728 x 90

همراه با «عزیزی که این‌جاست...».

تنگه چهارزبر
تنگه چهارزبر

انتشار خاطره‌یی دل‌نوشته در سایت مجاهد با عنوان «عزیز من این‌جاست...»، هر خواننده‌یی را به سکوت و تفکر وامی‌دارد. سکوت و تفکری که در وهلهٔ نخست جنبهٔ عاطفی و تکثیر آثار آن را در وجود خواننده برجسته می‌کند. از لایهٔ بازتاب عاطفی که می‌گذرد، گویی به دهانهٔ آتشفشانی می‌رسد که ناگهان جهانی بیکران را مقابل خود می‌بیند. و این آغاز ماجرای گره خوردن سطرسطر این متن با جان و ضمیر و خاطر خواننده است. و اگر با زمینه‌های نقل این خاطره پیوند و ارتباط و تصویر و یاد داشته باشی، تلنگری نهیبت می‌زند که تمام تلاش دستگاه تبلیغات و سانسور و اطلاعات رژیم ملایان در این ۳۴سال این بود که نسل‌های پس از دههٔ ۶۰ و پس از عملیات «فروغ جاویدان»، هیچ آگاهی و شناخت و تصویری از «دهانهٔ آتشفشانی» که واقعیت و فلسفهٔ فروغ جاویدان را نشان می‌دهد، نداشته باشند.

 

مادری بیمار، نزدیک به سه دهه از فرزندش که در فروغ جاویدان شهید شده است، بی‌خبر است. او حتی محل شهادت بچه‌اش را نمی‌داند. خبر را فرزندان و خویشانش به‌عمد به او نمی‌گویند تا به‌دلیل بیماری قلبی‌، سلامت‌اش تهدید نشود. پس از سه دهه، خانواده تصمیم به سفری از مسیر دشت حسن‌آباد و تنگهٔ چهارزبر می‌گیرند. مادر که هیچ آشنایی قبلی با این محل نداشته است، ناگهان با اولین توقف ماشین، پیاده شده و به دشت حسن‌آباد و طرف تنگهٔ چهارزبر راه می‌افتد و به دشت می‌زند. «سپس دراز کشید و مدام زمین را می‌بوسید و با نام بردن از برادرم، قربان‌صدقه‌اش می‌رفت. وقتی با اصرار زیاد علت این حرکت و این‌که از کجا میدانی (س) این‌جاست را پرسیدم، حدود یک دقیقه خیره به چشمانم نگریست و با همان حالت گفت: خودش صدایم کرد. خودم صدایش را شنیدم. اصلاً هر فکری می‌کنید بکنید ولی من مادرم. من حس می‌کنم. من اطمینان دارم که «س» عزیزم این‌جاست. این همان‌جایی است که قبلاً خوابش را دیده بودم. بروید به همه بگویید مادرمان دیوانه شده. شما بروید و هر چند روز خواستید بعد برگردید. به‌جان (س) قسم از این جا هیچ‌کجا نمی‌روم... چون با مخالفت شدید من روبه‌رو شد، موقع برخاستن با هر دو دست مشتی از خاک آنجا را با خود برداشت و در کیسه‌یی در ساک دستی‌اش گذاشت. هنوز هم جزو لاینفک کیف دستی‌اش است».

 

اگر تصویری از آفرینش‌های هنری یا خلاقیت‌های شاعرانه بود، می‌گفتیم کار استعاره‌هاست و از استعاره‌ها، تصویر در تصویر زاده می‌شود؛ و این، عجیب نیست. اما در این رخداد، همه‌چیز از واقعیت محض یا رئالیسم‌زاده شده است. کار، کار عشق است، آن هم عشقی مادی و یک‌طرفه که در هستیِ ما انسان‌ها، فقط و فقط مادران از چنین نیرو و قدرت بی‌همتا برخوردار هستند. کار عشق، تشریح و وصف نیست. کار عشق، غنای نثار است.

«هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم، خجل باشم از آن» ـ مولوی

از این‌روست که مادران، آفرینندهٔ عشق‌اند. در این عاشقانه‌های بی‌همتاست که تداعی‌های به‌ظاهر ساکت سالیان مادر در مواجهه با الهام طبیعت ــ که در تداعی‌های سالیان آن را تصویر کرده است ــ به لحظهٔ انفجار می‌رسد و تصویر شکوهمند انسانی از این عشق بی‌همتا خلق می‌شود: «من مادرم. من حس می‌کنم. من اطمینان دارم عزیزم این‌جاست. این همان‌جایی است که قبلاً خوابش را دیده بودم».

 

می‌ماند وصف «دهانهٔ آتشفشانی» که مادر به آن رسیده و بر آستان آن ایستاده است. از این‌جا به بعد کار، کار «فروغ جاویدان» ارتش آزادیبخش ملی ایران است. آتشفشانی که در زیر پوست دشت حسن‌آباد و تنگهٔ چهارزبر جوشان است و هرم آن در خانه‌هایی از ایران که «عزیزش این‌جاست»... . تصور کنید که این «مادر» به قدمت ۴۳سال عمر دیکتاتوری ولایت فقیهی، در ایران‌زمین، تکثیر شده است. این «مادر» فقط یک تابلو از بی‌نهایت تابلو بر تالارهای عاشقانه‌های اقشار مردم ایران و فروغ جاویدان است. وای اگر تمام مادران ایران به دشت‌ها، تنگه‌ها، زندانها و خیابانهای ایران بروند و فقط نجوا کنند که «من مادرم. من حس می‌کنم. من اطمینان دارم عزیزم این‌جاست». آوای این نجواها چه از توفان دهانهٔ آتشفشانها کم دارد؟ چنین است آتشفشانهای سراسر ایران‌زمین در مصاف آخرین با تیره‌ناکیِ قرون‌وسطایی حاکمیت ولایت فقیهی.

 

می‌ماند امتداد نگاه «مادر»، وقتی الهام طبیعت فراخوان به عینیت بخشیدن تداعی‌هایش داد. فراخوانی که تا تلاقی بازوان مادران ایران‌زمین بر دشت‌ها، کوه‌ها، زندانها و خیابانهای ایران، طنین‌افکن است:

«سال‌هاست الهه‌های یادت را

کوه و سرو و بوته‌های علف

به نیایش ایستاده‌اند».

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/02777de9-13aa-43b8-b5bc-76d019dde943"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات