728 x 90

برای ایران و منافع مردم ایران که به‌مسلخ برده شدند

ثروت و فقر
ثروت و فقر

مانیفست هیچ!

ایران و مردم ایران، دو واژهٔ غریب افتاده و مهجور در ادبیات حکومتی هستند؛ دو واژه‌ای که بیشتر از سایر واژگان در حاکمیت دستاربندان ریایی به مسلخ رفته و سر بریده شده‌اند. همه چیز از آن کلمهٔ «هیچ» لعنتی و زمهریری آغاز شد که در هواپیمایی که خمینی را از پاریس به تهران منتقل می‌کرد، از دهان دجال بزرگ قرن بیرون تراوید. این «هیچ»! فقط یک کلمه نبود، مانیفست تدوین ناشدهٔ خمینی برای آینده ایران بود.

آرزوهای سر بریده شده

مردم ایران به پیشتازی سازمانهایی مانند مجاهدین و فدایی‌ها، بر سلطنت ۲۵۰۰سالهٔ شاهنشاهی شوریدند تا در ادامهٔ آرمان فراگستر مشروطه، صاحب میهنی شوند که در آن به جای شاه ارادهٔ ملت حکم براند. به جای کاخ سلطنتی، خانهٔ ملت در مصدر امور باشد. سرمایه‌های ملی ایران به جای به مصرف رسیدن در دربار پرتجمل و تشریفاتی شاه و میهمانی‌های افسانه‌ای و شکارگاههای اختصاصی، صرف آبادانی و رونق ایران شود. به جای تبدیل شدن ایران به زرادخانهٔ تسلیحات از دور خارج شده و گران‌قیمت، این زیباوطن، صفیر صلح و کبوتر خوشبختی برای همسایگانش باشد. به جای بازی‌کردن نقش ژاندارم منطقه، الگویی از ترقی، پیشرفت و فرهنگ‌سازی و همزیستی مسالمت‌آمیز باشد.

بالاتر از همه، آرزوی دیرینهٔ مردم ایران که برای آن حاضر شدند سینهٔ جوانان عزیزشان را در برابر گلوله عریان کنند، نشاندن «خجسته آزادی» بر تختگاه تخت جمشید در این زاد بوم باستانی و به جا مانده از دوران جم و جمشید بود. مردم و میهن ایران برای سعادتی ماندگار و رشک‌برانگیز هیچ چیز کم نداشتند.

بازی گرگم به هوای تاج و عمامه

خمینی که با مانیفست «هیچ» آمده بود، به جای ایران و مردم ایران، دنبال حاکم کردن خود و تخم و ترکه‌هایش بود و اسم آن را «اسلام عزیز»! گذاشته بود. برای عملی کردن این نیت کثیف، نخست باید «آزادی» و به‌دنبال آن «آزادیخواهان» را سر می‌برید. وقتی در میهنی آزادی نباشد، هر جنایت و خیانتی به‌دنبال آن خواهد آمد و مجاز خواهد شد.

شیخ که تاج را به عمامه و شنل پادشاهی را به قبای آخوندی تبدیل کرده بود. به جای چکمه، نعلین به‌پا کرد. لقب «بزرگ‌ارتشتاران» را به «فرماندهٔ کل قوا» تغییر داد؛ و «ذات ملوکانهٔ آریامهری» را به مقام عظمای ولایت» و «نظام شاهنشاهی» را به «نظام ولایت فقیه»

عقربی را بر رنگین‌کمان پرچم ایران انداخت تا خون آن را به‌مکد و به جای آن زهر کینه و شقاوت بپراکند. ایران را در ایلغار خود و میراث‌بران ولایی آن کرد که هیچ ایرانی نکرده بود.

در واقع اصل بازی به جا ماند فقط یک گرگ جای خود را به گرگی دیگر داد.

نسل آزادی و رنج انقلاب

مدتی مدید می‌بایست تا خون از تن ملتهب فرزندان انقلاب ضدسلطنتی بر تیرک‌های اعدام به‌چکد تا دجالی که نام خود را «امام» گذاشته و پا بر پله ماه نهاده بود، از عرش به فرش سقوط کند. این خون را نسل مسعود رجوی با طیب خاطر پرداخت. نیش تازیانه‌های شناور در شط خون خویش را شکیب‌وارانه تاب آورد اما به آزادی خیانت نکرد؛ حاضر نشد به بتی کرنش کند «که دیگرانش می‌پرستیدند».

وقتی روزها را ورق می‌زنیم هنوز عطر این سخنان آشنا مشاممان را می‌نوازد: «هر کس که بخواهد آزادیهای انسانی، انقلابی و اسلامی را محدود بکند، نه اسلام را شناخته، نه انسان را و نه انقلاب را. آزادی، ضرورت دوام انسان در مقام انسانی است. والا با حیوانات که فرقی ندارد. والا مسئولیت و وظیفه‌یی ندارد، والا دنیای انسانی به جهان حیوانی تنزل خواهد کرد.

بنابراین، بله تاوانش را خواهیم پرداخت باز هم

هر که در این بزم مقرب‌تر است

جام بلا بیشترش می‌دهند» (قسمتی از سخنرانی «چه باید کرد؟» مسعود رجوی در میتینگ امجدیه ۲۲خرداد۵۹).

این سخنان از گلوی عطش‌ناک و عاصی مردی فواره می‌زد که عاشق ایران و آزادی بود. رنج آن انقلاب را بر دوش‌هایش حمل کرده بود و پیراهنش نکهت نام شهیدان را داشت.

مهلتی بایست تا خون شیر شد

آری، «مهلتی بایست تا خون شیر شد». سالیانی دراز لازم بود تا عفریت کمین کرده در پشت نام ایران و اسلام، به مردم شناسانده شود. این رژیم از خمینی و لاجوردی تا رفسنجانی و خاتمی و از خاتمی تا خامنه‌ای و روحانی رنگها عوض کرد، شنگینک‌ها و زنگوله‌های بسیار به خود آویخت، مشاطه‌ها پذیرفت، ماسک‌ها عوض کرد تا کراهت چهرهٔ خود را بپوشاند اما نتوانست و امروز همه چیز دارد عیان می‌شود.

بنابراین اگر این روزها در یک روزنامهٔ حکومتی به پاراگرافی مانند پاراگراف زیر برخورید، نباید تعجب کنید:

«نسبت مسئولان بلندپایه ما با ایران چیست و چرا در اقدامات، رفتارها و تصمیماتشان جای ایران و منافع ملی خالی است و چرا به ایران به‌عنوان یک منبع برای پیاده کردن شعارها و اهداف غیرملی می‌نگرند؟ آقای قالیباف! ایران به هیچ‌وجه شرایط خوبی ندارد و این موضوع نه به احمدی‌نژاد مربوط است نه روحانی. اوضاع کنونی ایران، در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، محیط‌زیستی و اجتماعی نتیجه یک سیاست غلط و حاصل تعریف نادرست از منافع ملی است» (مستقل - ۲۳تیر۹۹).

این سخنان و گاه‌نوشت‌ها، نوع رقیق‌شده و هفتاد و هفت آب شسته‌تر اظهاراتی است که در میان مردم و بر افواه جاری است. بنای رفیعی است که آجر به آجر آن را مقاومت ایران با رنج و خون و پاره‌های شکستن استخوان تن در جامعهٔ ایران بالا برده است و اکنون این‌گونه خود را می‌نمایاند.

«نسبت حاکمان بلندپایه با ایران چیست؟» فهم آن بسیار ساده است. آنها اشغالگران ایران‌اند. رفتار یک اشغالگر با خاک اشغال‌شده، چگونه می‌تواند باشد؟!

البته که «یک جای کار حکمرانی در سرزمین آخوندزدهٔ ما می‌لنگد»! و آ‌ن حق حاکمیت مردم ایران است که باید با انقلابی سرنوشت‌ساز به صاحب اصلی‌اش اعاده شود. ایران اراده کرده است که بر ساق‌هایش برخیزد و میهن خود را از اشغالگرانش بازستاند.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/de7cf66f-f8a5-4afa-a064-ffea3d311f06"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات