که بر کرسی جانشینی قاجاریه تکیه کرد، اعمال و کارهایش با هیچیک از اهداف و خواستها و آمال بنیانگذاران واقعی مشروطه همخوانی نداشت. خوب بهرحال توی متمم قانون اساسی مشروطه هم همانطوری که گفتم که جزو مصوبات مجلس بود، یکی آزادی مطبوعات بود. آیا در حکومت بیست ساله دیکتاتوری رضاخان و بعد در آن شانزده سال پادشاهیاش آیا مطبوعات آزاد بودند؟ این از خواستهای مشروطه بود و از مصوبات مشروطه است. وقتی سردار سپه شد، اولین اعلامیهای که داد و بر در و دیوار تهران چسباندند اینجوری شروع میشد: «حکم میکنم» یعنی یک آدم بیسوادی که فقط انگیسیها در پشتش بودند و مردم هم اصلاً نمیشناختندش میگوید حکم میکنم که مطبوعات مطلقاً بسته بشود. هیچ نشریهای حق ندارد در بیاید مگر اینکه من تصمیم بگیرم. اجتماعات مطلقاً از دو نفر بیشتر حق نیست که از ساعت ۸شب یا ۷شب همه باید توی خانهشان باشند.
خوب آزادی مطبوعات همانطوری که خواندم جزو اصل ۲ متمم قانون اساسی است. آزادی مطبوعات از اول جلویش گرفته شد و بعد هم هر نشریهای که درآمد جلواش را گرفتند، هر کسی که مثلا عشقی در نشریهاش فقط اعتراض کرده بود به جمهوری قلابی که راه انداخته بود. فردایش او را گرفتند و چند تا از فرستادگان رضا شاه عشقی را تو خانهاش کشتند. یا بقیه. مثلا فرخی یزدی یک اعتراضی کرده بود به شعر علیه پسر رضاخان موقع ازدواجش، او را هم کشتند.
هر کسی که اندک اعتراضی میکرد تقی ارانی را هم همینطور نسیم شمال را هم به همین شکل گفتند دیوانه است و بعد هم بردند تیمارستان و بعد هم سربهنیستش کردند.
مرحوم مدرس به همین شکل اعتراض به رضاخان در مجلس کرد که تبعیدش کردند و سالها در تبعید بود و بعد هم دیگر مشخص نشد که چه شد.
این است که خواستهای مشروطه مشخص بود؛ آزادی مطبوعات مطلقاً در دوران رضاخان وجود نداشت، آزادی اجتماعات و احزاب مطلقاً وجود نداشت یعنی هیچکس حق نداشت جز آنچه که رضاخان میخواست انجام بدهد. مطبوعات مطلقاً آزاد نبودند در صورتی که زمان مصدق همه مطبوعات آزاد بودند. یعنی حزب توده که از بزرگترین دشمنان مصدق بود و بهرحال بندش هم به ناف روسیه شوروی آن زمان بند بود مطلقاً از اولی که مصدق آمد و نخستوزیر شد، اردیبهشت سال۳۰ تا ۲۸مرداد سال۳۲، مدام علیه مصدق بهعنوان نوکر امپریالیسم آمریکا مینوشتند و هیچکس معترضشان نبود هیچکس کاری به آنها نداشت و مصدق بهمحض اینکه نخستوزیر شد از رادیو اعلام کرد که هیچکس هر روزنامه هر انسان هر فرد هر چه که دلش میخواهد در مورد من و دولت من میتواند بگوید و آزاد است. و حتی در تمام دوره دو سال و چند ماهی که حکومت داشت و دولت در دستش بود همینطوری که شهید حسین فاطمی یار بسیار جانفدای مصدق گفته بود، گفت ما دو سال و نیم حکومت کردیم حتی یک نفر را نکشتیم. در صورتی که رضاخان از اول تا آخر مدام در حال کشتن بود.
شما فرض کنید ۱۷دی۱۳۱۴ رضاشاه رفته بود ترکیه و آنجا دیده بود که زنها را حکومت مجبور کرده یا خواسته روسریهایشان را بردارند یا چادر چاقچور را بردارند. آمد در ایران گفت همه از این به بعد باید بدون حجاب باشند. حتی در روستاها هم پاسبانها میرفتند حجاب را حالا روسری بوده یا چادر بوده از سر زنها بهزور میکندند و در مشهد هم که اعتراض شد به اینکه گفته بودند که باید همه کلاه پهلوی بپوشند کلاه شاپو بپوشند، آنها اعتراض داشتند آنهایی که طلبه و آخوند بودند نمیخواستند به هرحال آن موقع عمدهٴ مردها دستار میبستند دیگر نمیخواستند کلاه خاصی بپوشند. این بهلول هم که سخنرانی علیه رضا شاه تو مسجد گوهرشاد کرده بود و استاندار خود مشهد هم موافق بهلول بود و مخالف رضاخان یعنی به آن شیوهای که میخواست روسری و چادر را از سر زنها بهزور بکشند مخالف بود و این [استاندار] داماد کسی بود که به هرحال نخستوزیر رضاخان بود که همان فروغی بود و یک نامهیی هم از این استاندار مشهد توی دم و دستگاهش پیدا کردند یک شعری نوشته بود [با این مضمون] که وقتی یک آدم دیوانه و... بر سر کار است کو چارهای؟ چه چارهای داریم مدام میکشد. که فروغی را هم برکنار کرد. ان استاندار را هم دستور داد بکشند و توی مشهد هم اعتراضات که شد، حمله کردند پاسبانها و نظامیهای رضاشاه به مردم و مردم فرار کردند رفتند توی مسجد گوهرشاد چون تابحال این صحن امام رضا محل بستنشینی بود یعنی هر محکومی، هر کسی که دادخواه هست همه میرفتند بست مینشستند. از دوره ناصرالدین شاه هم میرفتند بستنشینی. هیچکس با آنها تا موقعی که توی حرم بودند کاری نداشت. اما اینها رفتند با مسلسل و سلاحهای آتشین همهٔ مردمی که توی صحن توی حرم امام رضا بودند توی مسجد گوهرشاد همه را کشتند که وقتی اینها رفتند، آمدند دیدند که تمام دیوارهای صحن مسجد گوهرشاد سوراخ سوراخ شده و خون شتک زده دیوار را قرمزکرده و تمام قالیها هم زیر خون است. فقط یک اعتراض که حق دارد یک انسان که بگوید من میخواهم چادر داشته باشم یا میخوام نداشته باشم.
اعتراض خیلی میتوانست مسالمتآمیز حل بشود ولی رضا شاه اینطوری حل میکرد و در تمام دورانی که رضاشاه بر سر کار بود جز به این شیوه عمل نکرد.
موقعی که رضا شاه آمد سردار سپاه شد در یک خانه اجارهای در تهران زندگی میکرد. در آن موقع دو تا بچهاش یعنی شاه قبلی و اشرف که دوقلو بودند در همان خانه متولد شدند و وقتی هم که سردار سپه شد عکسی که ازش مانده این بچهها حدود مثلا فرض کنید ۱۲۹۸ متولد شدند، آن موقع تا ۱۳۰۴ مثلا شش ساله بودند، پنج شش ساله بودند مثلا عکسش هست. تا آنموقع در خانه اجارهای بود وقتی که پادشاه شد و قبای شاهی را در بر کرد، تمام زمینهای خوب ایران بهخصوص شمال همه را تصاحب کرد یعنی بهزور قباله درست میکردند و زمین را بهزور میگرفتند و مثلا من آنجا که خودم یادم است تو گرگان که من خودم هم سر یکی از زمینهای پنبهٔ اشرف [پهلوی]کار میکردم در تابستانها که دانشجو بودم، تمام زمینهای خوب گرگان دست اینها بود یا دست برادرهای شاه بود یا دست خواهرش بود. این است که رضا شاه مفلس و همانطور که گفتم مستاجر بود که آمد سردار سپه شد و وقتی که انگلیس با یک نامه یا تلفن او را مثل موش انداختش بیرون و پرتش کرد به آفریقای جنوبی، تمام زمینهای مرغوب ایران مال رضا خان و خانوادهاش بود و بعد هم که بچهاش هم همینطور هنوز که هنوزه اینها همهشان میلیاردها پول از ایران آوردند. همینطور اشرف که خانهاش در آمریکا مشخص است نمیدانم جزیره میخرند و... آخرین عکسی که از او دیدم یک پیرزن بسیار مفلوکی بود که به حساب چهارشنبهسوری یا چه سفره هفتسین جلویش گذاشته بودند که روی ویلچر بود و یک دانه سنبل و نمیدانم دو تا شیرینی، مثل آخرین عکسی که از رفسنجانی دیدم سر سفرهٔ هفتسین که خودش و خانمش و چند تا خانم از قوم و خویشهای چادر پیچیدهاش دور سفرهٔ هفتسین بودند ان هم دو تا سنبل همین یعنی رفسنجانی که بهعنوان بزرگترین، یکی از بزرگترین میلیاردرهای دنیا بود و توی رسانهیی چاپ شده بود و بعد، آن کسی که عامل آن چاپ بود را توی روسیه کشتنند. اینجوری ظاهرنمایی میکردند.
به این خاطر من فکر نمیکنم هیچکس هیچ ایرانی آزاده و هیچ ایرانی آگاهی فکر بکند که در عمر حکومت رضاخان، رضا شاه هیچ کاری به نفع مردم کرده باشد. اگر راهآهن ساخت خوب بهرحال وقتی انگلیس میآید توی یک کشوری، این دیگر روسیه تزاری نیست که بر فئودالیزم حاکم باشد، این اقتصادش اقتصاد بورژوازی است، اقتصاد کوچه نیست. اقتصاد خیابان است. مجبور است، آسفالت بکند. اگر راهآهن ساخت، خوب این راهآهن شمال، جنوب به شمال بود که انگلیسیها خوب بتوانند نیروهای نظامیشان را ببرند در مقابل شوروی آن زمان و دفاع کنند از ایران؛ یعنی از منافع خودشان. اگر قرارداد نفت را تمدید کرد که خوب به نفع انگلیسیها این کار را کرد. اگر پلهایی مثل ورسک و پلسازی کرد یا آسفالت کرد خوب همهٔ کشورهایی که با انگلیس همراه بودند در آن زمان همینجوری بودند و بعد هم همینطور. هیچ نشانهیی که رضاشاه اندک علاقهیی به مردم ایران و خاک ایران و به حساب سرزمین ایران داشته باشد من در کارهایش ندیدم.
سؤال پنجم: آقای معصومی هم رضاخان و هم بازماندگان سلطنت میگویند که رضاشاه ادامهدهندهٔ واقعی مشروطه و آرمانهای مشروطه در ایران بوده. خوب این نیاز به توضیح بیشتری دارد. بالاخره واقعیت چه هست؟
خوب من که سه اصل متمم قانون اساسی را خواندم. در این سه اصل آزادی مطبوعات مطرح است. در زمان شاه کدام مطبوعات آزاد بوده؟ بجز دوران مصدق که همه مطبوعات آزاد بودند ولی آن دورهیی که تازه شاه شده بود که یک جوانی بود حدود ۲۲ساله و هیچ چیز از راه و رسم سلطنت نمیدانست و فروغی بود که زیر بالش را گرفت و به هرحال آشنایش کردند، بعد سوار کار شد. البته این نکته هم باید گفته شود که انگلیس در جنگ جهانی اول ۱۳۲۰ که مستقیم با هیتلر و جنگ درگیر بود، صدمات بسیار زیادی خورده بود و به این خاطر از بعد از جنگ جهانی دوم انگلیس دیگر آن امپریالیست قدیم نبود یعنی بسیار ضعیف شده بود و به جایش آمریکا آمده بود، بهعنوان نیروی مداخلهگر تازه نفس که کودتای ننگین ۲۸مرداد هم توسط آمریکا صورت گرفت و انگلیس در ایران [بعد از اینکه جنگ تمام شد] پرو بالش ریخته بود.
پسر رضا شاه تا قبل از کودتا که حامی درستی نداشت، ولی بعد از کودتا حمایت کامل آمریکا باعث شد که هر کاری دلش خواست بکند. از جمله دولت ملی پیشوای آزادی مصدق کبیر را هم آنجوری درهم شکست آمریکا و شعبان بیمخها و نیروهای نظامی هواخواه شاه. وقتی هم که وارد ایران شد با تهدید کشتن وارد ایران شد. در اولین سخنرانیاش گفت که کسی که باید حتماً کشته شود، حسین فاطمی است.
حسین فاطمی که بود؟ وزیر خارجه مصدق بود. کسی بود که ملی کردن نفت، [همانطور که خود مصدق میگوید] به پیشنهاد او بود. کسی بود که عشق وطن داشت، همه ضد وطن ها علیه او بودند از جمله کاشانی و دارو دستهاش و همه آخوندهای آن موقع، حتی اینها هم علیه مصدق بودند و هم علیه دکتر فاطمی. دکتر فاطمی سر به راه آزادی نهاد و با تأکید شاه که حتماً باید پیدا و کشته شود.
یک یار دیگر مصدق کریمپور شیرازی بود که او هم از جمله کسانی بود که خیلی علیه شاه صحبت کرده بود. او را هم آنطوری که شعبان جعفری میگوید، به دستور خواهر شاه توی سلولش آتش زدند.
بعد مصدق را هم که محاکمه و زندانی کردند و تا آخر عمرش در حبس خانگی بود و همه هواداران مصدق، وفاداران راه مصدق و همه نیروهای انقلابی، مجاهدین، فداییها و نیروهای پیشتازی مثل شکرالله پاکنژاد و جزنی و غیره، همه را شاه یا زندانی کرد و یا کشت. نیروهای انقلابی یا کشته در میدانند و یا محبوس در زندان، همه اینجور بودند.
به این خاطر شاه راه خمینی را برای تصدی قدرت باز کرد، یعنی موقعی که خمینی آمد کسی نبود، یکی از آنهایی که با خمینی بود مثل حمید روحانی در نجف به او گفت: آقا هر کس از ایران میآید میگوید گه کسی پشت سر شما در ایران نیست و فقط مجاهدین هستند که روزبهروز پیشرفت میکنند. آن کینهای که خمینی از مجاهدین داشت که کینه انسانی نبود، کینه حیوانی بود، کینه چنگیزی و هیتلری بود.
ان طور که لاجوردی جلاد میگوید: ما وقتی صبح خدمت آقا میرفتیم و لیست اعدامها را میبردیم پیش او چهرهاش مثل گل شکفته میشد. یعنی اگر آدم حساب کند میبیند که:
رگ رگ است این آب شیرین، و آبشور، در خلایق (منظورم پادشاهانی از این جنس) میرود تا نفخ صور
خوب به هرحال رگه انسانهایی مثل مصدق، انسانهایی که در انقلاب مشروطه بعد از بمباران مجسل سر به پای آزادی نهادند، ملک المتکلمین، صوراسرافیل، سیدجواد واعظ و کسانی که تبعید شدند مثل علامه دهخدا که بزرگترین ادیب و سخن شناس ایران بوده و هست، اگر بخواهیم حساب کنیم از همه اونهایی که گفتم حتی یک جمله ازشان باقی نمانده که مردم در خاطر داشته باشند. شما از هرکس که بپرسید چه آدمهای تحصیل کرده و چه تحصیل نکرده بپرسید که از رضا شاه چه چیزی به یاد دارد؟ همه میگویند جز آدمکشی و قلدری چیزی بهیاد نداریم. مگر یک جمله رضا شاه بیسواد گفته که بشود به دل سپرد؟
در صورتی که از دکتر فاطمی و از دکتر مصدق و از آنهایی که به دست شاه یا رضا شاه بهشهادت رسیدند، فرخی یزدی، عشقی و سایرین... از آنها تمام شعرها و مقاله هایشان بارها چاپ شده، صور اسرافیل نشریهای بوده که در زمان مشروطیت و قبل از بمباران مجلس چاپ شده و الآن بعد از انقلاب دوباره چاپ کردهاند.
