«تنها صداست که میماند»
غم از دست دادن بانو مرجان که صدا و تصویرش نوستالژی بسیاری از ایرانیان پیر و جوان است، از دلمان زدوده نخواهد شد. اما به اذعان بسیاری از کسانی که مرجان را میشناختند، اعتبار و جایگاه مرجان تنها بهدلیل اجرای چند فیلم و ترانه نبود؛ مرجان «از سلاله درختان» بود و «تنفس هوای مرده ملولش میکرد».
بله؛ شخصیت والای مرجان و مناعت طبع و افتادگیاش، عشق بیحدش به آزادی مردم ایران و فداکاری بزرگی که در این راه کرد، همگان را تحت تاثیر قرار داده بود. آنچه مرجان را پس از سالهای زندان و حصر پس از زندان به الماسی پردرخششتر از پیش تبدیل کرد آن بود که به «مرداب»ی که «جای تخمریزی حشرات فاسد» بود تن نداد. مرجان رودی شد که «به اصل روشن خورشید» و به «شعور نور» ریخت و جاودانه شد.
مرجان؛ فریاد و صدایی که وقف آزادی شد
مرجان از آوازه و امکانات کافی برخوردار بود و میتوانست مانند بسیاری از «هنربندان» وابسته به دیکتاتور درهای ثروت و زندگی لاکچری را بهقیمت زیرپاگذاشتن شرافت و میهنپرستیاش، به روی خود باز کند؛ اما او کجا و «هنربندان» وابسته به دیکتاتور کجا!
مرجان کسی نبود که پس از زندان و شکنجه و دیدن خون و رنج آن همه انسان بیگناه، چنین زندگی [ولو مرفه] راضیاش کند. چرا که نمیخواست «در سرزمین قدکوتاهان» از کسانی باشد که «همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند».
آری؛ و چنین شد که مرجان خود و صدایش را وقف مردم و آزادی آنها کرد و از آن پس جز برای «مقاومت» و جز برای «مردم» نخواند. مرجان در زندان خواند؛ مرجان برای التیام دردهای زندانیان شکنجه شده خواند؛ مرجان پاسخ شکنجه و شکنجهگران خودش را نیز با خواندن داد؛ مرجان دیگر عاشقانه برای آزادی میخواند؛ چرا که میاندیشید «مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است». اینگونه بود که مرجان از «رویش ناگزیر» خواند.
آری، در «تبار خونی گلها» مرجان «متعهد» پس از پرکشیدنش هم شورشی است.
مپندارید که بر بادم
که من تاریخم و یادم
چنان با درد این مردم عجینم من
که پنداری که فریادم
که فریادم
که فریادم...
بازی سخیف خامنهای برای انتقام گرفتن از فریاد مرجان
خامنهای و آخوندهای زنستیز که از اولین ظهور یک مرجان شورشی تا روز پرکشیدناش در سوزوگداز از فعالیتهای او بودند، پس از رفتن مرجان هم جای داغشان خوب نشد. بهخصوص وقتی پیامهای تسلیت و اظهار همدردی ایرانیان بسیاری از درون و بیرون ایران در شبکههای اجتماعی منتشر شد، جنون آخوندها به اوج رسید. از این رو با «همکاری حروف سربی» و با بهرهگیری از سخافت و دجالیت بیمانند آخوندی، نقشهای «چند وجهی و پیچیده» کشیدند تا با جعل نشریه مجاهد هم از تسلیت گویندگان نسق بکشند؛ هم دقدلی سر مرجان و مجاهدین خالی کنند؛ هم اینکه چند هنرمند در داخل کشور را وادار به موضعگیری علیه مجاهدین و مقاومت ایران کنند.
جعل نشریه مجاهد
البته از آنجا که بسیجی فتوشاپگر، فاقد شعور مناسب بود، نسخهٔ تولیدشده از نشریهای که ۵سال است منتشر نمیشود؛ آنهم با شمارهای مربوط به ۸۶ شماره پیش از آخرین انتشار (چند سال پیش از آخرین شماره نشریه!) به نمایش درآمد و حتی نسخهٔ اولیه تاریخ ۱۳۹۸ را داشت که بعداً اصلاح گردید. ولی برای آخوند وقیح چه باک؟! او فقط سندی تولید کرده بود که باقی سناریوی خویش را بچیند و پیش ببرد. همانگونه که «روز وسعتی است که در مخیله تنگ کرم روزنامه نمیگنجد»؛ خامنهای و مزدورانش نمیتوانند درک کنند که گرفتن یک واکنش از سلبریتیهای حکومتی دست پروردهٔ ولایت؛ به آبرو باختگی جعل سند نمیارزد. اما آخوند اهمیتی نمیدهد؛ چرا که در چتر تبلیغاتی سیاه خود و همپالگیهای خارجهنشیناش همه چیز پنهان میشود! خواه آیتالله بیبیسی، خواه تلویزیون حکومتی، خواه سایر آنها، چه تفاوت دارد؟!
«نامرد در سیاهی
فقدان مردیاش را پنهان کرده است.». .
مرجان و جستجوی جانب آبی
مرجان در «آسیابهای بادی که میپوسند» توقف نکرد و به گرسنگی «خوشههای نارس گندم» رضایت نداد. مرجان از «پرندهای که مرده بود» پند گرفته بود و به همگان آموخت که «پرواز را بهخاطر بسپاریم».
مرجان «به جستجوی جانب آبی رفت» اما هنوز گویا صدایش میگوید «چرا توقف کنم؟» به همین دلیل هم هست که رژیم آخوندی، حتی با پرکشیدن مرجان هم آرامش نگرفته و برای مهار کسانی که با این فقدان اظهار درد یا همدردی کرده بودند، حاضر میشود آبروباختگی و شرافت نداشتهاش را هر چه بیشتر به چشم مردم بکشد.
اکنون باید به نامردانی که در داخل و خارج ایران به چتر تبلیغاتی آخوندها یاری میرسانند تا جعلیات خود را بهتر به خورد مردم بدهند و نامردیشان را در سیاهیها پنهان میکنند گفت:
«مرا به حرکت حقیر کرم در خلأ گوشتی چکار
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها میدانید؟»
اما نه؛ دریغ که نمیدانند؛ آنها خود در ریختن خون این تبار دست دارند!
پینویس: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قطعات درون گیومه (بجز بخشی از ترانهٔ «رویش ناگزیر» بانو مرجان) همه برگرفته از شعر «تنها صداست که میماند» از زندهیاد فروغ فرخزاد از مجموعهٔ «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است.