728 x 90

«درد دلی باعلی»...

ماه رمضان
ماه رمضان
من، این‌ جام، یه جایی تو شلوغی قرن آه و آهن. یه جایی وسط هزاره سوم.
من از عصر قاطعیت تردید با تو حرف می‌زنم، از عصر خاموشی و فراموشی، از عصر حسرت و دریغ،

عصر حقیقت مغلوب و عدالت مصلوب.
به تو می‌نویسیم ای مولای بی‌همتا ای علی
بذار همین‌طور «تو» خطابت کنم، آخه من زلالی و صداقت رو از تو آموختم، تو که از القاب تشریفاتی بیزار بودی.
تو که آوازه‌ی خاکساری و فروتنیت، سراسر تاریخ رو فراگرفته، اونقدر خاکی که تو رو ابو تراب صدا می‌کردند: خاکی:
ای دنیا ای دنیا بگذر از من، آیا خود را به من مینمایی یا به من شوق داشته مرا خواهانی؟ نزدیک مباد هنگام تو، و چه دور است آرزوی تو. برو و دیگری را بفریب که مرا به تو نیازی نیست، و تو را سه بار طلاق گفته‌ام. (حکمت 74 نهج‌البلاغه)

من تو جنوب دنیا متولد شدم و به گواهی صفحه اول شناسنامه‌ام، مسلمونم و شیعه. هنوز جوونم، اما به‌اندازه چهارده قرن دلم تنگه و می‌خوام شرح تمام این دلتنگیها رو برا ت بنویسم.

خسته ام! علی! خسته از آوار دروغ و فریب، خسته از دیوارهای ریا، خسته از جنایت و جهل، از تجاوز و قتل!
سالهاست که خلق من در این گوشه از دنیا، قربانی ستم و تعدی و قساوتن. بوزینگان شیطان صفت، عبای زهد و ریا رو به تن عفونت تاریخ پوشوندن و بر منبرهای قدرت، جنایت رو موعظه می‌کنن.
دستار به‌سران آهن‌دل، به نام تو و به اسم آیین تو روزگار خلقی رو تباه کردن و دفتر تاریخ رو معکوس و وارونه، تا اعماق عصر جاهلیت ورق زدن:
پس از من روزگاری بیاید که چیزی در آن پنهانتر از حق و درستی نبوده، و آشکارتر از باطل و نادرستی و بیشتر از دروغ گفتن بر خدا و رسول او نباشد. (خطبه 147 نهج‌البلاغه)

از کجا شروع کنم؟ از کجای این بی‌نهایت بگم؟ از زنده به گور کردن شرافت و حیثیت دخترها بگم، یا از سنگسار عفت زنها؟
از فتوای تجاوز به دختران خردسال بگم یا از تیرباران زنان باردار؟ از کجا شروع کنم؟ از تازیانه زار تحقیر، یا نعره‌های شبگیر:
به من خبر رسیده که یکی از لشگریان معاویه، یک زن مسلمان و یک زن غیرمسلمان را مورد تعدی قرار داده و خلخال و دست‌بند و گردن بندها و گوشواره‌های آنها را کنده، اگر مسلمانی از شنیدن این واقعه از حزن و اندوه بمیرد، بر او ملامتی نیست، بلکه از نظر من همین سزاوار است. (خطبه 27 نهج‌البلاغه)

کجایی که ببینی نامردمان عمامه به سر، با قلب آموزه‌های تو، مرزهای سنگین دلی رو تا کجا طی کردن؟
کجایی که ببینی در روزگار ما آخوندهای زن‌ستیز، حرمت دختران مسلمون رو در ایران و عراق و سوریه و هرجا که دستشون برسه لگدمال می‌کنن و به ناموس یک خلق در بازارهای متعفن ریال و دینار و دلار، چوب حراج میزنن!

ای علی! ای که حکمران سرزمینی بودی که آفتاب در اون غروب نمی‌کرد. توکسی بودی که با دست خودت برای سیراب شدن مردم چاه می‌کندی، با دستای خودت با شتر امانتی باغستانهای یهودیان رو آبیاری می‌کردی و با دست خودت وصله به پای افزارت می‌زدی. تو که تمام لحظه‌های زندگیت مرزبندی و مقابله با مظاهر ثروت اندوزی و بهره‌کشی از مردمان بود.
حالا کجایی که ببینی، آخوندهای چپاولگر چطور با جعل احادیث و روایتها، برای مال اندوزی و غارت اموال مردم توجیه شرعی می‌تراشن تا واسه خودشون کاخها بسازن و اختلاسها بکنن این در حالیه که مردم ایران زیر خط فقر رنج می‌کشند و خار می‌خورند. راستی اون سادگی و همنشینی با مردم کجا و ثروتهای افسانه‌ای آخوندهای دزد کجا:
سوگند به خدا اگر شب را بیدار بروی خارهای بیابان بگذرانم، و مرا در زنجیرها بسته بکشند، برایم دوست داشتنی تراست از این‌که خدا و رسول را روز قیامت دیدار کنم در حالی‌که بر برخی از بندگان ستم کرده چیزی از مال دنیا غصب کرده باشم، و چگونه به کسی ستم نمایم به‌خاطر نفسی که با شتاب به کهنگی و پوسیدگی باز می‌گردد؟ (خطبه 215 نهج‌البلاغه)

ما همه داستان شگفت‌انگیز رفتار تو با برادرت عقیل را شنیده‌ایم. وقتی آهن گداخته رو به دستش نزدیک کردی:
سوگند به خدا (برادرم) عقیل را در فقر و پریشانی بسیار دیدم که یک من گندم شما را از من درخواست نمود، و کودکانش را دیدم که از فرط پریشانی موهایشان غبار آلوده و رنگ چهره‌شان تیره شده بود، و عقیل اصرار می‌کرد و سخن خود را تکرار می‌کرد، و چون من حرفهایش را گوش می‌دادم، گمان کرد من دین خود را به او فروخته‌ام و از روش خویش دست برداشته دنبال او می‌روم و به او گفتم مرا به سوی آتشی که خشم خداوند آن را افروخته می‌کشانی تو از رنج این آهن گداخته مینالی پس من چگونه از آتش دوزخ ننالم؟ (خطبه 215 نهج‌البلاغه)

این‌جا ابن ملجم ها، قبل از جنایت وضو می‌گیرن. جلادها با یک دست قرآن و یک دست تازیانه، حد میزنن.

ببین که امروز هم قرآنها بر سر نیزه هستند. ببین که عمرو عاص ها چطور با مکر و حیله عمر حکومت معاویة زمان رو زیاد می‌کنن.

ببین اگه تو امروز این‌جا بودی همینها روی تو شمشیر می‌کشیدن در حالی که الآن اسم تو رو فریاد می‌زنند.

بساط ناسزا گفتن به پیروانت هنوز هم برپاست. هنوز هم با لشکری از بهتان به اندیشه‌ی فراگیر و بالنده‌ی تو میتازن.

دشمنان تاریخی تو هنوز که هنوزه، مخالفینشون رو به خارجی و محارب و کافر متهم می‌کنن و پلیدترین بهتانها رو تحت لوای «مصلحت اسلام» به بهترین فرزندان این آب و خاک نسبت میدن.
قرن، قرن وارونگی و کتمان حقیقته:
راستی از بین می‌رود، دروغ رایج می‌شود، و دوستی به زبان و دشمنی به دلهاست و فسق و فجور باعث نسب شود، و عفت و پاکدامنی مو جب شگفتی، و اسلام، مانند پوستین وارونه پوشیده شود. (خطبه 107 نهج‌البلاغه)

ای سر سلسله‌ی پرهیزکاری و ای ترسیم کننده‌ی مرزهای سرخ انسانی!
سی هزار زندانی دست بسته و مظلوم، به جرم هوا خواهی از آزادی و عدالتی که مرام تو بود، به فتوای خمینی و به اسم محارب قتل‌عام شدن.

مرام تو ترویج حقیقت بود نه کشورگشایی و قدرت طلبی، اما مرامنامه‌ی این قبیله سفیانی، چیزی جز جاه‌طلبی و زورگویی نیست.
امروز آخوندهای مرتجع پا رو از خاک ما هم بیرون گذاشتن و هدفشون به خاک و خون کشوندن خاورمیانه‌ی مجروحه.
خاک تفته شرق، از خون میلیونها انسان بیگناه به گل نشسته. آرزوها مثله شدن، کودکان معصوم جوونی نکرده پیر شدن. مادران پیر داغدار عزیزان از دست رفته‌ان:
به خدا شکایت می‌کنم از این گروه که کالایی بیقدرتر از کتاب خدا در میان ایشان نیست و نزد ایشان چیزی زشت‌تر از معروف و نیکوتر از منکر نیست زیرا اغراض آنان به چیزی بسته است که در دین خدا منع گردیده است. (خطبه17 نهج‌البلاغه)

ای حضور قاطع اعجاز! ای که نام تو تنها کلید دروازه یقین ماست! با تو ام ای خبر بزرگ، ای شیر پیروزمند خدا

این چه حکمیته که همیشه عاشقترین بنده‌های خدا، دردمندترین اونها هم هستن؟

من خسته و دلشکسته‌ام اما نومید نیستم. من دلخوش تداوم راه تو ام. همین امید و دلخوشی است که مرا واداشت تا برای تو بنویسم و به تو چنگ بزنم. راستی نمی‌پرسی که چی شد تونستم تو رو در لابلای این همه دروغ و فریب و سالوس و ریا بشناسم و خودم رو بهت وصل کنم؟
جوابش تو گامهای روشنیه که دنباله‌رو قدمهای تو هستن. جا پای تو، روی شنهای تاریک تاریخ گم نشد. در برابر حیله و نیرنگ آخوندها، آیینه‌داری هست. پرچمداری که محکم و استوار چشم دوخته به قلب سپاه ارتجاع و دین فروشی. ذوالفقار تو هیچ وقت در نیام فرو نرفته. دستی هست که با شمشیر تو می‌جنگه و صف باطل رو میشکافه تا حق رو از کام اژدهای دینفروشی بیرون بکشه:
آگاه باشید مثل خاندان عقیدتی محمد مانند ستارگان آسمان‌اند که هر زمان ستاره‌ای ناپدید شد ستاره‌ای آشکار می‌گردد و هیچ‌گاه زمین از و جود آنها خالی نماند. (خطبه99 نهج‌البلاغه)

پرچم تو همواره در بهت این برهوت انسانیت در اهتزار بوده. نسلی سرفراز با پیکری خونچکان اما پایدار، پرچم تو رو همیشه برافراشته نگه داشته. ما حضور دستهای تو رو هنوز که هنوزه حس می‌کنیم، آخه دستهای تو گشاینده غل و زنجیرها بود.

رهروان راه تو با فدای همه چیزشون راه تو رو طی کردن و باز هم ادامه خواهند داد. بتهای ارتجاع رو یک به یک خواهند شکست و به‌نام تو که بر دوش پیامبر بتهای زمانه رو سرنگون کردی از خیبر تاریخ خواهند گذشت و بر حاکمیت تبار ابن ملجمها و معاویه‌ها و یزید ها نقطه‌ی پایان خواهند گذاشت:
دوستداران ماکه در نسلهای آینده خواهند آمد گویی در سپاهیان ما به همراهی ما حاضر بوده‌اند، زود است که روزگار ایشانرا ظاهر گرداند واز آنان ایمان قوت گیرد. (خطبه12 نهج‌البلاغه)
به این سیاهی لشکر و خیمه‌ی معاویه بتازید، و درون آن سراپرده را فرو بریزید زیرا شیطان در گوشه‌ی آن پنهان است که برای بر جستن دست پیش داشته و برای برگشتن پا پس نهاده متزلزل است، پس بجنگید و بتازید تا حقیقت به حق برای شما هویدا گردد و شما برتر و بالاترید و خدا با شما همراه است و هرگز کردارتان را ناقص و کم نمی‌گرداند. (خطبه65 نهج‌البلاغه)

حالا از همیشه سبکبارترم، احساس می‌کنم از بار غمی یکباره رها شدم. به تو نزدیکم.
نزدیکتر از همیشه.

خداوند به ایشان حجتها و دلیلهای روشن خود را حفظ می‌کند تا آنها را به مانندانشان سپرده و در دلهاشان کشت نمایند. روحهای آنها به جای بسیار بلند آویخته در دنیا زندگی می‌کنند، آنانند جانشینان خدا در زمین که به سوی او می‌خوانند، آه آه به دیدارشان چه قدر مشتاقم... (حکمت74 نهج‌البلاغه)
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/bc1a4dca-fe9e-4741-9b54-4d9874f0ebe5"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات