728 x 90

پازلی دیگر از نیمه تاریک و پنهان ایرج مصداقی – علیرضا خالوکاکایی

پازل مزدوری
پازل مزدوری

«امروز حتی از این‌که بگویم روزی با او و امثال او هم سلول و هم‌بند بوده‌ام احساس شرمساری و خجالت می‌کنم.

در جلد یک خاطرات زندانم از او و مقاومتش به نیکی یاد‌کرده‌ام. پشیمان نیستم که در مورد او حقیقت را گفتم. اگر هزار زشتی و رذالت دیگر هم به دستور رجوی در حق من بکند، امکان ندارد مقاومت او در زندان را زیر سؤال ببرم و در مورد گذشته‌ٔ او لب به دروغ بیالایم.»

***

آنچه خواندید برشی از یادداشت دو قسمتی ایرج مصداقی در مورد مجاهد خلق، «علی سرابی» است. این یادداشت بعد از آن نگاشته شده که پرده‌هایی دیگر بالا رفته و مشخص گردیده است که به انفرادی افتادن مصداقی، یک داستان‌سرایی بیش نبوده و او طی غیبت ۸ ماهه‌اش از سلول ۴ سالن ۱۹ زندان گوهردشت در حال خدمت به لاجوردی در شعبه۷ اوین، برای نوشتن کتاب «کارنامه سیاه» (۱) جهت خوراک‌سازی در جنگ روانی علیه زندانیان سیاسی بوده است. این خودفروشی در سال۶۲ رخ داده و آقای فریدون ژورک نیز به تفصیل به آن پرداخته است.

خط زرد کینه خمینی‌گونه از مجاهدین

در کالبد‌شکافی پاراگرافی که مصداقی در مورد علی سرابی نوشته، به دو موضوع برمی‌خوریم:

۱ـ اعتراف مصداقی به این واقعیت که علی سرابی از زندانیان سیاسی مقاوم بوده است.

۲ـ مصداقی از این‌که روزی با علی سرابی هم‌سلول بوده، احساس شرمساری می‌کند.

جان مطلب در جمله کوتاه دوم نهفته است؛ بیزاری جستن مصداقی از یک زندانی مقاوم که پس از زندان نیز مبارزه خود را در سازمان رزم مقاومت ادامه داده و اینک نیز در اشرف۳ حضور دارد. سؤال این است چه کسی جز جلادان، بازجویان، شکنجه‌گران، مأموران، تفنگ‌به‌دستان، نفوذیها و کارچاق‌کنهای این ر‌ژیم از یک مجاهد خلق و رزمنده آزادی نفرت دارد؟ این نفرت در خدمت استبداد دینی است یا در راستای نفی آن؟

این خط زردی است که در اغلب نوشته‌ها و گفتارهای این مزدور نفوذی خود را نشان می‌دهد. او اگر مأمور این رژیم نبود، حتی اگر با مجاهدین اختلاف مشرب یا کینه شخصی داشت، این‌گونه مرزبندی بین جبهه خلق با ضدخلق را مخدوش نمی‌کرد.

درنگی موشکافانه و واقع‌گرا

با رمز‌گشایی از کاراکتر و کارکردها و گفته‌ها و نوشته‌های پارادوکسیکال مصداقی، این مأمور چندوجهی، می‌توان به مأموریت او پی برد. گزارش کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت تحت عنوان «دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی برای مصادره جنبش دادخواهی به سود جلادان علیه جایگزین دمکراتیک» به تفصیل به تناقض‌های موجود در کتاب او پرداخته است، من بخشی از نوشته‌هایش را بازنگری و برجسته می‌کنم که به مأموریت‌های گشت او با نیروهای ضربت دادستانی برای شکار نیروهای انقلابی اختصاص دارد.

مصداقی وقتی کتاب «نه زیستن، نه مرگ» را می‌نوشت احتمال داده بود کسانی در آینده پیدا شوند و آن را حلاجی کنند؛ ولی تحقق آن را در آینده‌های دور تصور می‌کرد؛ زمانی که همه ما رخ در نقاب خاک کشیده‌ایم و دیگر کسی نخواهد بود تا علیه او شهادت دهد.

بگذارید از روی نوشته‌های خودش بخوانیم:

«... بر این باورم که در میان آیندگان، پژوهشگرانی نکته‌بین‌تر و با دقت‌تر از گذشتگان خود پیدا خواهند شد که هر سندی را با دیده شک علمی مورد مطالعه قرار دهند تا دید واقع‌گرایانه، علمی و نسبی‌گرا را، رفته‌رفته جانشین بینش سراپا ناپرسش‌گر و مطلق‌گرای نسل‌های پیشین کنند.. ». (نه زیستن نه مرگ. ج ۱. ص۱۲)

حال، من می‌خواهم شک علمی و دید واقع‌گرایانه و نسبی‌گرا را جانشین بینش سراپا ناپرسش‌گر مصداقی کنم. شک را از اینجا آغاز می‌کنم؛ از کتاب خاطراتش که او با دستمایه کردن آن، باد به آستین خود می‌اندازد و سابقه زندانی سیاسی بودن برای خود می‌تراشد.

پریدن از روی پروسه بازجویی با پلک بسته!‌

یکی از مهمترین بخش‌های خاطره‌نگاریهای زندان، به‌طور معمول به حوادث و تب و تاب‌های دوران بازجویی اختصاص دارد. مواجهه زندانی با بازجو و آنچه بازجو با توسل به تهدید، شکنجه یا تطمیع درصدد به دست آوردن آن است، جانمایه یک کتاب خاطره را تشکیل می‌دهد؛ ولی مصداقی در این زمینه چیزی ننوشته است. او فقط با این جمله کلی «بازجویان می‌خواستند ترور فلان پیش‌نماز مسجد را به گردنم بیندازند». ، سر و ته این قسمت مهم را به هم آورده. معلوم نمی‌شود که بازجویی او به چه فرجامی رسیده است.

او هم‌چنین در شرح دوران بازجویی خود، نکات مختلفی را به‌صورت متداخل و به‌موازات هم آورده است که ربطی به پرونده وی ندارد. حتی برای کسانی که پایشان به زندان باز نشده، اولین سؤالی که به ذهن می‌زند این است که این فرد برای چه دستگیر شده و بازجویان از وی چه اطلاعاتی می‌خواسته‌اند؟ آیا در مقابل بازجویان برای حفظ اطلاعات خود مقاومت کرده و شکنجه شده است؟ آیا بازجو توانسته است مقاومت او را درهم شکسته و اطلاعاتی به‌دست آورد؟ آیا فرد دستگیر شده از طریق افراد دیگری لو رفته و هم‌پرونده‌ای‌های زندانی، اطلاعاتش را به بازجو داده‌اند یا خودش توانسته با مقاومتش مانع از دستگیری هم‌تیم‌ها و دیگران شود. این سنخ سؤال‌ها در اینجا متوقف نمی‌شود. سؤال‌های بیشتری وجود دارد اما وقتی آنچه را که به جای بازجویی نوشته مورد مداقه قرار می‌دهیم، ملاحظه می‌کنیم که نه تنها تصویر روشنی ارائه نداده، بلکه خرمردرندانه سعی کرده این بخش از زندانش را با حاشیه‌رویهای مختلف بپوشاند.

فرق یک خائن با یک زندانی مقاوم

دوران بازجویی پرمخاطره‌ترین دوران یک زندانی در زندانهای شیخ است. زندانی در معرض فشارهای مگاتنی قرار دارد. تصور لو رفتن اطلاعات هم‌رزمانش خردکننده‌تر از تحمل شکنجه است؛ از این رو او از هر فرصتی استفاده می‌کند تا اطلاعاتش به چنگ جلادان نیفتد. حتی ممکن است اقدام به خودکشی نماید.

در این زمینه، بخشی از خاطرات یکی از زندانیان مقاوم را با هم می‌خوانیم:

«با مراحلی که از شب قبل [در شکنجه‌گاه حین بازجویی] طی کرده بودم، یک‌مرتبه یادم آمد که سیانوری را در دور کمر شلوارم جاسازی کرده‌ام. برق امیدی در دلم زنده شد. این امکانی بود که می‌شد با آن از دست مزدوران و این وضعیت خلاص شد. به بازجو گفتم از زمان بازداشت تا این لحظه به توالت نرفته‌ام. گفت: ببریدش! یک مأمور زیر بغلم را گرفت، به سمت راهرو رفتیم. در را باز کردم بلافاصله برگشتم و آن را بستم. گفت: چرانمی روی؟ گفتم یک نفر داخل است. در را باز کرد و گفت: خالی است. شک کردم وقتی وارد شدم دیدم جلویم یک آینه است. کسی که فکر می‌کردم، نفر دیگری است، خودم بودم. این‌بار که خودم را دیدم، لحظه اول کمی وحشت کردم. چشم چپم در اثر کابل، متورم وسیاه شده بود. لب و دهانم خونی بود و صورتم ورم کرده و وموهایم ژولیده. به‌طور کامل قیافه‌ام تغییر کرده بود. تلاش کردم سیانور را خارج کنم. اما متأسفانه چسبی که برای فاسد نشدن سیانور، دور آن پیچیده بودم، باز نشد. با این‌حال قرص را دردهانم گذاشتم تا بشکنم. فکم توان نداشت. آن را قورت دادم تا در موقعیت دیگر استفاده کنم. در این هنگام مأمور شکنجه‌گر با تغییر گفت: زود باش چکار می‌کنی؟… خون استفراغ کردم و مرا دوباره به اتاق بازجویی آوردند» [برگرفته از خاطرات سیدرحیم موسوی. با کمی تلخیص]

تصویری که مصداقی از دوران بازجویی خود به‌دست می‌دهد، تصویر آدم علافی است که گویی برای گشت‌وگذار به اوین رفته و «خرم و خندان و قدح باده به دست»! در یک آینه مینایی به تماشای پیرامون خود نشسته است. دقیق‌تر بگوییم در کتابش پی‌در پی از خود در صحنه‌های فجیع زندان سلفی گرفته است. او را در حال تماشای فیلسوفانه تازیانه‌خوردن، رنج‌کشیدن و جان دادن دیگران می‌بینیم ولی… گویا آن تعزیری که محمدی گیلانی می‌گفت: «باید پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را در هم بشکند»، شامل حال او نشده است. گاه که به‌تصادف و برای خالی نبودن عریضه سقلمه‌ای از یک پاسدار نثار پهلوی خود می‌کند یا در مورد درد یک شلاق بر‌کف پایش به‌سخن‌سرایی می‌نشیند، سپس زود آن را جمع‌وجور می‌کند؛ زیرا چنته‌اش در این زمینه خالی است. برایش تئوریزه شده است که «با فریب دادن بازجو و شکنجه‌گر است که می‌توان از شکنجه خلاصی یافت و گرنه به‌ندرت و به سختی می‌توان در برابر آن دوام آورد»! (نه زیستن نه مرگ. ج۱. ص۴۸)

تئوریزه کردن خیانت

اگر چه مصداقی چیزی از بازجویی‌اش نمی‌گوید و این پرانتز را خالی می‌گذارد ولی فلسفه‌بافی‌های او برای توجیه درهم‌شکستن در زیر شکنجه و به ورطه خیانت افتادن به‌اندازه کافی گویاست. دقت کنید:

«از نظر من شکنجه واقعیتی‌ست که گاه انسان را چنان درهم می‌شکند که مجبور می‌شود برخلاف میلش عمل کند و سخن بگوید». (نه زیستن نه مرگ. ج۱. ص. ۵۰)

«اعتراف در نظر بسیاری از کسانی که شکنجه را تجربه نکرده‌اند، و حتی گاه در ضمیر کسانی که ظرفیت روحی و جسمی افراد را در نظر نمی‌گیرند، خیانت تلقی می‌شود. هر چند چه بسا فرد شکنجه‌شده قدرت انتخاب نداشته باشد اما بروز این واقعیت، گاه به منزله آوارشدن دنیا و ریختن آن بر سر قربانی و ارزش‌هایی که به آن معتقد است، چهره می‌نماید و زندانی را در درد و رنجی عمیق، چون غریقی تنها و بی‌یاور غوطه‌ور می‌کند. این‌جاست که روان او تسلیم قدرت بازجو می‌شود. چرا که بازجو بر درد و رنج او سوار می‌شود. شکستن فرد از همین نقطه آغاز می‌شود. افراد کمی نبوده‌اند که بعد از مقاومتهایی حماسی به‌سرعت به دامان رژیم و همکاری گسترده با دستگاه جنایت و کشتار افتاده‌اند». (همان منبع. ص ۵۲)

معلوم نیست در بازجویی او چه گذشته است ولی با این تئوری‌بافی‌ها خواننده مطلب، چنین استنباط می‌کند که وی در دوران بازجویی‌هایش، به دادستانی اوین قول همکاری داده و در دستگیری دیگر هواداران مجاهدین همکاری کرده است.

همکاری مصداقی با بازجویان

به غیر از همکاریهایی که در حین بازجویی و دادن اطلاعات دیگران مطرح است، مصداقی در جلد یک کتابش تصریح می‌کند که بعد از حدود ده روز از زمان دستگیریش، به بند۲ عمومی اتاق ۲ از مجموعه ۳۲۵ اوین منتقل شده است (همان. ج۱. ص۶۶).

در همین جا باید درنگ کرد و پرسید: در دوران بازجویی او چه گذشته و تن به چه خیانتها و رذالتهایی داده است که دو روز بعد از انتقال به بند، او را برای مأموریت گشت و شکار دستگیرناشده‌ها فرستاده‌اند.

او در صفحه ۷۰ آورده است:

«دو روز بعد مرا براﯼ بازﺟویی ﺻدا زدند… متوﺟه شدم که میخواهند از ﻃریﻖ من، حسین ﺟهانگیرﯼ را دستگیر کنند… مرا به همراﻩ گروﻩ ﺿربت اوین، راهی خانهﯼ حسین و ﭼند ﺁدرس دیگر کردند.»

مصداقی در توضیح این مأموریت گفته است که وی، مأموران را به چندین آدرس، از جمله، دکه امیر، خانه حسین جهانگیری و خانه سهراب برده است.

مأموریت دوم که مصداقی به همراه مأموران به بیرون از زندان رفته است، در بعد از ظهر همان روز دوازدهم بوده. در این مأموریت نیز، با همکاری مصداقی چند تن از هواداران مجاهدین شناسایی و دستگیر شده‌اند. او مأموران گروه ضربت دادستانی را به آدرس‌هایی برده که محل‌های سکونت افرادی است به نامهای حجت، منصور، خانه پدرزن حجت و نیز مرکز دامپزشکی تهران و هر محلی که ممکن بوده مسئولش به آنجاها رفت و آمد داشته باشد. چنان‌چه در صفحه ۷۲ آمده:

« “م- گ ”ﺁدرس محﻞهایی را که ممکن بود حجت و منﺼور به ﺁنجا رﻓت و ﺁمد داشته باشند، به محمدﯼ داد. از خانهﯼ پدر زن حجت گرﻓته تا مرکز دامپزشکی تهران و… هر ﺟا که ﻓکر میکرد ممکن است“ م-ح ”رفت و ﺁمد کند. قرار شد“ م- گ“همراﻩ گروﻩ ﺿربت به‌دنبال شکار ﺁنان برود. وقتی گروﻩ ﺿربت ﺁمادﻩ حرکت شد، قرعهٔ فال به نام من اﻓتاد و محمدﯼ دستور داد من به تنهایی همراﻩ ﺁنان بروم.»

او این‌چنین وانمود می‌کند که فردی به‌نام «م-گ» آن آدرس‌ها را به بازجو محمدی داده است. قرار هم بوده که خود «م-گ» برای دستگیری آنها به مأموریت برود، اما در لحظات آخر تصمیم بازجو عوض شده و مصداقی را به جای او فرستاده‌اند.

با خواندن چنین مطلبی، این‌طور می‌توان برداشت کرد که مصداقی در آن زمان یکی از همکاران ثابت بازجویان بوده است. به‌طوری که وقتی برای یکی از آنان کاری پیش آمده او را به‌جای وی به مأموریت فرستاده‌اند. هر چند که گفته است برای اولین بار بوده که «م ـ گ» را در شعبه بازجویی دیده. آدرس‌ها را نیز او به بازجو داده است؛ اما مصداقی نمی‌گوید که خود او در این میان چه نقشی داشته که برای دستگیری آن افراد فرستاده می‌شود.

