آنقدر در این سالها آخوند و پاسدار دیدهایم که تصور اینکه روزگاری هم بوده که ایران بدون این موجودات و پاکیزه از پلشتی آنان بوده، مشکل است. شاید هرازگاه نگاهی به آرشیو روزنامههای قدیمی ضروری باشد تا حداقل جوانانی که آن روزها را ندیدهاند باورشان شود روزگاری هم بوده که مردم این سرزمین بدون «کله مزاحم»هایی از قبیل آخوندها حکومتی و پاسدارانشان، به مقابله با دیکتاتوری شاه برخاسته و بهدنبال آزادی و عدالت اجتماعی قیام کرده بودند، بدون آن که خبری از حکام سفله کنونی باشد.
آن روزها با اینکه خمینی پیوسته به آخوندها پیام علنی میداد که نترسید! همه انقلاب کردهاند، شما هم بلند شوید و... ولی باز هم بخاری از آخوندها بلند نمیشد. آن روزها عرصه، عرصه انقلاب بود و مردم بدون مزخرفاتی از قبیل ولایت فقیه و حکومت آخوندی و بدون حضور متعفن اوباشی که بعدها در لباس پاسدار و کمیتهچی به شکارچی انقلابیون تبدیل شدند، در حال مغلوب کردن رژیم کودتایی شاه بودند.
حداکثر چیزی که در پستوهای متعفن و حجرههای تاریک آخوندها وجود داشت، مذاکرات پشتپرده و زد و بندهای ارتجاعی استعماری بهشتی معدوم با ژنرال هویزر و سفیر سولیوان بود و بس. کاری که بخش تکمیلی و نهایی آن را خمینی در پاریس به کمک سایر اوباش پیرامونش پیش میبرد.
نگاهی به روزنامه اطلاعات دوشنبه اول آبان سال ۱۳۵۷ و مطالبی که در آن شمارهاش چاپ شده، شاید خالی از لطف نباشد.
در آن شماره با انبوهی خبرهای مربوط به خیزشهای مردمی بر ضد دیکتاتوری شاه روبهرو میشوید اما نکته جالب آن که آخوندها هنوز در حاشیه هستند و با اینکه انقلاب و اعتصاب و اعتراض امری تقریباً همگانی شده و هر بچهمدرسهای هم دیگر وارد تظاهرات و انقلاب شده اما باز هم آخوندها از پیوستن صریح به امواج انقلاب وحشت دارند و در نهایت محافظهکاری تلاش میکنند خود را حفظ کنند! در حالیکه مجاهدین با خانمانشان و پس از ضربههای خونین سالهای ۵۰ به بعد باز هم در حال مبارزه با دیکتاتوری وابسته شاه بودند.
تحصن خانوادههای زندانیان سیاسی
در صفحه ۴ همان شماره اطلاعات خبری منتشر شده که نشان میدهد گروهی از خانوادههای زندانیان سیاسی ایران در دفتر روزنامه اطلاعات تجمع کرده و خواهان پیگیری وضعیت فرزندان زندانی خود شده بودند.
کلیشه روزنامه اطلاعات آبان ۵۷ و خانوادههای مجاهدین و چریکهای فدایی
عزیزان ما را از زندان آزاد کنید!
این جمله حرف و خواسته خانوادههایی است که فرزندانشان سالها بود گرفتار شکنجهگاههای رژیم شاه بودند.
آن روزها نه از این آخوندها خبری بود و نه از اراذل پاسدار و بسیجی در حالیکه حقیقتاً شیرازه نظام از هم پاشیده بود و شاه نه نیروی سرکوبگری برایش باقیمانده بود که به آن تکیه کند(پس از ۱۷شهریور حتی درون نیروهای ارتش هم دیگر تمایلی به اجرای فرامین سرکوب و کشتار مردم نداشتند) و نه آخوندها هنوز جرأتی برای ورود به صحنه داشتند، در حالیکه خمینی مکرر به آنها دلداری میداد که اکنون دیگر میتوان وارد صحنه شده و میوهچینی از انقلاب را آغاز کنند. خمینی ظاهراً در نشست و برخاست نفراتش با مأموران سرویسهای خارجی دریافته بود که شاه دریافته که آمریکاییها تصمیم به تعویض او گرفتهاند و در نتیجه دست از سلطنت شسته و چمدانهایش را بسته بود، فرزندانش را به خارج فرستاده بود و پولهایش را هم!(پسرش سالها بعد در یک گفتگوی تلویزیونی به اسم پارازیت اذعان کرد که پدرش بیشتر از ۶۰میلیون دلار به خارج منتقل کرده، عددی که بیتردید تنها بخشی از ثروت حرام وراث یک قزاق بیسواد و آسمانجل بود که در مال مردم خوری دستکمی از آخوندها نداشت).
در چنان روزها و در جریان تحصن خانوادههای زندانیان سیاسی که تصویری از آن را در همینجا میبینید، مرحوم حاج احمد صادق، پدر مجاهد شهید ناصر صادق(از اعضای مرکزیت مجاهدین که در فروردین سال ۵۰ تیرباران شده بود)، سخنرانی کرد و پس از او اعضای خانوادههای دیگر مجاهدین صحبت کردند. روزنامه اطلاعات به خبر آن روز اینچنین بازتابی داد:
« اولین سخنران اجتماع خانوادههای زندانیان سیاسی در اطلاعات، حاج آقا احمد صادق بود. حاج صادق که دارای ۴فرزند میباشد گفت: فرزند ارشدم مهندس ناصر صادق که چند سال قبل دستگیر شده بود، محکوم به اعدام گردید. حاج صادق اضافه کرد که فرزند سومم حسن صادق نیز دستگیر و محکوم به حبس ابد گردیده و در زندان قصر بهسر میبرد.(لازم به یادآوری است که مجاهد قهرمان حسن صادق پس از آزادی از زندان و در ادامه مبارزه با دیکتاتوری که پس از سقوط شاه با لباس شیخ و در پرده تزویر دین ظهور کرده بود، در وقایع پس از ۳۰خرداد ۶۰ به دست پاسداران خمینی به شهادت رسید)
وی یادآور شد که علاوه بر ۳فرزند ذکور، دخترم که ۱۵ساله و جزو دانشآموزان نابغه بود و در ۱۵سالگی به دانشگاه راه یافته بود، بهنام سهیلا صادق نیز دستگیر و ۲سال زندانی گردیده است.(یادآور میشود که خانم سهیلا صادق هماکنون مسئول کمیسیون آموزش و پرورش شورای ملی مقاومت و از اعضای ارشد شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران است) وی افزود: مدت ۷سال است که من در زندانها رفتوآمد دارم.
- مادر مجید معینی گفت: ۶سال است که فرزندم در زندان است و او را به حبس ابد محکوم کردهاند. من هر چند ماه یکبار میتوانم او را ملاقات کنم و هر بار که او را دیدهام دارای وضع و روحیه ناگوارتری بوده است... فرزندم در بازار کار میکرد...
-من مادر عبدالرضا منیری جاوید هستم. فرزند من مهندس الکترونیک و استادیار دانشگاه علم و صنعت بود. چندی قبل از رادیو اعلام کردند که عبدالرضا اعدام شده است... مأموران حتی جنازه عبدالرضا را به خانوادهاش تحویل ندادند.
- من آذر کبیری زینتبخش، همسر محمد سلیمانی راد هستم که او را در سال ۵۴ که دانشجوی راه و ساختمان ونک بود، در منزل دستگیر کردند. هنوز مقامات علت دستگیری محمد را نگفتهاند، تنها گفته میشود که او عضو سازمان مجاهدین بوده است... او میخواهد بدون امضای ”ندامتنامه“ از زندان خلاص شود.(مجاهد قهرمان محمد سلیمانی راد در عملیات کبیر فروغ جاویدان جان فدای آزادی میهن و مردمش کرد)
- خواهر محسن سیاهکلاه گفت: برادرم در سال ۵۳ در خیابان دستگیر شد و مدت یکسال و نیم از او خبری نداشتیم. وقتی او را دیدیم گفت ۷ماه اول مرا مرتب شکنجه کردند و تاکنون در سلول انفرادی بودهام و مرا به حبس ابد محکوم کردهاند... اتهام برادرم این است که عضو سازمان مجاهدین بود. او در سال دوم دانشگاه در رشته حقوق تحصیل میکرد...».
آن روزها خبری از آخوندها نبود
اکنون و با گذشت نزدیک به ۴۰سال از آن روزها مبارزه همچنان ادامه دارد و همان مجاهدین همراه با نسل جدیدی از مجاهدین آنچنان عرصه را بر دیکتاتوری آخوندها و پاسدارانشان تنگ کردهاند که رژیم ناگزیر روزانه در دهها خبر جعلی و صدها برنامه تلویزیونی یا انتشارات اینترنتی و کتابهای تبلیغاتی تلاش میکند در مقابل پیشرفتهای اجتماعی مجاهدین سد و مانع ایجاد کند. روز ۱۵مرداد ۹۸ بود که خبرگزاری حکومتی دانشجو متعلق به دانشجویان بسیجی نوشت: «بحث و درس راجع به سازمان مجاهدین خلق، دیگر یک گزینه قابل انتخاب نیست، بلکه به یک اجبار تاریخی تبدل شده است». اجباری که حرکات روزمره کانونهای شورشی ضرورت آن را برای آخوندها و پاسدارانشان صدچندان میکند.