حسن موسوی چلک ـ که خبرگزاری ایسنا او را رئیس انجمن مددکاری اجتماعی خطاب میکرد ـ روز جمعه ۲۱اردیبهشت ۹۷ اعتراف کرد «سالانه ۴۲۰تا ۴۳۰هزار نفر در کشور وارد زندانها میشوند یعنی در هر ساعت ۵۰نفر!».
۵۰دستگیری در هر ساعت
این نرخ بالای دستگیری و زندانی کردن هموطنان در حالی است که روزانه اذیت و آزار و ضربوشتم مأموران حکومتی به بهانهها و عناوین مختلف در سطح شهر جریان دارد و استبداد زیر پرده دین، با انواع و اقسام نیروهای سرکوبگر خود از مأموران شهرداری گرفته تا ناجا و یگان ویژه ضدشورش، گشت ارشاد، مزاحمتهای خیابانی عناصر سپاه و بسیج، گشت ویژه، و نیز مأموران بدنام وزارت اطلاعات، لباس شخصیها و... به کنترل و مهار اعتراضات اجتماعی اشتغال دارند. در واقع میتوان گفت کار اصلی حکومت آخوندی این است که خود را در شرایط انفجاری جامعه ایران حفظ و حراست کند.
۵۰دستگیری در هر ساعت!
نفس این رقم نشان میدهد که دیکتاتوری آخوندی بر اتمسفری انباشته از فریاد «نه!» و «مزدور برو گمشو!» حکومت میکند. هیچ ایرانی نیست که از این رژیم زخمی نخورده و از قبل آن آسیبی ندیده باشد. کمتر خانهیی در ایران یافت میشود که در آن عزیزی از دست نرفته، تنی شلاق نخورده و کسی از آن به زندان نرفته یا خواهر، مادر، برادر و پدری از آن خانواده، در گذرگاه، بهخاطر حجاب اجباری، دین و حکومت اجباری، مورد توهین، هتک حرمت، تحقیر و ضربوشتم قرار نگرفته باشد. کمتر ایرانی را میتوان یافت که از ولایت اجباری حاکم بر ایران جریحهدار نبوده و به خلاصی از این اجبار نیاندیشیده باشد.
ابعاد ظلم نفسگیر در ایران و آزمایش هر ایرانی
ابعاد ظلم فاشیسم مذهبی بر مردم ایران آنچنان گسترده و نفسگیر است که تمام مساحت زندگی مردم را در برمیگیرد. بهعنوان یک ایرانی، اگر توانسته باشی نان بخور و نمیری به دست آورده باشی و گرانی و بیپولی و گرسنگی تو را از پا درنیاورده باشد. اگر سر پناهی داشته باشی که شب بتوانی در آن سر بر بالین بنهی، اگر هزار جهد کنی تا سر و کارت با این حکومت نیفتد و فقط و فقط بخواهی زنده بمانی و نفس بکشی باز، بهنحوی دستانت در زیر تیغه گیوتین این نظام است. در و دیوار، کوچه و خیابان و فضای شهر، تو را به یاد زندانی با درها و میلههای قطور میاندازد؛ زندانی که گروهی زندانبان با عمامه و بیعمامه در حال کنترل و دوستاقبانی آن هستند. خواهی دید که کارناوال سیاهپوش عزا، ساطور به دست سر در پی بارقههای شادی نهاده است تا آنها را سلاخی کند. زیرا در این حکومت خندیدن و شاد بودن ممنوع است. لبخند را کفاره باید داد. در حال عبور از چهارراه حتی اگر خود سوژه اتهام نبوده و در مظنه دستگیری نباشی، خواهی دید شحنگانی پوتین پوش با اونیفورم لجنی، موکشان و سیلیزنان در حال بردن دختران معصوم به داخل ماشین ناجا هستند. صدای ضجه و ترجیع گوشآزار آنان تو را از انسان بودن بیزار میکند. احساس میکنی خنجری از وهن تا دسته در قلبت فرورفته است. اگر آن را برتابی، و خود را به ندیدن بزنی و سر خود گرفته راه خود بکشی و از محل حادثه دور شوی، خویش را بهقتل رساندهیی و قامت سرک کشیده لرزان انسان را در خود به قتلعام نشستهیی. اگر غیرت انسان بودن تو را برانگیزاند و پا پیش نهی، کمترین پادافره آن سلام به تیزنای سرنیزهها و نیش گزنده تازیانهها و عریان دیدن خون خویش بر سنگفرش خیابان است.
در هر صورت نمیتوانی آسوده بگذری. چندگام آنطرفتر خواهی دید مأموران قلچماق و عبوس چهره شهرداری، به بساط گوجه فروشی مادری پیر گیر دادهاند. در این مصاف نابرابر، التماس اشکریزانه مادر کاری از پیش نمیبرد و گوجهها که اندک سرمایه گذران زندگی آن مادر پیرند، اندکی بعد با تیپای خشونتبار مأموران روی پیادهرو ولو میشوند و هر گامی که بر آنها فرود میآید گویی پتکی است که بر قلب تو فرود میآورند و آن را له و لورده میسازند. این برای تو صحنه دیگری برای به آزمایش کشاندن ته مانده انسانیت در وجود توست. یا میگذری یا در آن میآویزی. در هر دو باید قیمتی داد از جنس تصمیم.
۵۰دستگیری در هر ساعت! آن روی سکه زنده بودن قیام
اعتراف به ورود سالیانه ۴۲۰تا ۴۳۰هزار نفر به زندانهای رژیم، آن روی سکه اعتراف به زنده بودن مقاومت در برابر این دیکتاتوری است. این رژیم قرونوسطایی در مواجهه با جامعه جوان و پویای ایران، و برای ادامه بقا، چارهیی جز توسل به شلاق و دار ندارد. اما شگفتی اینجاست که با وجود ۵۰دستگیری در هر ساعت، باز نه تنها اعتراضات فروکش نمیکند، و قیامآفرینان نه تنها نمیهراسند و عقب نمینشیند، بلکه روز به روز جریتر، مصممتر و آبدیدهتر میشوند و سقفهای نوینی از شهامت را درمینوردند.
البته کارگزاران حکومتی هم بیکار نمینشینند، آنها نیز گشتی بر گشت،سلولی بر سلول و شلاقی بر شلاق میافزایند تا بلکه بتوانند اعتراضات را مهار کنند. سرکوبگران گمان میکنند اگر عناصر فعال اعتراضات را چهرهزنی و شناسایی کنند، اگر آنها را غافلگیر کرده و دستگیر و سر به نیست نمایند، دیگر خبری از اعتراض، تحصن و تظاهرات نخواهد بود. دیگر کسی بر دیوارها شعار شورشی نخواهد نوشت اما سخت در اشتباهند. هر دستگیری، هر شکنجه و هر شهادت، باعث روییدن قامتهای بیشتری از قیام و مقاومت میشود. انگیزه و نیروی محرک جدیدی در جامعه میدمد.
خیزش معلمان، نمود دیگری از ناکارآمدی سرکوب
با توجه به آنچه که گفتیم امروز روز نترسیدن است؛ آن که باید بترسد و انتظار کیفریافتن داشته باشد، سردمداران نظام و شکنجهگران، زندانبانان و سرکوبگران آن هستند. آنها هستند که باید از روز رویارویی با خشم مهارناپذیر مردم به خود بلرزند.
خیزش پنجشنبه ۲۰اردیبهشت (۱۰مه) فرهنگیان شاغل و بازنشسته در دست کم ۳۱شهر در نقاط مختلف کشور از جمله تهران، اراک، قزوین، زنجان، کرمانشاه، اصفهان، همایونشهر، شیراز، ممسنی، شهرضا، شهرکرد، مشهد، بجنورد، بیرجند، کازرون، سقز، بانه، سنندج، دهگلان، مریوان، مهاباد، قروه، زیویه، دیواندره، تبریز، رشت، ساری، خرمآباد، بهبهان، بندرعباس، بوشهر و همدان، در اعتراض به حقوقهای بسیار پایین، وضعیت معیشتی دشوار و محرومیت از حداقل مزایای شغلی از جمله بیمه درمانی کارآمد و نداشتن تأمین شغلی و رسیدگی نشدن به خواستهایشان، نشان داد که دیگر نمیتوان و نمیشود با سرکوب مانع از شکلگیری اعتراضات شد. رژیم میتواند ساعت به ساعت به میزان دستگیریهایش بیفزاید اما در عمل نمیتواند کاری از پیش ببرد. ایران اکنون زندانی بزرگ است اما دیگر تن به زندانی شدن نمیدهد و از زندانی شدن نمیهراسد. زمانه دیگر شده است و رسم دیگر.
اینک از «خشمخنده یاران انقلاب، بر چهره جلادان، هراسرعشه اضطراب میروید و دیگر نمیتوان گلوی گل را در گلستانی به بزرگی ایران با پنجه بیداد افشرد یا خروش دریا را به تازیانه بست؟ دیگر زمان چراغکشی و ستارهشکنی گذشته است؛ زیرا ردای سرخ رفیقان به قامت شهر افتاده و قامت انقلاب در حال روییدن است».
چراغ میکشی و ماهتاب میروید
ستاره میشکنی، آفتاب میروید
گلوی گل چه فشاری به پنجهٔ بیداد؟
که یک بهار گل از این گلاب میروید
به تازیانه چه بندی خروشِ دریا را؟
که کوهموج، ز هر قطره آب میروید
ز خشمخندهٔ یاران، به چهرهٔ جلاد
هراسرعشهیی از اضطراب میروید
ز نعرههای شقایق به باغ بیباران
بر آسمان سترون شهاب میروید
به بطنِ تفتهٔ شب، این سیاهی ساکن
چه سیلوارهیی از صبح ناب میروید
بر این کویرِ برهنه ببار خونم را
که سرخجنگلی از التهاب میروید
به دستهای چو فریادسرخ تا خورشید
هزار پرچم پر پیچ و تاب میروید
ردایِ سرخِ رفیقان بدوشِ شهر افتاد
ببین چه قامتی از انقلاب میروید.
ایرج جنتی عطایی. شعر «سیلواره صبح»