728 x 90

«نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد»

گل سرخ - نمادی از شهدای خلق
گل سرخ - نمادی از شهدای خلق

در دهه۶۰ مخصوصاً تابستان ۶۷ رژیم هزاران مرد و زن مجاهد را تیرباران کرد. خمینی تصمیم داشت کل مجاهدین را از بین ببرد حال حدود ۴دهه از آن زمان می‌گذارد و من مقابل مغازه گل فروشی ایستاده‌ام، ابتدا بالای دیوارها را نگاه می‌کنم تا دوربینی نباشد سپس به گل‌های زیبا نگاه می‌کنم باید زیباترینشان را انتخاب کنم چون برای زیباترین خواهران و برادرانم می‌برم.

نگاهم بر روی دسته گلهای سفید متوقف می‌شود، چون به سپیدی روح پاک شهیدان شهرم بود.

نمی‌توانستم کارت بکشم و نشانه‌ای از خودم بگذارم بنابراین به میزانی که پول نقد داشتم همه‌اش را از آن گل‌های سپید و خوشبو خریدم. از مغازه که دور شدم بلافاصله همه‌ٔ گلها را زیر پیراهنم مخفی کردم و درست بر روی قلبم گذاشتم.

به قبرستان شهر که رسیدم صورتم را پوشاندم و کلاهی بر سر کردم تا بتوانم از زیر دوربینهای رژیم رد بشوم قبرستان بسیار بزرگ بود و من با پای پیاده باید از شرق به غربش می‌رفتم

خستگی را احساس می‌کردم، از طرفی در زیر لباسهای اضافی که برای تغییر قیافه پوشیده بودم عرق می‌ریختم، با این حال برای هدفم ادامه می‌دادم. من برای زیارت شهیدان سازمانم از طرف هزاران مجاهد و کانونی شورشی آمده بودم.

از میان مزارها پسر بچه‌ای به سمتم آمد و خرما تعارف کرد، نقابم را پایین دادم و خرمایی برداشتم و خوردم. دوباره با آن خرما انرژی گرفتم و یاد حرف برادر مجاهدی افتادم که از ایه‌ٔ قرآن برایم گفته بود؛ اگر در مسیر مجاهدت حرکت کنی خدا هم برایت مسیر را باز خواهد کرد.

مسیر را ادامه دادم تا به همان مختصاتی که برادر مجاهدم برایم فرستاده بود رسیدم، اما مواجه شدم با این صحنه که کل محل را آسفالت کرده بودند و تنها چند سنگ‌قبر باقی مانده بود. با نگرانی اطراف را نگاه کردم وقتی دیدم کسی نیست روی آن زمین متبرک نشستم و گلها را روی سنگ مزار خواهری مجاهد گذاشتم.

رژیم حتی از پیکر شهدای ما وحشت دارد حتی از سنگ‌قبر آنها می‌هراسد که این‌گونه سنگها را از بین برده است.

فاتحه‌ای از طرف هزاران مجاهد و کانون شورشی خواندم، سپس تاریخ های تولد و شهادت را نگاه کردم، تقریباً هم سن بودیم.

بودن من به‌عنوان کانون شورشی بر سر مزار آنها خود بیانگر حق بودن راه آنها بود راهی که بعد از شهادتشان هم ادامه پیدا کرده بود.

آبی را که برای رفع تشنگی با خودم برده بودم بر سنگ مزار خواهر مجاهدم ریختم و دستی بر روی سنگ کشیدم تا از گرد و غبار شسته شود، اگر چه در واقعیت هیچ گرد و غباری نمی‌توانست و نمی‌تواند ذره‌ای از درخشش شهیدان را بپوشاند.

باید عجله می‌کردم چرا که هر لحظه ممکن بود آنجا دستگیر شوم، اما می‌خواستم با آن خواهر مجاهد حرف بزنم و بگویم خواهرم بعد از تو راهت ادامه پیدا کرده و مجاهدین به روز پیروزی نزدیک‌تر شده‌اند. روز پیروزی و آزادی مردم ایران که تو در زمان شهادتت به آمدن آن روز ایمان داشتی.

می خواستم بگویم خواهرم ٰ رژیم دارد تاوان جنایاتش را می‌دهد و باز هم خواهد داد. کانون‌های شورشی در تمام شهرها شکل گرفته و در هر قیام جانانه می‌جنگیم و مثل زمانی که شما عکس‌ها و سخنان مسعود رجوی را پخش می‌کردید ما هم‌چنین می‌کنیم.

خواهرم می‌دانم من به اندازه تو شجاع و فداکار نیستم اما در همان راهی قدم گذاشته‌ام که تو در آن شهید شده‌ای و هر روز آماده‌تر می‌شوم تا مانند تو شوم.

اشک چشمانم نقابم را خیس کرده بود. شاخه گلی را برداشتم و بر دور نام او برگ برگ گل را قرار دادم.

باید برمی‌گشتم، همان راه طولانی را این بار با قدم‌هایی بلند و مطمئن‌تر، دلی قرص و محکمتر بازگشتم، در حالی که فکر می‌کردم رژیم واقعاً توان درک این واقعیت را نداشته و ندارد که با زندان و اعدام نمی‌تواند مجاهدین را از بین ببرد!

به قول سردار شهید موسی خیابانی «آینده، آینده مال شماست (مجاهدین)، به این نکته ایمان داشته باشید، یقین داشته باشید که آینده مال شماست، آینده مال انقلابیون است، نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد».

مجید از تهران

مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/44ccaab0-e172-4ff2-9f76-111a0c4f09ab"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات