728 x 90

شیفتگان تنهاترین حقیقت آفتاب

۴خرداد ۵۱، شهادت بنیانگذاران و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران
۴خرداد ۵۱، شهادت بنیانگذاران و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران

در بزرگداشت و رثای محمد حنیف‌نژاد

و یارانش، چشم در چشم آن سحرگاه خونین

آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقت‌شان بود
احساسِ واقعیت‌شان بود.
با نور و گرمی‌اش
مفهومِ بی‌ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش
مفهومِ بی‌فریبِ صداقت بود

خرامان و تکبیرگویان به سوی تیرک اعدام

تاریخ این خاطره را به‌خوبی در سینهٔ خود ثبت کرده است. وقتی ناظر واقعهٔ اعدام به همراه یکی از مأموران زندان شاهنشاهی برای بردن محمد حنیف‌نژاد به سلول او رفت، دید بیدار است. او با دیدن آنها در ساعت ۴صبح چهارم خرداد۵۱ با طمأنینه گفت: «می‌دانم برای چه آمده‌اید»؛ آنگاه رو به قبله ایستاد و با تلاوت آیه‌هایی از قرآن، دستهایش را بالا برد و گفت: «خدایا شاکرم به درگاهت که این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم»

در مسیر میدان تیر، حنیف، چشم در چشم ستارگان بامدادی، تکبیرگویان به شکرگذاری خالق ادامه می‌داد، و سبک‌بال و سرحال و خرامان راه می‌پیمود.

در کوی تو رسم سرفرازی این است

مستان تو را کمینه بازی این است

با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت

شاید که تو را بنده نوازی این است

کفش‌های سخنگو در میدان تیر چیتگر

از زاویه‌یی دیگر به این حادثهٔ شگفت تاریخی بنگریم:

«پاییز سال۱۳۵۱، زمانی که خدمت سربازی را در پادگان عباس آباد تهران می‌گذراندم، قرار شد برای تمرین تیراندازی به میدان تیر چیتگر برویم. وقتی به میدان تیررسیدیم، نفرات گروهان پس از گرفتن مهمات در محل تعیین شده در خط آتش مستقر شدند. من اسلحه‌دار گروهان بودم. بعد از توزیع مهمات، وقتی به طرف محل استقرار خود می‌رفتم، در بین راه متوجه چند جفت کفش شدم که در گوشه‌یی افتاده بودند. نمی‌دانم چرا، ولی احساس خاصی داشتم. می‌خواستم بدانم چرا این کفشها در این بیابان رها شده‌اند. به طرف آنها رفتم. سرباز وظیفه‌یی که مراقب بود کسی از خط آتش عبور نکند، جلویم را گرفت و گفت سرکار دنبال کفشها هستی؟ گفتم آره. انگار دنبال کسی بود که برایش حرف بزند. با چهره‌یی درهم کشیده، گفت:

«۵ نفر بودند». بعد بدون این‌که منتظر عکس‌العملی از طرف من باشد، ادامه داد: «همین چندماه پیش بود، صبح زود آوردنشان این جا. جوان بودند. نمی‌دانم چقدر شکنجه شده بودند».

حرفهای او و حالتش بیشتر کنجکاوم کرد. او از چه کسانی حرف می‌زد؟ سرباز گویی که صحنه‌ها دوباره جلو چشمانش مجسم شده باشند، با خودش حرف می‌زد:

«دل شیر داشتند. شعار مرگ بر شاه می‌دادند. مرتب فریاد می‌کشیدند: الله اکبر. الله اکبر. تا به‌حال کسی را به شجاعت آنها ندیده بودم. هیچ باکشان نبود. انگار نه انگار که می‌خواهند تیربارانشان کنند».

چشمهایش پر از اشک شده بود. با بغض گفت: «یک سری از سربازان را آورده بودند که آنها را اعدام کنند. اما هیچ‌کس توی خط آتش نرفت. هیچ سربازی حاضر نشد به آنها شلیک کند. صدای قرآن خواندن و شعارهای آنها قطع نمی‌شد. حتی، اجازه ندادند چشمهایشان را ببندند. افسر آتش که این صحنه را دید، ناچار شد برود یک سری دیگر از نفرات کادر و درجه‌دار را بیاورد. آنها را در خط آتش‌ نشاند و مجبورشان کرد که شلیک کنند. این کفشها متعلق به آنها بود. .». . (کتاب بنیانگذاران، از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران. خاطرهٔ مرتضی ادیمی)

دست کوتاه مرگ و قامت بالابلند قهرمانان

گویی صحنه‌هایی که توصیف کردیم، هر دو، یک چیز را واگویه می‌کنند؛ اگر چه از دو نگاه فیلمبرداری و در خاطره ثبت شده‌اند؛ و اینک ما می‌خوانیم‌شان.

داستان حنیف و شکرگذاری واپسین او در ارتباطی منطقی با داستان کفش‌هایی است که سخن می‌گویند و سربازانی که از شلیک به سمت کسانی که آنها را نمی‌شناسند و گلوله‌هایی که نمی‌خواهند در آن سحرگاه از لوله مسلسل‌ها بیرون بجهند و در سینهٔ مردانی بنشینند که تنها جرمشان بی‌گناهی است، نیز در این زمره است.

مرگ در این دو صحنهٔ شگفت خود را در برابر قهرمانان، کوتاه قامت می‌یابد و به بی‌اختیار در برابر آنان سر به کرنش می‌ساید زیرا آنان کسانی هستند که «تباهی از درگاه بلند خاطره‌شان شرمسار و سرافکنده گذشته است».

مسیحای مصلوب زمانهٔ ما

سحرگاه چهارم خرداد پایان بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران نیست؛ آغاز و میلاد آنان است. سال‌ها پس از پژواک گلوله‌ها در میدان تیر چیتگر، محمد حنیف‌نژاد هنوز در جوشان‌ترین صحنه‌های مبارزه نفسگیر ما با ارتجاع قهار و مسلط جاری است. نه کم، که بیشتر از قبل. او هنوز با آموزه‌ها و برداشت‌های پویا و دینامیکش از قرآن و دست‌نویس‌هایی شگفت بر حاشیهٔ این کتاب غریب و غریب‌تر از هر گاه، در زمانهٔ ما حضور دارد؛ زیرا هنوز دستاربندانی که بر گونهٔ قرآن، غبار تحجر می‌نشانند، هستند. آنها بیش از هر زمان از او زخم‌های کاری بر جان دارند. می‌دانند که برای پاییدن و چاپیدن بیشتر این خلق باید بیشتر از آریامهر نیشترهای زهرآگین بر پیکر حنیف فرودآورند. نشخوار نامه‌هایی مانند «زمان بازیافته»، از بهمن بازرگان و «مسیح یا یهودا؟» از محمد قوچانی را بنگریم که در آنها ارتجاع هار و به پیسی رسیده چگونه درصدد شکستن اسطورهٔ حنیف، این مسیحای هنوز مصلوب زمانهٔ ما برآمده است؛ نیاز به تذکار نیست که در عرصهٔ سیمرغ، مگس‌وار، فقط عرض خود برده است.

مرزی که با هیچ دورخیزی نمی‌توان از روی آن پرید!

محمد حنیف‌نژاد این برجسته‌ترین رجل سیاسی تاریخ معاصر ایران، اگر هیچ اقدام دیگری نمی‌کرد گفتن این جمله از او برای بن‌بست شکنی کافی بود: مرزبندی، در عرصه اجتماعی اقتصادی بین با خدا و بی‌خدا نیست بلکه بین استثمارشده و استثمارگر است.

این جمله چنان عمیق و راهگشا است که با سپری شدن سال‌ها از ایراد آن، گردی بر کلماتش ننشسته است. چنان زنده و سیال است که گویا هم‌اکنون به زبان رانده شده است. ارتجاع قهار با کبره‌های ریایی نشسته بر پیشانی‌اش حق دارد از محمد حنیف‌نژاد گزیده باشد و از فرط گزیدگی، با گلویی متورم، جنون‌آسا ماغ برکشد.

این جمله بین اسلام انقلابی و حقیقی با هر برداشت ارتجاعی از آن مرزی به ژرفا و گسترهٔ ۱۴قرن برمی‌کشد؛ مرزی که با هیچ دورخیزی نمی‌توان از روی آن پرید.

رهبرانی پیشتاز گزینش مرگ خویش

بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، در سحرگاه شگرف ۴خرداد با سلام به گلوله‌ها آرمانشان را در تاریخ ایران جاری و بی‌مرگ کردند. پذیرش آگاهانهٔ مرگ سرخ از سوی آنان در حالی بود که اغلب مدعیان انقلاب و آزادی در طیف رهبران با رسیدن به زندان و قرار گرفتن در معرض شکنجه، حب نفس حفظ جان را بر حب مبارزه و حفظ آرمان مرجح می‌شمردند.

شاه در این زمینه خواست حنیف را بیازماید و در دادگاه اول به او حکم اعدام نداد.

حنیف کبیر، خود در این زمینه گفته است:

«در دادگاه اول به من حبس ابد داده‌اند و گفته‌اند که اگر یکی از سه شرط را به جا آوری، اعدام نخواهی شد: بگویی که ما مخالف مبارزه مسلحانه هستیم، یا بگویی که اسلام ضد مارکسیسم است؛ و شرط سوم هم این‌که بگویی که ما را عراق فرستاده است. من البته هیچ‌کدام از شروط را قبول نکردم».

بعدها او به یاران مجاهدش گفت: «مطمئن باشید که حکم اعدام خودم را برایتان می‌آورم».

آن‌گونه که دیدیم شیداوار و شیفته خودش و همه چیزش را داد تا بقای آرمانش که «همه چیز» است را به‌دست بیاورد.

***

در چهل‌ونهمین فراز آمدن چهارم خرداد، با ستارگانی که در آن سپیدهٔ شنگرف، شاهد واپسین لحظات او، سعید محسن، اصغر بدیع‌زادگان، محمد مشکین‌فام و محمود عسگری‌زاده بودند، نجوا می‌کنیم و برای سرسپاری به راهشان هم‌سوگند می‌شویم.

نبرد با هیولای دینی، بی‌وقفه و سرخ و شتابناک ادامه دارد؛

برای این‌که حنیف ادامه دارد.

برای این‌که راه حنیف و یاران سربدارش ادامه دارد.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/ee33a63a-740f-43bf-bb93-2518648f208a"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات