شکر کیلویی ۸۰۰۰تومان بود از چند تا مغازه سؤال کردم یکی پیدا کردم که ۷۶۰۰ تومان میداد اما آنقدر شلوغ بود که به جریمه ۳۰۰۰۰ تومانی ماشینم نمیصرفید گفتم میروم پایینتر و جای مناسب پارک پیدا میکنم و از همانجا میگیرم. اما پایینتر کمتر از ۸۰۰۰تومان گیر نیاوردم و مجبور شدم بخرم. هفته بعد دوستی گفت در نقاط تعیین شده به هر نفر یک کیلو شکر میدهند به ۴۰۰۰ هزار تومان.گفتم کرایه رفت و برگشت بیشتر از ۴۰۰۰ تومان است و گرانتر تمام میشود فقط وقت تو گرفته میشود و صف و رفت و آمد اضافی.
فکر کنم پارسال بود که برای گرانی نان هم همین کار را کردند. اول زمزمه بعد تکذیب و اما و اگر و بالاخره گفتند قیمت را ما تعیین نمیکنیم و به صنف واگذار کردیم. دست آخر هم دولتی، غیردولتی کردند که اگر نان با قیمت قبل میخواهید و در محل شما نمیفروشند چند کیلومتر راه بروید و چند تا نانوایی سر راهتان هم نادیده بگیرید بالاخره یکی گیر خواهید آورد. اگر از نانوایی محل نان میخواهی مشکل خودت است. با قیمت"آزاد" بخر. گران کردند و طلبکار شدند.
منطق ابرام
نظام هردمبیل وقتی میخواهد دزدی و دست در جیب مردم کردن و گرانی را کتمان و به دست پاکی تظاهر کند منطق ابرام را بکار میبرد. آقا ابرام قدیمها که حمامهای عمومی رایج بود از تهران به قم میرفت و میگفت حمام تهران یک تومان و حمام قم پنج قران یعنی نصف قیمت است. یکی گفت بنده خدا این حمام به کرایه رفت وآمدش نمیارزد. اما منطق ابرام برای آخوند خونریز و دزد کارآیی دارد. چون به پشتوانه تفنگ پاسدار آدمکش تحمیل میکند.
گرانی و اخاذی به نان و شکر و مایحتاج و قوت روزانه محدود نیست و به تمام عرصهها کشیده شده است. حتی حاکمیت و عواملش همین تنگناها را مبنای سوءاستفاده بیشتر کردند. یک قلم شرکتهای خودرو«ساز»! قیمتها را بین دو تا نمیدانم چند برابر افزایش دادند. شرکتهای مونتاژ از جمله مونتاژ محصولات چین اگر پول پیش فروش را نخورند تا موقع تحویل (گاه با تأخیر چند ساله) چندین مرحله افزایش قیمت دارند و در برگههای پیش فروش قید میشود که قیمت نهایی هنگام تحویل معین میگردد. به این ترتیب چپاول را به میزان تیزی کاردشان میسپارند.
بلای گرانی از کوچک شدن سفره و رنج و فشار کاری و معیشت گذشته و به بیماریهای جسمی و عصبی و عوارض مهیب فرهنگی و اجتماعی رسیده است.
همه اینها در متن ناکارآمدی حکومتی و ادارات همه را جان به لب کرده و هر گوشه و هر کجا مردم به فغان آمده به آستانه انفجار رسیدهاند.
شهریه ۸میلیون تومانی مدرسه دولتی
چند سال پیش مدیر مدرسهای میگفت که روزها در مقابل اعتراض والدین میگویند مدرسه دولتی نباید از شما پولی بگیرد ولی آخر وقت ما را جمع میکنند و میگویند بیعرضهها نتوانستید پول بگیرید؟ نمیتوانید، بکشید کنار نفر دیگری میگذاریم که بتواند. برای اخاذی بیشتر کلاه شرعی مدارس هیأت امنایی درست کردند که تفاوتش با دولتی در تابلو است و لا غیر. به این ترتیب اگر کسی نخواست ثبت نام کند به همان سرنوشت نان و شکر محکوم شود و جای اعتراض هم نداشته باشد. حکایت مدارس و اخاذی و افت کیفیت تحصیلی و نگرانیهای متعدد والدین از تهدیدات مختلفی که در همین مدارس در کمین فرزندانشان نشسته است خود حدیث مفصلی است که بهتر است اهلش به آن بپردازند. حاکم خونریز به کشتن در شکنجهگاه بسنده نکرد و تمام مردم را علی السویه از درون میکشد و طلبکار بیرون میآید. در عین خبرهای گاه و بیگاه کمبودها و معضلات اموزشی، آمار درمانی و شیادی و دروغهای نجومی تصویر یک کشور پیشرفته را به رخ میکشد.
چند روز پیش برای کار اداری که شش ماه قبل میبایست انجام میشد و هنوز حل نشده مراجعه کردم طبق معمول معلوم نبود پرونده کجاست. در جستجو به اتاقی رسیدم که معمولاً مراجعه داشتم. خانم کارمندی که سالها آنجاست، پشت میزش از درد به خود میپیچید. به آهستگی دفترش را باز کرد و نشان داد که مدتها پیش پرونده را فرستاده و از به هم ریختگی و به زحمت انداختن ارباب رجوع شکوه کرد و با لحنی نزدیک به گریه گفت من الان باید بیمارستان باشم اما سر کارم هستم. صحبت به اوضاع کشید و درد و بغض جانکاهش را بیرون ریخت و گفت نمیتوانم، به استیصال رسیدم. من ماهی... حقوق میگیرم برای ثبت نام بچه ۸ میلیون تومان شهریه گرفتند. با این حقوق یک زن و شوهر کارمند چقدر باید در بیاورند که فقط این مبلغ را برای شهریه بدهند؟ گفتم مدرسه نزدیک اداره که دولتی است و چنین شهریهای قاعدتاً نباید بگیرد؟ گفت مگر من خصوصی فرستادم؟ دولتی را میگویم. وضعیت ثبت نام فرزند خودم را گفتم و اینکه زیر بار نرفتم و و قتی هم کار به جای باریک کشید توانستم بهنحوی از حق خودم دفاع کنم. گفت از بچهام میترسم. میترسم بلایی سرش بیاورند، ماندهام چکار کنم. درد امانش را بریده بود و همچنان ناله میکرد و حال که فرصتی یافته بود نفرینش را حواله سر تا ته «اینها» میکرد. من سالها مراجعه کاری داشتم و تصورم از این خانم کارمند تیپی بود که با رفتار و پوشش استاندارد ولایی برای خانوادهاش حداقل رفاه را جستجو میکند و با خیر و شر دور برش کاری ندارد. سر ساعت بچهاش را به مدرسه میرساند و سر ساعت همسرش بهدنبال او و فرزندشان میآید و روز از نو روزی از نو. اما این جزجگر و نفرینهای آتشین همه چیز را عوض کرد. به اتفاق آرزوی سرنگونی این قوم پلید را کردیم.
ما تونستیم شما هم میتونی...
پشت چراغ قرمز ترمز میزنم. یک جوان موتوری دو ترکه کنارم میایستد و موتوری دیگر از او جلوتر خط عابر را رد میکند. اولی با صدای بلند میگوید که آقا ما انقلاب کردیم که از خط رد نشیم. در همین حال تاکسی که دوبله ایستاده و رانندهاش پایین میآید. ظاهراً منتظر کسی است. با دستمالش میخواهد شیشه را پاک کند و لبخند زنان ناظر صحنه است. جوان رو به او میگوید مگه شما انقلاب نکردید؟ بیاید درستش کنید دیگه؟ راننده مسن انگار بهش برخورده و چیزی میگوید که درست نمیشنوم اما برخی کلمات گویاست. ظاهراً میگوید ما برای عدالت و رفع دزدی و اینها انقلاب کردیم نمیدونستیم یه همچی کسایی میخوان بیان. اما جمله آخرش واضح است با صدای بلند و لحن غرور و جدل میگوید بله! ما تونستیم انقلاب کردیم! شما هم میتونین انقلاب کنین!
مایه سرنگونی!
درست سر پیچ از پیاده رو باریک وارد کوچه میشوم که با پراید متوقف و رانندهای که در حال بیرون آمدن است مواجه میشوم. باز کردن درب ماشین مانع حرکت من است و راننده در همین حال که از صندلی بلند میشود میگوید کی از شر این آخوندا خلاص شیم! به من نگاه میکند و من هم که متوقف شدهام به او نگاه میکنم. با خود میگویم او مرا میشناسد؟ من او را میشناسم؟ در جوابش تند و قاطع میگویم هیچوقت! با بهت به من نگاه میکند و ورانداز میکند. تیپم به بسیجی نمیخورد و بیشتر متعجب میشود. خندهام میگیرد و او هم کمی گیج میشود میگویم بابا جان سرنگونی مایه می خواهد. تا وقتی مایه نگذاریم نمیتوان انتظار سرنگونی داشت. میگوید آمریکا ناو آورده و جنگ میشود تا اینها تمام بشوند. می گویم جنگ بشود یا نه سرنگونی با من و توست نه با آنها. آنها بهدنبال حل مشکل خودشان هستند نه مشکل من و تو. می خواهی اینها نباشند باید دستت را بدهی و بلند شوی. میگوید من یک راننده اسنپم. همه چی گران شده و بیداد میکنه پدر سوختهها کرایه ما را به ترتیبی پایین هم آوردهاند. به داشبورد ماشینش نگاه میکنم که موبایل با پایه روی ان است. ادامه میدهد. من یکی از اول با اینا مخالف بودم. توی.... فریاد میکشیدم دور بریها میافتادن که داد نزن هوار نکش و من باز صدام رو بلندتر میکردم و زیر باز نمیرفتم. هرچی از دهنم در میآمد حوالشون میکردم. بیشرفها می برن بکشن هم خوبه. بدتر از کشتن رو واسه آدم میارن. می گویم به هر حال اینا خودشون نمیرن باید روانه شون کرد. یک دیوار کهنه هم خودش خراب نمیشه.حداقل چند تا لگد می خواد.
محمود از تهران
مسئولیت محتوای مطالب وارده بر عهده نویسنده است