مکان؛ گورستان تخت فولاد اصفهان
زمان: تابستان ۶۷
زمان: تابستان ۶۷
گورستانهای ایران طی یک سال اخیر مهر سکوتشان را شکستهاند و در افشای جنایتی که در قتلعام ۶۷رخ داده به شاهدان بیهمتایی تبدیل گشتهاند.
پس از گورستان خاوران که سمبل و نماد آن جنایت تاریخی لقب گرفته است نام گورستانهای بسیاری بر سر زبانها افتاد. گورستانهایی که محل دفن جمعی زندانیان سربدار قتلعام ۶۷بودند.
یکی از این گورستانهای خاموش، گورستان تخت فولاد اصفهان است که تازه لب به سخن گشوده است.
پس از گورستان خاوران که سمبل و نماد آن جنایت تاریخی لقب گرفته است نام گورستانهای بسیاری بر سر زبانها افتاد. گورستانهایی که محل دفن جمعی زندانیان سربدار قتلعام ۶۷بودند.
یکی از این گورستانهای خاموش، گورستان تخت فولاد اصفهان است که تازه لب به سخن گشوده است.
موقعيت گورستان تخت فولاد اصفهان
شاهدان جنایت این بار سه نوجوان بودند که در تاریکی رعبآور گورستان پنهان شده بودند و جنایت سبعانه پاسداران را به نظاره نشستند و اکنون پس از نزدیک به ۳۰سال خاموشی، در جنبش دادخواهی؛ دل به دریا زده و لب به سخن باز کردند:
اصفهان چهل گورستان دارد که قدیمیترین آن تخت فولاد است. مردم در تخت فولاد از سال ۶۲اجازه دفن اموات را نداشتند و رژیم فقط کشتههای جنگ ضدمیهنیاش را در آن جا دفن میکرد. به همین دلیل این قبرستان خلوت بود و جای مناسبی برای به خاک سپردن زندانیان اعدام شده بود.
آنان نوجوانانی بیش نبودند و اصلاً در مورد قتلعام زندانیان چیزی نمیدانستند فقط شنیده بودند که شبها کسانی پیدا شدند که آدمهایی را در گورهای جمعی در این گورستان در خاک میکنند. آنان کنجکاو شدند:
وقتی در تاریکی وارد گورستان رعب انگیز شدیم انبوه چالههایی که در مسیر تردد داخل قبرستان کنده بودند توجه مان را جلب کرد. در سکوت گورستان در گوشهیی نشستیم. حدود ساعت دو بعد از نیمهشب بود که چهار نیسان پاترول خاک آلود وارد گورستان شدند.
آنگاه سکوت گورستان زیر سایش چرخهای ۴پاترول سنگین از باری که حمل میکرد؛ شکست:
وحشتی عمیق بر گورستان مستولی بود. صدا صدای حرکت پاترولها بود. تنها حرکت آانها بود که سکوت رعب انگیز گورستان را میشکست. ناگهان یکی از پاترولها در مقابل چالهای که تازه کنده شده بود ایستاد و چادر آن را کنار زدند.
شاهدان جنایت این بار سه نوجوان بودند که در تاریکی رعبآور گورستان پنهان شده بودند و جنایت سبعانه پاسداران را به نظاره نشستند و اکنون پس از نزدیک به ۳۰سال خاموشی، در جنبش دادخواهی؛ دل به دریا زده و لب به سخن باز کردند:
اصفهان چهل گورستان دارد که قدیمیترین آن تخت فولاد است. مردم در تخت فولاد از سال ۶۲اجازه دفن اموات را نداشتند و رژیم فقط کشتههای جنگ ضدمیهنیاش را در آن جا دفن میکرد. به همین دلیل این قبرستان خلوت بود و جای مناسبی برای به خاک سپردن زندانیان اعدام شده بود.
آنان نوجوانانی بیش نبودند و اصلاً در مورد قتلعام زندانیان چیزی نمیدانستند فقط شنیده بودند که شبها کسانی پیدا شدند که آدمهایی را در گورهای جمعی در این گورستان در خاک میکنند. آنان کنجکاو شدند:
وقتی در تاریکی وارد گورستان رعب انگیز شدیم انبوه چالههایی که در مسیر تردد داخل قبرستان کنده بودند توجه مان را جلب کرد. در سکوت گورستان در گوشهیی نشستیم. حدود ساعت دو بعد از نیمهشب بود که چهار نیسان پاترول خاک آلود وارد گورستان شدند.
آنگاه سکوت گورستان زیر سایش چرخهای ۴پاترول سنگین از باری که حمل میکرد؛ شکست:
وحشتی عمیق بر گورستان مستولی بود. صدا صدای حرکت پاترولها بود. تنها حرکت آانها بود که سکوت رعب انگیز گورستان را میشکست. ناگهان یکی از پاترولها در مقابل چالهای که تازه کنده شده بود ایستاد و چادر آن را کنار زدند.
نمايی از موقعيت گورستان تخت فولاد اصفهان
قطعا آن نوجوانان در آن لحظه از کنجکاویشان پشیمان شده بودند. قلب در سینههای کوچک شان بهشدت میزد. راستی چه چیزی در حال وقوع است؟
وقتی چادر خودرو را برداشتند سه پاسدار به بالای پاترول پریدند. از دور مشخص بود ریش بلندی دارند. آنان بلا فاصله جنازههایی را بیمحابا و بیدقت به زمین انداختند . صدای برخورد سر و صورت جنازهها به زمین شنیده میشد. ۴جنازه را به زمین انداختند . سپس آن سه مرد به زمین پریدند و به همان روشی که حیوان تلف شده را در گودال میاندازند پای اجساد را میگرفتند و به داخل چاله میانداختند .
دیدن آن صحنهها برای نوجوانانی که نمیدانستند چه چیزی در حال وقوع است رعب انگیز بود و به کابوسی فراموشی ناپذیر تبدیل میشد:
پاسداران هیچ گفتگویی با هم نداشتند انگار از قبل قرارداد بسته بودند که کارها بهصورت کارگردانی شده قبلی صورت گیرد. بدون گفتگوی سر صحنه... . آنان چهار نفر را بدون درنگ به چاله انداختند انگار خیلی تبحر در این کار داشتند و اتوماتیک وار چاله را پر کردند... .
نوجوانان ناباورانه به همدیگر نگاه کردند. حتماً یکی پیشنهاد کرد که برویم کافی است و شاید این حرف همه بود اما...
خودروها حالا به چاله دیگر رسیده بودند درست مثل مورد قبلی یک خورو ایستاد و آن سه مرد به بالا پریدند و... اما این بار در میان جنازههایی که در خودرو بود جوان قد بلندی قرار داشت که پیراهن سبزرنگش درتابش مهتاب میدرخشید. دو پاسدار جنازه این جوان را بلند کردند و با سر به زمین کوبیدند. گویی کینهیی حیوانی نسبت به این جوان در وجودشان موج میزد. صدای شکستن و خرد شدن جمجهاش در سکوت گورستان پیچید. وحشتی عجیب وجودمان را فرا گرفت و بیاختیار شروع به فرار کردیم.
آن نوجوانان در آن شب پر از کابوس ظاهراً از گورستان فرار کردند اما ۳۰سال است که همچنان میگریزند. آنان با ۳۰سال گریز تلاش کردند تا نفهمند آن شب در گورستان چه گذشت. وحشت افکنی همان پاسداران حتی نگذاشت آنان متوجه شوند آن کشتههای پشته شده در گورستان تخت فولاد؛ زندانیان سر بدار شده بودند. آنان حتی نفهمیدند این صحنه مکرر خاص اصفهان نبود بلکه در هر شهر ایران که میرفتی در هر گورستانی پاسداران تباهی چون کلاغان سیاهپوش به دفن شیراوژنان در زنجیر مشغول بودند...
اما امروز رازهای هولناک و پروحشت آن شبها و روزها گشوده میشود و در برابر قضاوت عموم مردم ایران قرار میگیرد.
زمین گنجینههای نابش را یکی یکی به تماشا میگذارد.
به به! چه زیبایی خیره کنندهیی دارند گورستانهایی که به این گنجینههای ناب زیور یافته اند!
آن نوجوانان گریزپای دیروز اکنون دوباره به گورستان بازمی گردند و در بلوغ باورها و تجربههای هولناک در یک حاکمیت خونریز، روایتگر یک قتلعام میشوند...
وقتی چادر خودرو را برداشتند سه پاسدار به بالای پاترول پریدند. از دور مشخص بود ریش بلندی دارند. آنان بلا فاصله جنازههایی را بیمحابا و بیدقت به زمین انداختند . صدای برخورد سر و صورت جنازهها به زمین شنیده میشد. ۴جنازه را به زمین انداختند . سپس آن سه مرد به زمین پریدند و به همان روشی که حیوان تلف شده را در گودال میاندازند پای اجساد را میگرفتند و به داخل چاله میانداختند .
دیدن آن صحنهها برای نوجوانانی که نمیدانستند چه چیزی در حال وقوع است رعب انگیز بود و به کابوسی فراموشی ناپذیر تبدیل میشد:
پاسداران هیچ گفتگویی با هم نداشتند انگار از قبل قرارداد بسته بودند که کارها بهصورت کارگردانی شده قبلی صورت گیرد. بدون گفتگوی سر صحنه... . آنان چهار نفر را بدون درنگ به چاله انداختند انگار خیلی تبحر در این کار داشتند و اتوماتیک وار چاله را پر کردند... .
نوجوانان ناباورانه به همدیگر نگاه کردند. حتماً یکی پیشنهاد کرد که برویم کافی است و شاید این حرف همه بود اما...
خودروها حالا به چاله دیگر رسیده بودند درست مثل مورد قبلی یک خورو ایستاد و آن سه مرد به بالا پریدند و... اما این بار در میان جنازههایی که در خودرو بود جوان قد بلندی قرار داشت که پیراهن سبزرنگش درتابش مهتاب میدرخشید. دو پاسدار جنازه این جوان را بلند کردند و با سر به زمین کوبیدند. گویی کینهیی حیوانی نسبت به این جوان در وجودشان موج میزد. صدای شکستن و خرد شدن جمجهاش در سکوت گورستان پیچید. وحشتی عجیب وجودمان را فرا گرفت و بیاختیار شروع به فرار کردیم.
آن نوجوانان در آن شب پر از کابوس ظاهراً از گورستان فرار کردند اما ۳۰سال است که همچنان میگریزند. آنان با ۳۰سال گریز تلاش کردند تا نفهمند آن شب در گورستان چه گذشت. وحشت افکنی همان پاسداران حتی نگذاشت آنان متوجه شوند آن کشتههای پشته شده در گورستان تخت فولاد؛ زندانیان سر بدار شده بودند. آنان حتی نفهمیدند این صحنه مکرر خاص اصفهان نبود بلکه در هر شهر ایران که میرفتی در هر گورستانی پاسداران تباهی چون کلاغان سیاهپوش به دفن شیراوژنان در زنجیر مشغول بودند...
اما امروز رازهای هولناک و پروحشت آن شبها و روزها گشوده میشود و در برابر قضاوت عموم مردم ایران قرار میگیرد.
زمین گنجینههای نابش را یکی یکی به تماشا میگذارد.
به به! چه زیبایی خیره کنندهیی دارند گورستانهایی که به این گنجینههای ناب زیور یافته اند!
آن نوجوانان گریزپای دیروز اکنون دوباره به گورستان بازمی گردند و در بلوغ باورها و تجربههای هولناک در یک حاکمیت خونریز، روایتگر یک قتلعام میشوند...