این است که از این چهار قوم و قبیله؛ محمد علیشاه قاجار، رضا شاه، شاه[محمدرضا شاه] و خمینی و خامنهای اینها هیچگونه پایگاه مردمی نداشته و ندارند و اگر هم پایگاهی مردم بهخصوص موقع آمدن خمینی بر اثر تبلیغات بسیار شدید خود طرفداران شاه [بی.بی.سی مدام به نفع خمینی تبلیغ میکرد]، بهطوریکه شاه به پرویز ناجی که سفیر ایران بود سفارش کرد و سه بار به بی.بی.سی گفتند که چرا شما اینقدر به نفع خمینی دارید کار میکنید؟ و این برای ما ضرر دارد و... خوب تبلیغ میکردند چون به هرحال حامی قاجاریه و حامی محمد علیشاه و دارو دستهاش روسیه بوده بعد حامی رضاخان بوده، تا دوره مصدق و بعد هم حامیاش آمریکا بوده و حامی خمینی همهشان مجموعاً حامیاش بودند در کمیسیون سه جانبه اگر حمایت آنها نبود که خمینی کسی نبود. یکی از آنها [اطرافیانش]فکر کنم حمید روحانی بود. میگوید وقتی پسر خمینی، مصطفی، مرد، ما، آخوندهای قم در سالروز او فقط صلوات فرستادیم. این را در پاسخ یک نفر که از او میپرسد شما آن موقع چکار کردید میگوید. یعنی بزرگترین معجزه انقلابیشان این بود که صلوات فرستادند! تازه دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد... صلوات را جایی فرستادند که هیچکس نبود. گفت جمع شدیم و صلوات فرستادیم و رفتیم.
وقتی از ما بهتران پشت اینها نباشند، خودشان چه هستند؟
همین خمینی، کیهان نوشته بود که وقتی با هواپیمای ایرفرانس بر مردم نازلش کردند، مردم ایران ۱۵ کیلومتر در استقبال آقا ایستاده بودند که آقا از فرودگاه میخواست برود دانشگاه که نرفت و بهشت زهرا رفت.
آن ۱۵ کیلومتر، الآن آخرین ۲۲بهمن که اینها انجام دادند، یک تعداد معدود بسیجی آبروباخته موتورسوار بوق میزدند. در صحن میدان آزادی هم کسی نبود جز لکه لکه یک تعدادی.
موقعی که نماز عید فطر در شهریور ۵۷ برگزار شد، میگویند چند میلیون نفر در یک منطقه کوهستانی خیلی بزرگ در نماز جماعت بودند. میگوید از آن چند میلیون، الآن در کل ایران ۱۰۰هزار نفر نماز جمعه خوان نداریم. در حالیکه در تهران نمیدانم ۲۰هزار مسجد وجود دارد که پدر زن مصطفی[مجتبی] خامنهای گفته بود که ما باید تمام هممان را بگذاریم و مسجد بسازیم. خوب مسجد بسازیم میشود پایگاه بسیج، کسی مسجد نمیرود.
به این خاطر همانطور که رضاشاه را با یک تلگراف و یا تلفن پرتش کردند از ایران و همانطور که شاه را با چشم گریان از ایران فرستادنش و همانطور که محمدعلیشاه را بعد از پیروزی انقلاب در تهران البته محاکمهاش نکردند و برایشان مقرری هم معین کردند و فرستادندشان به روسیه که تا آخر عمرش در روسیه بود.
این است که خوب اینها چه دارند؟ الآن پشت سر خامنهای کیست؟ حتی در تظاهرات آنهایی که سینه مردم را هدف قرار میدهند، آنها بسیجیها و پاسداران هستند که آتش به اختیار هستند.
خامنهای گفته بود که من جسم علیلی دارم و هشتاد سال سنم است و مجبورم و باید ساعت ۱۲شب بخوابم ولی آنقدر مسائل و گرفتاریها و مشکلات زیاد است که تا صبح قدم میزنم.
چراغ ظلم ظالم تا سحرگاهان نمیسوزد، فردا آن را فوت میکنند تمام مردم ایران که الآن همه سرشار از عشق به میهن هستند و همه کانونهای شورشی پرشور با شما درگیر هستند و رهبری این مقاومت پرچمداران این مقاومت آقای مسعود رجوی و خانم مریم ر جوی و مجاهدین شهر شرف همگی با هم و با مردمبهپاخاسته، آن لحظهای که دکتر هزار خانی در کتاب قدرت بنیانگذار ترجمه کرده، آن لحظهای که نه فرداست و نه دیروز و نه امروز در یک لحظه مشخص بهزودی نه دیر و نه دور، همه چیز به سوی نور و آتشفشانی از نور از ایران متصاعد میشود و همه خندان جشن پیروزی را برپا میکند