«جنبش این نـور، میگیرد جهان
این ضمیر گـرم و بـیـدار زمـان»
***
این ضمیر گـرم و بـیـدار زمـان»
***
در زندگی زخمهای بازی هستند که در چشماندازها و افقهای تو در توی تاریخ هم، هم نمیآیند.
در زندگی عشقهایی هستند که عظمت فدایشان، لحظههای زندگی پس از خود را احاطه و تسخیر میکنند.
در زندگی خاطرههایی هستند که در ضمیر و بطن اندیشهها، رؤیاها، پندارها و کردارهای پس از خویش، خانه میکنند و آینده را وقف وصف و فهم و به جا آوردن شأن و جایگاهشان مینمایند.
در زندگی نثارهایی هستند که لحظهٴ خلق و بروزشان، درک شایستهٴ رسالت تاریخی انسان است.
در زندگی رنجهایی هستند که رنجبرانشان، «سنگینسنگین بر دوش میکشند بار دیگران را»... (مارگوت بیکل، شاعر معاصر آلمانی)
لؤلؤ و مرجان من در خاک نیست
این زخمها، عشقها، خاطرهها، نثارها و رنجها را باید در هرم گرم آتشی زیر خاکستر، خاموشیناپذیر و مرگستیز دید که وارثان جنایت، در هراس از کشف و افشای آن، بیست و هفت سال تلاش کردهاند بیصدا، بینشان، بینام، بیپرتو و در نهان خاک نگهش دارند.
واقعههای هولناک تاریخ جنایت در زندگی بشر را که میخوانیم، با خود حس میکنیم و درمییابیم که همراه با پیکر قربانیان و قامت شهیدان، ضمیری بیدار و نوری زنده را مدفون کردهاند. همیشه هم شکست جنایت، با بیداری این ضمیر و پرتوافکنی و روشنابخشی این نور، آغاز شده است. آغاز جنایت، همان دم شکست تاریخی آن، با بیداری ضمیر انسان و مرگناپذیری نور حقیقت است.
جنایتکاران و دیکتاتورها، هرگز نگرش و افق اندیشهای تاریخی ندارند. گویی در ذات کریه و ضمیر بداندیش اینان، دریچهٴ این ودیعهٴ آگاهی و بیداری و ذکاوت، مسدود و مهر شده است. از سویی اما قربانیان جنایت اینان، پای در رود بالندهٴ زمان و افقِ در تقدیر تاریخ دارند. این بالندگی زمان و افق تاریخی را در مجموعههای عظیم آثار فرهنگی ملل و اقوام جهان شاهدیم. این آثار، مملو از همان ضمیر بیدار و نور روشنانگار حقیقت بشری هستند که در وجدان آگاه انسانها، در موزهها، در کتابخانهها، در ترانهها، در هدایا، در گرامیداشتها و در زندگی جاری و در ارزشهایی که قربانیان جنایت برایمان به ودیعه و به ارث گذاشتهاند، جاری و زندهاند. این ارزشها، همان قلل رفیع و صخرههای عظیم و زیبایی هستند که در حیات کنونیمان به آنها تکیه و پشت میدهیم. همان نمادهای آفرینشگر زندگی و معنابخش چرایی هستی و دلیل پاسخمان به فلسفهٴ «بودن یا نبودن»...
خونی زنده در پای درها و پنجرهها
فراخوان به دادخواهی قتلعام شدگان تابستان سال 1367، انعکاس ندای ضمیر بیدار و پرتو نور آگاهیبخش سراسر خاک ایرانزمین است. خونی زنده و گرم در پادریها، پشت پنجرههای زندگی و خانههای مردم ایران.
از پایان بهمن سال 57 تاکنون، خاک میهن ما ملتهب و متلاطم است. حجم دهشتناک جنایتهای وارثان مغول و هیتلر، ثانیهها و دقایق، ساعتهای و روزها، هفتهها و ماهها و سالهای وطن ما را با خود عجین نموده است.
«نشنیدهام به قصه، ترانه
بر پردهها ندیدم
در برگبرگ حجم کتابی که خواندهام
یادم نمیدهد قـد
حجم شقاوتی که چنین میتند به هم
ـ بیحد و بیشمار ـ »
از اینرو، در سیوهشت سال گذشته، این فراخوان ملی برای ایستادگی همراه با روشنگری تمامعیار در برابر ایلغار خمینی ضدبشر است. بیست وهفت سال است که این جنایت، جانیان آن را همواره در نگرانی از سرباز کردن این زخم نگهداشته است. در پاسخ به این فراخوان، بسیاری خاطرهها و یادها و نشانهها به هم پیوستهاند و جنبشی بزرگ را در کشورمان رقم زدهاند. با این جنبش روزافزون است که دامنهٴ جنایات نظام ولایی خمینی ابلیس، بیشتر و وسیعتر افشا و آشکار میگردد.
بیدارباش ای ایران! هوشیار باش ای ایران!
«آنکه بر دریچه مشت میکوبد
نجوای برگ و باد نیست؛
توفان حنجرهٴ گلهای سرخ
تو را به ضیافت آزادی میخواند...»
ـ فراموش نکنیم که فراخوان به دادخواهی قتلعام شدگان تابستان 67، ندایی تاریخی است که وجدان مردم میهن ما را بیدار کرده تا در یک همبستگی ملی، میهنی و انسانی، در یک کارگروهی و سراسری، از آثار گوناگون جنایت آخوندها پرده برداریم. کدام ذره از این خاک است که گواه جنایات این رژیم قرونوسطایی و آمران و عاملان و مجریان جنایت نیست؟ کدام خانه؟ کدام شهر؟ کدام خاطره؟ کدام مادر؟ کدام پدر؟ کدام خواهر و برادر؟
ـ فراموش نکنیم که دست در دست هم، با ایمانی به هم پیوسته و گره خورده، با یقینی سیراب شده از حقیقت عشقمان به آزادی ایران و ایرانی، با همبستگی ملی، این فراخوان را در سراسر شهرها، روستاها، دشتها، کوهها، درهها و گورستانهای ایرانزمین دنبال کنیم. از کتمان جنایتی بزرگ، رمزگشایی کنیم و آثار آن را آشکار و افشا نماییم. در این افشاگری بزرگ میهنی و مردمی و انسانی، هویت عدالتجویانه و آزادیخواهانهٴ خود را در برابر همهٴ دستاندرکاران ماشین آدم کشیِ 38ساله خمینی و آخوندهای ریزهخوارش، اثبات کرده و از هویت انسانی و ملی خود دفاع میکنیم.
«صدایی در انتهای فکرهایم هست
در انتهای این غروب
در دهلیزهای این شب...
صدایی در تمام طلوعها با من حرف میزند
ـ وقتی روزها آب میشوند
و سالها پیر... ـ
من فکر میکنم از آنسوی سالها
صدایی نگاهم میکند
صدایی که از قلههای قرنها نمیافتد...
صدایی از راهرو آفتاب میآید
تا زمین
مزار عشقهای متلاشی نماند
و خدا
غریبة دلتنگش...»
ـ فراموش نکنیم که تحولات بزرگ اجتماعی در سراسر تاریخ بشر، پاسخ دادن به فراخوان و ندای عدالتجویی و آزادیخواهی بوده، هست و خواهد بود. با این پاسخ بوده است که سریر نامشروع و خانههای تاریک دیکتاتورها به لرزه درآمده و سقوط دیکتاتوری و خودکامگی، تضمین سراسری، ملی، اجتماعی و تاریخی یافته است.
ـ فراموش نکنیم که واکنشهای مقامات و جنایتکاران رژیم آخوندی بر سر این فراخوان، نشاندهندهٴ تزلزل، هول و وحشتشان از پا گرفتن و گسترش یافتن آن است. اینان میدانند چه جنایات پنهانی کردهاند و در هراس از عقوبت رو شدن و آشکار شدنشان، بزدلانه نعل وارونه میزنند و تلاش میکنند با عباراتی چون «افتخار میکنیم که حکم خدا را اجرا کردهایم»، وحشتشان از حسابرسی در برابر وجدان بیدار شده جامعه را وارونه جلوه دهند. همین جملهها و نمونههای مشابه آن، نشاندهندهٴ اهمیت فراخوان دادخواهی از یک طرف و از طرف دیگر، دست خالی داشتن در توجیه جنایت است. چرا که اولاً: حکم جنایت را خمینی صادر کرده است. نسبت دادن آن به خدا، همان دجالیت بنیادیِ ایدئولوژی آخوندها در کم آوردن تبیین و تفسیر حقیقی از واقعیتهای اجتماعی و انسانی عصر حاضر است. دجالیتی که دیگر مردم و نسل آگاه میهنمان، برای آن پشیزی ارزش قائل نیست. ثانیاً: خمینی این حکم را فقط و فقط برای گریز از یک بنبست، جهت تصفیهٴ سیاسی مخالفان خود صادر کرده است. ثالثاً: اگر افتخار میکنند، پس حکم خمینی را در رادیو ـ تلویزیون بخوانند، در مطبوعات چاپ کنند و در سایتها بگذارند.
ـ فراموش نکنیم که در پاسخ به این فراخوان، خاطرههای سراسر خاک ایرانزمین، به هم میپیوندند و اثری عظیم از قدرت روشنگری و ارادهٴ ملی مردممان را در برابر تاریخ جنایتبار هیولای انسانکش آخوندی بارز و عرضه میکنند. حاصل این اثربخشی عظیم، زلزلهییست بنیانکن بر ارکان نظامی که پایهها و ستونهای ولایتش، در اعماق دریای خون یک ملت و فرزندانش فرو رفته است.
ـ فراموش نکنیم که واقعههای بزرگ تاریخی، اینگونه از رودهای به هم پیوسته به غلیان و خروش میآیند تا سرنوشت میهن و خلقی را به شایستگی رقم زنند. این مشعل را فروزان داریم که فراخوان دادخواهی قتلعام شدگان تابستان 67 همراه با انتشار نوار آقای منتظری، کرباس به خون آلوده نظام ولایتفقیه را تا همین حالا جر داده و در استمرار بیتوقف خود، تا انتها از هم خواهد درید...
ـ فراموش نکنیم که دستان فرصتی تاریخی، درهای خانه و وجدان و ضمیر و زندگی تکتکمان را دقالباب کرده است. صدایی که هوشیاری و بیداری و آزادی ایرانزمین را فراخوان داده است...
«در اشکهای عاشقانهٴ مادر
من دیدهام تباهیِ جلاد قرن را
و اینک
در برگهای کتابی که دستم است
احساس میکنم...».
در زندگی عشقهایی هستند که عظمت فدایشان، لحظههای زندگی پس از خود را احاطه و تسخیر میکنند.
در زندگی خاطرههایی هستند که در ضمیر و بطن اندیشهها، رؤیاها، پندارها و کردارهای پس از خویش، خانه میکنند و آینده را وقف وصف و فهم و به جا آوردن شأن و جایگاهشان مینمایند.
در زندگی نثارهایی هستند که لحظهٴ خلق و بروزشان، درک شایستهٴ رسالت تاریخی انسان است.
در زندگی رنجهایی هستند که رنجبرانشان، «سنگینسنگین بر دوش میکشند بار دیگران را»... (مارگوت بیکل، شاعر معاصر آلمانی)
لؤلؤ و مرجان من در خاک نیست
این زخمها، عشقها، خاطرهها، نثارها و رنجها را باید در هرم گرم آتشی زیر خاکستر، خاموشیناپذیر و مرگستیز دید که وارثان جنایت، در هراس از کشف و افشای آن، بیست و هفت سال تلاش کردهاند بیصدا، بینشان، بینام، بیپرتو و در نهان خاک نگهش دارند.
واقعههای هولناک تاریخ جنایت در زندگی بشر را که میخوانیم، با خود حس میکنیم و درمییابیم که همراه با پیکر قربانیان و قامت شهیدان، ضمیری بیدار و نوری زنده را مدفون کردهاند. همیشه هم شکست جنایت، با بیداری این ضمیر و پرتوافکنی و روشنابخشی این نور، آغاز شده است. آغاز جنایت، همان دم شکست تاریخی آن، با بیداری ضمیر انسان و مرگناپذیری نور حقیقت است.
جنایتکاران و دیکتاتورها، هرگز نگرش و افق اندیشهای تاریخی ندارند. گویی در ذات کریه و ضمیر بداندیش اینان، دریچهٴ این ودیعهٴ آگاهی و بیداری و ذکاوت، مسدود و مهر شده است. از سویی اما قربانیان جنایت اینان، پای در رود بالندهٴ زمان و افقِ در تقدیر تاریخ دارند. این بالندگی زمان و افق تاریخی را در مجموعههای عظیم آثار فرهنگی ملل و اقوام جهان شاهدیم. این آثار، مملو از همان ضمیر بیدار و نور روشنانگار حقیقت بشری هستند که در وجدان آگاه انسانها، در موزهها، در کتابخانهها، در ترانهها، در هدایا، در گرامیداشتها و در زندگی جاری و در ارزشهایی که قربانیان جنایت برایمان به ودیعه و به ارث گذاشتهاند، جاری و زندهاند. این ارزشها، همان قلل رفیع و صخرههای عظیم و زیبایی هستند که در حیات کنونیمان به آنها تکیه و پشت میدهیم. همان نمادهای آفرینشگر زندگی و معنابخش چرایی هستی و دلیل پاسخمان به فلسفهٴ «بودن یا نبودن»...
خونی زنده در پای درها و پنجرهها
فراخوان به دادخواهی قتلعام شدگان تابستان سال 1367، انعکاس ندای ضمیر بیدار و پرتو نور آگاهیبخش سراسر خاک ایرانزمین است. خونی زنده و گرم در پادریها، پشت پنجرههای زندگی و خانههای مردم ایران.
از پایان بهمن سال 57 تاکنون، خاک میهن ما ملتهب و متلاطم است. حجم دهشتناک جنایتهای وارثان مغول و هیتلر، ثانیهها و دقایق، ساعتهای و روزها، هفتهها و ماهها و سالهای وطن ما را با خود عجین نموده است.
«نشنیدهام به قصه، ترانه
بر پردهها ندیدم
در برگبرگ حجم کتابی که خواندهام
یادم نمیدهد قـد
حجم شقاوتی که چنین میتند به هم
ـ بیحد و بیشمار ـ »
از اینرو، در سیوهشت سال گذشته، این فراخوان ملی برای ایستادگی همراه با روشنگری تمامعیار در برابر ایلغار خمینی ضدبشر است. بیست وهفت سال است که این جنایت، جانیان آن را همواره در نگرانی از سرباز کردن این زخم نگهداشته است. در پاسخ به این فراخوان، بسیاری خاطرهها و یادها و نشانهها به هم پیوستهاند و جنبشی بزرگ را در کشورمان رقم زدهاند. با این جنبش روزافزون است که دامنهٴ جنایات نظام ولایی خمینی ابلیس، بیشتر و وسیعتر افشا و آشکار میگردد.
بیدارباش ای ایران! هوشیار باش ای ایران!
«آنکه بر دریچه مشت میکوبد
نجوای برگ و باد نیست؛
توفان حنجرهٴ گلهای سرخ
تو را به ضیافت آزادی میخواند...»
ـ فراموش نکنیم که فراخوان به دادخواهی قتلعام شدگان تابستان 67، ندایی تاریخی است که وجدان مردم میهن ما را بیدار کرده تا در یک همبستگی ملی، میهنی و انسانی، در یک کارگروهی و سراسری، از آثار گوناگون جنایت آخوندها پرده برداریم. کدام ذره از این خاک است که گواه جنایات این رژیم قرونوسطایی و آمران و عاملان و مجریان جنایت نیست؟ کدام خانه؟ کدام شهر؟ کدام خاطره؟ کدام مادر؟ کدام پدر؟ کدام خواهر و برادر؟
ـ فراموش نکنیم که دست در دست هم، با ایمانی به هم پیوسته و گره خورده، با یقینی سیراب شده از حقیقت عشقمان به آزادی ایران و ایرانی، با همبستگی ملی، این فراخوان را در سراسر شهرها، روستاها، دشتها، کوهها، درهها و گورستانهای ایرانزمین دنبال کنیم. از کتمان جنایتی بزرگ، رمزگشایی کنیم و آثار آن را آشکار و افشا نماییم. در این افشاگری بزرگ میهنی و مردمی و انسانی، هویت عدالتجویانه و آزادیخواهانهٴ خود را در برابر همهٴ دستاندرکاران ماشین آدم کشیِ 38ساله خمینی و آخوندهای ریزهخوارش، اثبات کرده و از هویت انسانی و ملی خود دفاع میکنیم.
«صدایی در انتهای فکرهایم هست
در انتهای این غروب
در دهلیزهای این شب...
صدایی در تمام طلوعها با من حرف میزند
ـ وقتی روزها آب میشوند
و سالها پیر... ـ
من فکر میکنم از آنسوی سالها
صدایی نگاهم میکند
صدایی که از قلههای قرنها نمیافتد...
صدایی از راهرو آفتاب میآید
تا زمین
مزار عشقهای متلاشی نماند
و خدا
غریبة دلتنگش...»
ـ فراموش نکنیم که تحولات بزرگ اجتماعی در سراسر تاریخ بشر، پاسخ دادن به فراخوان و ندای عدالتجویی و آزادیخواهی بوده، هست و خواهد بود. با این پاسخ بوده است که سریر نامشروع و خانههای تاریک دیکتاتورها به لرزه درآمده و سقوط دیکتاتوری و خودکامگی، تضمین سراسری، ملی، اجتماعی و تاریخی یافته است.
ـ فراموش نکنیم که واکنشهای مقامات و جنایتکاران رژیم آخوندی بر سر این فراخوان، نشاندهندهٴ تزلزل، هول و وحشتشان از پا گرفتن و گسترش یافتن آن است. اینان میدانند چه جنایات پنهانی کردهاند و در هراس از عقوبت رو شدن و آشکار شدنشان، بزدلانه نعل وارونه میزنند و تلاش میکنند با عباراتی چون «افتخار میکنیم که حکم خدا را اجرا کردهایم»، وحشتشان از حسابرسی در برابر وجدان بیدار شده جامعه را وارونه جلوه دهند. همین جملهها و نمونههای مشابه آن، نشاندهندهٴ اهمیت فراخوان دادخواهی از یک طرف و از طرف دیگر، دست خالی داشتن در توجیه جنایت است. چرا که اولاً: حکم جنایت را خمینی صادر کرده است. نسبت دادن آن به خدا، همان دجالیت بنیادیِ ایدئولوژی آخوندها در کم آوردن تبیین و تفسیر حقیقی از واقعیتهای اجتماعی و انسانی عصر حاضر است. دجالیتی که دیگر مردم و نسل آگاه میهنمان، برای آن پشیزی ارزش قائل نیست. ثانیاً: خمینی این حکم را فقط و فقط برای گریز از یک بنبست، جهت تصفیهٴ سیاسی مخالفان خود صادر کرده است. ثالثاً: اگر افتخار میکنند، پس حکم خمینی را در رادیو ـ تلویزیون بخوانند، در مطبوعات چاپ کنند و در سایتها بگذارند.
ـ فراموش نکنیم که در پاسخ به این فراخوان، خاطرههای سراسر خاک ایرانزمین، به هم میپیوندند و اثری عظیم از قدرت روشنگری و ارادهٴ ملی مردممان را در برابر تاریخ جنایتبار هیولای انسانکش آخوندی بارز و عرضه میکنند. حاصل این اثربخشی عظیم، زلزلهییست بنیانکن بر ارکان نظامی که پایهها و ستونهای ولایتش، در اعماق دریای خون یک ملت و فرزندانش فرو رفته است.
ـ فراموش نکنیم که واقعههای بزرگ تاریخی، اینگونه از رودهای به هم پیوسته به غلیان و خروش میآیند تا سرنوشت میهن و خلقی را به شایستگی رقم زنند. این مشعل را فروزان داریم که فراخوان دادخواهی قتلعام شدگان تابستان 67 همراه با انتشار نوار آقای منتظری، کرباس به خون آلوده نظام ولایتفقیه را تا همین حالا جر داده و در استمرار بیتوقف خود، تا انتها از هم خواهد درید...
ـ فراموش نکنیم که دستان فرصتی تاریخی، درهای خانه و وجدان و ضمیر و زندگی تکتکمان را دقالباب کرده است. صدایی که هوشیاری و بیداری و آزادی ایرانزمین را فراخوان داده است...
«در اشکهای عاشقانهٴ مادر
من دیدهام تباهیِ جلاد قرن را
و اینک
در برگهای کتابی که دستم است
احساس میکنم...».