نبرد «رسانه و آگاهی» با «سانسور و جهل» در تاریخ معاصر ایران یکی از مبانی شکلگیری جنبشهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بوده است. رسانه میخواهد حرف بزند، درد را بگوید، کنشگر باشد، آدرس علل عقبماندگی ایران را بدهد، بر اعمال دولتها نظارت و نقد داشته باشد، اطلاعرسانی و آگاهیپراکنی کند و پلی میان حیات یک جامعه با مخاطب آن جامعه باشد.
اقلیم بیاتحادیه و بیسندیکا!
در چهار دههٔ گذشته یک تضاد پایهیی در ایرانزمین وجود داشته که مبنای همهٔ مشکلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بوده است. تضاد مبنایی که در چهار دههٔ گذشته بیش از تمامی تاریخ ایران اجتماعی شده و چون اختاپوسی بر زندگی روزمرهٔ مردم چنگ انداخته، سلطهگری ضد رسانهیی با ویژهگی انحصارطلبی افسارگسیختهٔ آخوندی است.
یادآوری میشود ناجمهوری آخوندی از نادرترین نظامهای سیاسی دنیا است که در آن «اتحادیه روزنامهنگاران» وجود ندارد؛ همانطور که تشکیل اتحادیه و سندیکای کارگری و صنوف دیگر ممنوع است!
«مرجعیت رسانه» زیر گیوتین «اصحاب قدرت»
خمینی در تابستان۱۳۵۸ به خودش انتقاد کرد که از چند ماه قبل، مطبوعات را قلع و قمع نکرد! حالا پس از چهل سال، کارشناسان رسانهیی و روزنامهنگاری رژیم هم بهدلیل اعمال سانسور همهجانبه بر مطبوعات، دست بالا کرده و بنبست، بیفایدهگی و بیمخاطب بودن روزنامه و کار روزنامهنگاری را در حاکمیت ولایت فقیه اعتراف میکنند. اعتراف میکنند که روزنامهها و رسانههای حکومتی دیگر «کار کرد رسانهیی برای مخاطب ندارند» و اعمال نفوذ و سانسور و دوری جستن از بازتاب واقعیت، باعث شده که «مرجعیتشان را از دست بدهند»:
«اصحاب قدرت، مرجعیت رسانهها را از بین بردهاند... شرایطی بهتدریج به رسانهها تحمیل شده که مرجعیتشان را از دست دادهاند و نمیتوانند برای مخاطب کارکرد رسانهییشان را که اطلاعرسانی است، انجام دهند. دیگر مخاطب، خودش را در رسانه نمیبیند» (روزنامه شرق، فریدون صدیقی از کارشناسان قدیمی روزنامهنگاری، ۱۶مرداد۹۹).
مکافات اجیر داو دیکتاتور و سکهٔ سانسور
یکی از نخستین آزمایشگاههای دولتها، حیطهٔ رسانه و روزنامه است. آزادی بیان و آزادی قلم از ارکان بنیادینی هستند که دولتها را محک میزنند. حالا پس چهل سال، در عصر رسانههای اینترنتی یا عصر شهروند ـ خبرنگار آزادی بیان، تولید و ارائهٔ اطلاعات مفید، کنش بهجای واکنش، بازتاب بهموقع رخدادها، گشایش داشتن بهجای بستن و محدود کردن، گرههای گریبانگیر رسانههای حکومت جمهوری اسلامی شدهاند. رسانهها و روزنامههایی که عمری اجیر داو دیکتاتوره بوده و جز با دایرهٔ قدرت و کانون سانسور و دروغ تنظیم و هماهنگ نبوده و اکنون گرفتار مکافاتشان شدهاند:
«برخی رسانهها دستخوش تغییر و تحولات عرصه قدرت شدهاند و حیاتشان به خطر افتاده است... در فضای فعلی ایران رسانهها یا باید به یک نهاد دولتی یا شبهدولتی وابسته باشند یا اینکه مستقل باشند که بهدلیل شرایط موجود در رسانههای ایران از جمله خطوط قرمز فراوان و سانسور نمیتوانند محتوای محبوب مخاطبان را تولید کنند» (همان).
طرفهٔ عجیب روزگار!
به موازات پیشرفت و رادیکال شدن قیامها و اعتراضات اجتماعی که کل حاکمیت را طرد و نفی کردهاند، رسانههای حکومتی هم از جانب مردم و نسل جوان طرد و تحریم شدهاند. از طرفی خود کارگزاران حکومتی هم یقین کردهاند که این روزنامهها هیچ اقبال اجتماعی ندارند و خودشان هم اعتباری برای رسانههای داخلی قائل نیستند. به یک نمونهٔ طرفهٔ روزگار در دیکتاتوری فقاهتی و نتیجهٔ سانسور افسارگسیختهٔ نظام ولایت فقیه توجه کنید:
«حتی میبینیم مسئولان مملکت از شبکههای اجتماعی سر در میآورند که در کشور برای دسترسی به آن ممنوعیت وجود دارد. یا حتی برخی چهرهها در رسانههای تلویزیونی برونمرزی حاضر میشوند و اظهارنظر میکنند؛ در حالیکه اگر همان شخص بخواهد چنین حرفهایی را در رسانههای ایران بزند، اظهارنظرش مشمول سانسور میشود یا رسانهها بهدلیل ترسی که دارند، نمیتوانند آن اظهارنظر را منتشر کنند» (همان).
مردم رسانه میسازند
در پایان چهارمین دههٔ عمر جمهوری اسلامی، همبستگی تضادهای سیاسی و اجتماعی بیش از همیشه ظهور کرده، بالغ شده و به معضل و بنبست رسانهیی و مطبوعاتی رژیم آخوندها تبدیل شده است. رسانه یا نشریهٔ «حتی اندکی مستقل» در جمهوری اسلامیِ ولایت فقیهی یک هفته هم دوام نمیآورد. از این رو حتی کارشناس مطبوعاتی حکومتی هم اعتراف میکند که نشریه و رسانهٔ مستقل و معتبر حکومتی در کار نیست و شبکههای مجازی مرجع خبر و اطلاعرسانی مردم شدهاند:
«صاحب یک نشریه اندکی مستقل یا کمی مستقل هم به دلایلی که میدانیم (بخوانید سانسور، سرکوب، دستگیری و کشتار نویسندگان و روزنامهنگاران و...) نمیتواند تولید محتوای جریانساز داشته باشد... بهاین ترتیب فرصت برای شبکههای برونمرزی و شهروند خبرنگارها بیشتر فراهم میشود و طبیعی است در چنین شرایطی مسأله دقت و صحت اخبار قربانی میشود. چنین شرایطی بیش از هر چیزی مردم را تحت تأثیر قرار میدهد» (همان).
دریغ از کنشی برخاسته از رسالت قلم!
اکنون همبستگی تضادها علیه حاکمیت ولایت فقیه به موازات پیشرفت و رادیکال شدن قیامها، منجر به شکست قاطع مطبوعات و روزنامهها و رسانههای سانسورچی حکومتی شده است که سالها سال کنشی برخاسته از رسالت قلم نداشته و «کارکردشان را از دست دادهاند»:
«جمعبندی این است که رسانهها واکنشی شدهاند و کنشمند نیستند. رسانهها دیگر بهنگام، دقیق، شفاف، کنشمند و هدایتگر نیستند. نتیجه چنین اتفاقی این است که رسانههای ما کار کردشان را از دست دادهاند» (همان).
گشایش ناگزیر رسانه در ایران
در ایرانزمین دست بر هر پدیدهٔ اجتماعی و صنفی بگذاریم، بنا بر اصل تأثیر متقابل، راه به ریشهها و بنیادهای سیاسی میبرد. ضریب این اثرگذاری سیاسی بر رسانهها و مطبوعات و قلم در یک نظام سراپا دیکتاتوری و سانسور و انحصارطلبی، بسیار بالا و حیرتانگیز است. از این رو تعیینتکلیف تضاد تاریخی «رسانه و آگاهی» با «جهل و سانسور»، از نبرد آزادی و ضدآزادی در ایرانزمین جدا نیست. این گشایش نیز در این برهه از تاریخ ایران تنها با کنار زدن تضاد اصلی یعنی جمهوری آخوندی رقم خواهد خورد...