فرق به گشت رفتن مصداقی با دیگر زندانیان

شایان توجه این‌که مصداقی را نه از اتاق شکنجه بلکه از بند برای گشت فرستاده‌اند؛ معنایش این است که او از قبل قول همکاری داده؛ حال آن‌که زندانیان مقاوم اگر هم از زیر بازجویی به‌گشت رفته‌اند، برای سوزاندن یک قرار و دادن علامت خطر به طرف قرارهای خود یا خام کردن شکنجه‌گران و خرید زمان و فرصتی برای فرار بوده است. مصداقی طوری از رفتن به گشت صحبت می‌کند که انگار به پیک نیک رفته است. همکاری کامل او با دژخیمان نیازی به توضیح ندارد.

در خاطرات سید رحیم موسوی به این موضوع برمی‌خوریم که او برای دادن علامت خطر به هم‌رزمان خود و برای پیشگیری از دستگیری بیشتر می‌پذیرد که به گشت برود. او را در حالی آماده به گشت رفتن می‌کنند که سر و وضعش ژولیده بوده و پایش در اثر ضربات متمادی کابل متورم شده بوده و داخل کفش نمی‌رفته است. زیر بغل وی را گرفته و لنگان لنگان به داخل ماشین می‌برند؛ با این حال او از نخستین فرصتی که به‌دست می‌آورد استفاده می‌کند و چهار دست و پا از چنگ مأموران گروه ضربت دادستانی می‌گریزد و سپس با همان پای برهنه و شکنجه‌شده قاطی عابران خیابان می‌شود و سپس با کمک یک موتورسوار از آن محل دور می‌شود و به این ترتیب یک حماسه را رقم می‌زند.

در نوشته علی سرابی «مصداقی بر رذالت» نیز شاهد این رویکرد تهاجمی در نبرد مرگ و زندگی از سوی یک زندانی سیاسی مقاوم هستیم. او نیز امکان به گشت رفتن را به فرصتی برای فرار تبدیل می‌کند.

«قبول کردم که به بهانه لودادن قرار مسئولم در خیابان کریم‌خان، پاسداران را به محل قرار برده و ضمن تردد به هر ترتیبی که ممکن است از چنگ‌شان بگریزم. بعدازظهر ۵ مهر همراه اکیپ گروه ضربت دادستانی راهی محل قرار ساختگی در نزدیکی پل کریم‌خان شدیم. . همراه تعداد زیادی از پاسداران که در چند خودرو به محل آمده بودند پیاده شدیم. حدود ۵۰متر همراه پاسداران به سمت پل عابر پیاده رفتیم. در لحظه‌ای که متوجه شدم پاسداران چند متر با من فاصله پیدا کرده و موقعیت مناسب است، اقدام به فرار کردم. به‌علت ضربات کابل و شکنجه، پاهایم زخمی و به‌شدت متورم شده و درد داشتم. ولی با تمام قدرت به سمت دیگر خیابان دویدم. هنوز چند ده متر دور نشده بودم که متوجه شدم از سمت دیگر خیابان هم پاسداران به سمت من می‌آیند و کل منطقه در محاصره است. هیچ راهی نداشتم. یا باید تسلیم می‌شدم و یا با وسیله‌ای خودم را خلاص می‌کردم. دیدم پل عابر پیاده نزدیک و حدفاصل من و پاسداران است. با تمام قوا خودم را به بالای پل رساندم. روی پل متوجه شدم که از سمت دیگر هم پاسداران به طرف من می‌دوند. تصمیم گرفتم بی‌درنگ از بالای پل خودم را با سر به وسط خیابان پرتاب کنم تا فقط جسدم به دستشان برسد. با یک خیز از بالای نرده‌های اطراف پل به سمت کف خیابان پریدم. از این نقطه دیگر نمی‌دانم چه گذشت؟ تا این‌که چند روز بعد در شعبه ۷بازجویی اوین به هوش آمدم و دوباره شکنجه و…»

***

از این شگفتی‌های افتخارآفرین در تاریخچه مقاومت فراوان می‌توان یافت؛ اما مصداقی را چه می‌شود و چه شده است که در خفت و ذلت کامل تسلیم بازجویانش می‌شود؟

استمرار مأموریت در گشتهای شکار همراه با دادستانی

مصداقی در مورد «م ـ گ» در صفحه ۷۰ نوشته است که وی پس از بریدن و شروع همکاریهایش با بازجویان، همکاریهای تنگاتنگی را با دادستانی اوین داشته به‌نحوی که سعی داشت هرکس را که می‌شناخت به اوین بیاورد.

«اولین بارﯼ بود که او را می‌دیدم. لبﺨندﯼ بر لبان داشت و می‌گفت: تلاش من این است تمام اﻓرادﯼ را که میشناسم به اینﺟا بیاورم تا مبادا دست به ﻋملیات‌های نظامی بزنند و براﯼ همیشه“ راﻩ نجات ”را به روﯼ خودشان ببندند.»

مصداقی در صفحه ۷۸ نیز تأکید کرده است که «م-گ» حدود ۵۰روز زودتر از او دستگیر شده و تا این زمان نیز مشغول همکاری با دادستانی بوده است. سؤال این است که چرا این فرد در طول ۵۰روز گذشته چنین آدرس‌هایی را به بازجویان نداده و چرا تا آن زمان برای دستگیری آنها اقدامی نکرده بود؟ آیا این مصداقی نبوده که آدرس‌ها را به بازجویان داده و آیا به همین دلیل نبوده که خودش را برای دستگیری آن افراد به مأموریت فرستاده‌اند؟ اگر آدرس‌ها مربوط به «م-گ» بودند و مصداقی از آنها اطلاعی نداشته، چرا مصداقی را برای شناسایی آن محل‌ها و دستگیری آن افرادمی‌فرستند؟

مأموریت سوم را مصداقی در صفحه ۷۶ کتابش اشاره کرده است. در این مأموریت، ابتدا فردی به‌نام عسگری دستگیر می‌شود. سپس مصداقی به همراه مأموران دادستانی به مغازه‌ای به‌نام «اولدوز» رفته‌اند و صاحبش را دستگیر می‌نمایند. پس از آن به خانه صاحب مغازه رفته‌اند و خواهر او را نیز دستگیر می‌کنند. مصداقی در توضیح این مأموریت نوشته است:

«حوالی ساﻋت ٢ بعد ازﻇهر بود که اکبر خوش‌کوش به سراﻏم ﺁمد… با یک پژوی سبز رنگ استیشن که ﭼند پاسدار در عقب ﺁن نشسته بودند و روز قبل اوین را نیز با ﺁن ترﮎ کردﻩ بودیم به‌دنبال ﺁدرس‌ها روانه شدیم… از آنجایی‌که“ م- گ ”خود در خیابان نبرد زندگی می‌کرد، آدرسهایی زیادی از آن محله را داده بود. ابتدا دنبال عسگری رفتند. من در ماشین ماندم و یک نفر مواظبم بود. در بازگشت یکی از آنها گفت: خواهرش در منزل است او را بیاوریم؟ من بیدرنگ دخالت کردم و با ترس‌ولرز گفتم: نه، گفتند فقط خودش را بیاورید. خوشبختانه اکبر خوشکوش همراهمان نبود و کار به دست کمیته‌چی‌ها افتاده بود که حساب‌و کتابی در کارشان نبود. خدا- خدا می‌کردم با شعبه یا اکبر خوشکوش تماس نگیرند، زیرا به‌سرعت متوجه ترفندم می‌شدند.»

در اینجا کمی درنگ می‌کنیم. مصداقی بی‌آن که متوجه باشد، دم خود را در تله گیر می‌اندازد. می‌نویسد: یکی از آنها گفت: «خواهرش در منزل است او را بیاوریم؟».

ملاحظه می‌کنید. یکی از نفرات گروه ضربت دادستانی از مصداقی کسب تکلیف می‌کند که آیا خواهر عسگری را بیاوریم یا نه؟

مگر یک کمیته‌چی از زندانی کت‌بسته که به مأموریت گشت آورده شده، چنین سؤالی می‌کند؛ مگر این‌که آن زندانی با سلسله‌ای از خیانت، اعتماد قاتلان را جلب کرده و توانسته باشد به حلقه درونی آنها راه یابد. این نحوه تعامل مأموران گروه ضربت دادستانی با مصداقی را مقایسه می‌کنیم با تعامل آنان با یک زندانی مقاوم.

«حوالی ساعت ۱۷۰۰ به من گفتند حرکت کنیم، برای این‌که سرعت بالا برود دو نفر زیر بغلم را گرفتند و از طبقه دوم به محوطه آوردند و سوار یک تویوتای قهوه‌ای رنگ کردند، دست‌بند به دستم زدند و در جلوی ماشین نشستم. گفتند سرم را زیر داشپورت قراربدهم تا ازدروازه اوین خارج شدیم بعد سرم را بالا گرفتم و حرکت کردیم وقتی به خیابان اصلی رسیدیم ماشین ازمسیر مخصوص حرکت می‌کرد که خلوت بود نزدیکی میدان ونک یک تصادفی شده بود، ما متوقف شدیم که یکی از این مأموران پیاده شد و با فحش و داد و بیداد می‌گفت راه را باز کنید. در این وضعیت چند بار به ذهنم خطور کرد از ماشین بیرون بپرم و داد و بیداد راه بیندازم …» (از خاطرات سید رحیم موسوی).

در نوشته علی سرابی نیز متوجه می‌شویم به‌خاطر جلوگیری از فرار او در گشت، منطقه به‌صورت سراسری از سوی پاسداران قرق شده بوده است.

به تأکید باید گفت، آنچه مصداقی پیرامون به گشت رفتن خود نوشته، هیچ سنخیتی با سرگذشت زندانیان شکنجه‌شده و مقاوم ندارد، بلکه یک اینفوگرافی کامل از همکاری تنگاتنگ خائنی تا انتهای طیف رفته، با بازجویان و شکنجه‌گران است.

***

او در بیان همکاریهایش با مأموران دادستانی فقط به این سه مأموریت اشاره می‌کند. البته سعی می‌نماید با آوردن اسامی کسان دیگری که آنها نیز به گشت رفته‌اند، همکاریهای خود با بازجویان و گروه ضربت دادستانی را کمرنگ کند؛ اما برای زندانیانی که در سالهای ۶۰ تا ۶۴ در زندانهای خمینی بوده‌اند خیلی روشن است که موضوع برید‌گان تواب به همین میزان همکاری ختم نمی‌شده است. بازجویی مانند چاقوی نوک تیزی است که زیر گلوی زندانی قرار می‌گیرد، مادامی که او مقاومت می‌کند و تن به خواسته بازجو نمی‌دهد، چاقو در سر جای خود قرار دارد. با اولین پاسخ مثبت و نخستین اشعه کوتاه آمدن، تیزنای تیغه چاقو در گلوی او فرو می‌رود. این فرو رفتن مقدمه فرو رفتنهای بعدی است تا جایی که زندانی درهم می‌شکند.

خیانت‌های مصداقی از زبان خودش

او در صفحه ۴۲جلد اول «نه زیستن نه مرگ» نوشته است که از بدو دستگیری و حضورش در شعبه بازجویی ترسیده و بنا را بر همکاری گذاشته است. همه تأکیدش به بازجویان این بوده که او چکار کند تا شکنجه و تعزیر نشود.

«چند بار نیز روی برگه‌های بازجویی نوشتم اگر کسی بخواهد بدون تعزیر به دادگاه برده شود و اعدام گردد چه کاری بایستی انجام دهد؟! می‌خواستم نشان دهم که بسیار ترسیده‌ام و قصد دارم نهایت همکاری را انجام دهم ولی نمی‌دانم راهش چیست. آنها هم به‌شکلی ساده و باور نکردنی در پاسخ می‌گفتند: بدون تعزیر کار درست نمی‌شود. می‌خواستند با این حرف، نهایت بی‌اعتمادیشان را به من نشان دهند تا هر چه بیشتر درصدد جلب اعتمادشان برآیم.»

جمله‌ها بی‌هیچ تفسیر و رمزگشایی گویاست. این اعترافات نشان می‌دهد که از لحظه دستگیری برای تن ندادن به سختی‌های مبارزه، از جمله شکنجه، نقص‌عضو و اعدام، تصمیم به همکاری با بازجویان گرفته و به آنان نیز تأکید داشته که قصد دارد «نهایت همکاری»! را با آنها انجام دهد. برای بازجویان تعجب‌آور بوده که او چه کسی است که یک کابل نخورده، حاضر به دادن اطلاعات دیگران است و به‌همین خاطر درجه بیشتری از خیانت را از او می‌خواسته‌اند تا به وی اعتماد کنند.

در ادامه همین تصمیم بوده که وی پس از دادن آدرس‌ها و اطلاعات هواداران دیگر مجاهدین، برای شناسایی و دستگیری مسئولش، هم تیم‌ها و دیگر افراد، به مأموریت اعزام شده است.

در زمینه آدرس‌ها نیزهر چند سعی نموده تا وانمود کند فرد دیگری به‌نام «م ـ گ» آنها را لو داده است، اما در صفحه ۳۶کتاب خود به‌روشنی اذعان نموده که اطلاعات افرادی را به بازجو داده است. البته او آنها را اطلاعات سوخته قلمداد می‌کند و می‌گوید می‌خواسته اطلاعات زنده‌اش را حفظ نماید.

«گفتم: هیچ تمایلی به تعزیر ندارم و ترجیح می‌دهم زودتر تکلیفم روشن شود! ابتدا تلاش کردم که خودم را مسأله‌دار جلوه داده و وانمود کنم که رابطه‌ام را، به‌خاطر برخی از مسائل، قطع کرده‌ام… تلاش داشتم اطلاعات زنده‌ام را حفظ کنم و به همین دلیل، حساسیتی روی دادن اطلاعات سوخته و به‌ویژه در رابطه با خودم و فعالیت هایم نداشتم.»

استراتژی نادرست و فرو رفتن در چنبره‌ای از «مشکلات»!

چنین مطالبی که مصداقی خود به آنها اعتراف کرده، بیانگر آن است که وی از همان روز اول دستگیریش شروع به دادن اطلاعات و همکاری با بازجویان نموده است. در چنین فضایی که زندانی اظهار بریدگی و مسأله‌دار بودن می‌کند و اطلاعاتی نیز از محل و یا فعالیت دیگر افراد دارد، هدف بازجو تخلیه کامل اطلاعاتی اوست. در چنبره‌ای از خیانت فرو رفته که دیگر راه برون‌رفت از آن برایش متصور نبوده است.

این پاراگراف از کتابش را با هم بخوانیم:

«من در ابتدا تنها اعتراف‌هایی در رابطه با خودم، با توجه به آن چه که فکر می‌کردم از آن مطلع هستند، کرده بودم. سپس به‌خاطر برداشت و ارزیابی شتاب‌زده از دلایل دستگیری‌ام و نشانه‌هایی که بازجوها به آن اشاره کرده بودند، استراتژی نادرستی را پایه‌ریزی کرده بودم که در همان ابتدای راه باعث فرو رفتن‌ام در چنبره‌ای از مشکلات شده بود و راه برون‌رفتی برایم متصور نبود.» (نه زیستن نه مرگ. جلد۱. ص۴۷)

یک‌بار دیگر نوشته قبلی او را نیز مرور کنیم.

«اعتراف در نظر بسیاری از کسانی که شکنجه را تجربه نکرده‌اند، و حتی گاه در ضمیر کسانی که ظرفیت روحی و جسمی افراد را در نظر نمی‌گیرند، خیانت تلقی می‌شود. هر چند چه بسا فرد شکنجه‌شده قدرت انتخاب نداشته باشد اما بروز این واقعیت، گاه به منزله آوارشدن دنیا و ریختن آن بر سر قربانی و ارزش‌هایی که به آن معتقد است، چهره می‌نماید و زندانی را در درد و رنجی عمیق، چون غریقی تنها و بی‌یاور غوطه‌ور می‌کند. این‌جاست که روان او تسلیم قدرت بازجو می‌شود. چرا که بازجو بر درد و رنج او سوار می‌شود. شکستن فرد از همین نقطه آغاز می‌شود. افراد کمی نبوده‌اند که بعد از مقاومتهایی حماسی به‌سرعت به دامان رژیم و همکاری گسترده با دستگاه جنایت و کشتار افتاده‌اند.» (همان منبع. ص ۵۲)

برای بالغ کردن آنچه مصداقی به‌صورت دربسته بیان می‌کند لازم است به اظهارات آخوندی حسینعلی نیری، از اعضای هیأت مرگ و مورد وثوق خمینی اشاره کنیم. او می‌گوید:

«مرحوم آقای لاجوردی ترفندهای این‌ها را می‌دانست مثلا این‌ها یک موقع گفته بودند…. همین که وارد زندان شدید، شروع کنید اظهار توبه کردن… آقای لاجوردی اینها را می‌شناخت می‌دانست که این‌ها ترفند است …. شیوه‌هایی که اینها به‌کار می‌گرفتند برای مبارزه خب ماها بلد نبودیم … این‌ها را ایشان یعنی وارد بود و می‌شناخت و لذا به این زودی توبه اینها را قبول نمی‌کرد، می‌گفت دروغ می‌گویند. توبه کردی؟ ۵نفر را معرفی کن توبه کردی؟ رئیست را بگو کی بوده؟ و این‌ها هم که نمی‌گفتند.» (تلویزیون حکومتی افق. ۲شهریور۹۹)

سؤال این است:

مصداقی بعد از تسلیم روح و روان خود به بازجویان جرار، برای به‌دست آوردن اعتماد آنان، چند نفر را لو داده و در دستگیری آنها شرکت فعال داشته است؟ او جان چند مجاهد خلق را وثیقه جلب رضایت شکنجه‌گران نسبت به خود قرار داده است؟ خیانت او چه بهایی از زندانیان سیاسی ستانده است؟

می‌گویم و از تکرار ترجیع‌وار این مفهوم خسته نمی‌شوم؛ زیرا این لکه سیاه از پرونده مصداقی قابل زدودن نیست. زبان دریده و لحن طلبکارانه او نسبت به زندانیان سیاسی مقاوم و مجاهدان جان بر کف و رهبری پاکباز آنان، بی‌سبب نیست. دگردیسی او از یک لرزانک بزدل و رعشه بر اندام افتاده از هیبت شلاق به یک تواب و از یک تواب به خائن و از خائن به مزدور نفوذی، یک‌شبه اتفاق نیفتاده و محصول یک تصادف نیست.

«اطلاعات سوخته»!‌

مصداقی بی‌پرنسیب‌تر و نازل‌تر از آن است که عواقب خیانت خود را بپذیرد و راسته حسینی بگوید چند نفر را لو داده یا در دستگیری آنها نقش داشته ولی جابه‌جا در کتابش قید می‌کند که می‌دانسته افرادی پیش از او شهید یا دستگیر شده‌اند. منظور او به‌گونه‌یی تلویحی این است که اگر هم کسی را لو داده، آن فرد پیشاپیش دستگیر شده یا به‌شهادت رسیده است؛ یعنی از نظر او با شهادت یا دستگیری این افراد، اطلاعات مربوط به آنان سوخته محسوب می‌شده است. این یک سفسطه بیش نیست.

صفحه ۲۱- مطمئن بودم که امیر دستگیر شده است.

صفحه ۳۰- ۵٠روز از دستگیری“ م- گ ”گذشته بود.

صفحه ۳۰- در تشکیلات کسی به جز جلال که پیش از من دستگیر شده بود از آن اطلاعی نداشت.

صفحه ۵۸- متوجه شدم نام وحید ذاکر نیز برای بازجویی خوانده شده است. وی در شهریورماه، به همراه قاسم فتحی، منصور و یکی دیگر … یک جا در یک ماشین دستگیر شده بودند.

صفحه ۵۹- به دستشویی رفتم، علی حقیقت گو و حمید خطیبی را دیدم. آنها در شعبه ی“ یک الف ”زیر بازجویی بودند. هر دوی آنها دو هفته زودتر از من دستگیر شده بودند.

صفحه ۶۶- متوجه‌ی حضور اسماعیل جمشیدی شدم. می‌دانستم چند روز قبل از من دستگیر شده است.

صفحه ۶۹- حمید یاوری که در موج دستگیریهای گسترده‌ی سال۶٠ دستگیر شده بود.

صفحه ۷۲- مهدی (میرمحمدی)، آبان ماه ۶٠ دستگیر شده بود و بازجوها به ارتباط تشکیلاتی من و او پی نبرده بودند… مهرداد اشتری هم دستگیر شده بود.

در آنچه خواندیم، مصداقی اشاره دارد که در مجموع از دستگیری ۱۲نفر اطلاع داشته است.

مصداقی از کجا می‌دانسته است که این نفرات دستگیر شده یا به‌شهادت رسیده‌اند؛ آن‌هم درست قبل از دستگیر شدن او. آیا این تصادفی است یا عمدی در کار است؟ آیا او با این شیوه، دارد ردهای خود را پاک و گذشته‌اش را سفیدسازی می‌کند؟

افزون بر این، فرض می‌گیریم این طلاعات سوخته بوده‌اند، مصداقی برای تکمیل آنها، چه چیز دیگری افزوده، چند کروکی دیگر برای بازجویان کشیده و چند آدرس دیگر را لو داده است؟ آیا مانند دکه امیر که با مأموران به محل آن رفته، به آدرس‌های دیگر هم سرک کشیده است یا نه؟ آیا آدرس خانه حسین جهانگیری هم را هم به بازجویان داده است.

با توجه به مطالب فوق کاملاً روشن است که مصداقی از روز اول دستگیری، همکاری با بازجویان و مأموران دادستانی شروع کرده و به همراه آنان برای شناسایی افراد و دستگیریشان اعزام می‌شده است.

مصداقی، زندانی زیر بازجویی یا همکار بازجویان؟

خیانت‌های مصداقی به اینجا ختم نمی‌شود. او در شرح مأموریت دوم خود (رفتن به همراه اکبر خوشکوش به خیابان فداییان اسلام) به نکته مهمی اشاره می‌کند.

« با این‌که ناﺻرﯼ، سربازﺟوﯼ شعبه٣ به آنها تﺄکید کردﻩ بود ﻋجلهاﯼ در کار نیست و مدتهاست که از ﭼاپخانه مزبور استفادﻩ نمیشود، پیدا کردن ﺁن را در الویت قرار دادند. به گفتهﯼ ناﺻرﯼ یکی از اﻋﻀاﯼ مجاهدین به وﺟود ﺁن اﻋتراف کردﻩ بود… از قبل می‌دانستند در زیر ﺁنﺟا یک چاپخانه مخفی است ولی نمی‌دانستند دقیقاً کجا قرار دارد… مغازه از داخل، به یک خانه‌اﯼ که در ﺁن در کوﭼهٔ مجاور باز می‌شد، راﻩ داشت… ﺁن خانه نیز زمانی یک خانه تیمی بودﻩ است » (ص۷۴ کتاب)

مصداقی از کجا در جریان صحبت‌های بازجویان دیگر مانند سربازجوی شعبه۳ قرار داشته که فهمیده او در مورد چاپخانه مخفی به اکبر خوشکوش چه گفته است؟ مگر او یک زندانی زیر بازجویی با چشم‌بند نبوده که او را از بند صدا کرده و می‌خواسته‌اند برای شناسایی و دستگیری تعدادی ببرند؟ چگونه مصداقی در جریان جزئیات گفتگوهای سربازجوی شعبه۳ با اکیپ گشت بوده است؟ او چگونه مطلع شده است که ناصری گفته که یکی از اعضای مجاهدین به‌وجود چاپخانه اعتراف کرده است؟ چنین ادعاهایی آیا نشان‌دهنده آن نیست که مصداقی بیش از آنچه که در کتابش نمایانده، با بازجویان همکاری داشته و در جریان اطلاعات دیگر دستگیر شدگان هم قرار قرار داشته است.

«م-گ» و «م-ح» هویت‌های ناشناس و راز‌آمیز

در صفحه ۳۰کتاب آمده: «به شعبه‌ی“ یک ب” برده شدم. دلیل ارجاع من به شعبه‌ٔ یاد شده، اعتراف یکی از هواداران مجاهدین به نام“ م- گ“که همکاری وسیعی با دادستانی انقلاب داشت، بود. وی در این راه از هیچ کوششی فرو گذار نمی‌کرد. او به‌خاطر همکاری با بازجویان و بالمآل دادن اطلاعات کافی پیرامون فعالیت‌هایش، در بهمن‌ماه سال۶١ اعدام شد».

او در شرح دستگیریها، اسامی افرادی مانند عسگری، امیر، حجت، منصور، مهدی مهر‌محمدی، مهرداد اشتری، را ذکر کرده؛ اما از فرد بریده‌ای که همکار دادستانی بوده و در سال۶۱ نیز اعدام شده، با کد «م-گ» نام می‌برد. علت چیست؟ چرا مصداقی با گذشت بیش از ۲۰سال از آن واقعه [هنگامی که می‌خواهد خاطرات خود را بنویسد] هم‌چنان هویت او را پوشیده نگه می‌دارد؟ اگر چنین فردی واقعی است، چرا مصداقی نام کاملش را نمی‌آورد؟ آیا آبروی یک خائن را حفظ می‌کند؟ یا موضوع دیگری در میان است؟

فرد دیگری که مصداقی از او به‌نام «م- ح» نام برده، چنین به خواننده معرفی شده است:

«سرتیم ما “م- ح” نام داشت که در سال١٣۶٧، در گوهردشت، به‌شهادت رسید» (ص. ۴۵). در صفحه ۷۲ نیز نوشته است: «تا آن موقع نمی‌دانستم “م- ح“ دکتر دامپزشک است»...

در میان زندانیان قتل‌عام شده در سال۶۷ تنها کسی که دکتر دامپزشک بود، فردی به‌نام دکتر منصور حریری است. او اهل رشت بود. در دانشکده دامپزشکی تهران تحصیل کرده بود و محل کارش در سال۶۰ مرکز دامپزشکی تهران بود. اگر دکتر منصور سرتیم آنها بوده و در سال۶۷ نیز به‌شهادت رسیده است، چرا مصداقی اسم او را نمی‌آورد؟ آیا هنوز هم با بردن اسم دکتر منصور، امنیت او به خطر می‌افتد؟ یا دلیل دیگری وجود دارد که باید آن را در پروسه همکاریهای مصداقی با دادستانی اوین جستجو کرد؟

خط سیر از بریدگی تا خیانت همه‌جانبه

پدیده مبارزه و زندان امری است که در دل خود موضوع بریدگی و خیانت را نیز به همراه دارد. کسانی بوده‌اند که توان ادامه مبارزه را نداشته و کنار کشیده‌اند. اما برید‌گانی هم بوده‌اند که به همکاری و خیانت تن داده‌اند. در میان خائنانی که در سال‌های ۶۰ و ۶۱ در اوین دیده شدند، بعضی‌ها در شعبه‌های بازجویی همکاری می‌کردند یا در بندها همکار پاسداران زندان بودند. زندانبان برای بعضی خیانتکاران که برای زندانیان شناخته شده نبودند، نقش نفوذی در نظر می‌گرفت و به آنها مأموریت می‌داد تا در داخل بندها کار کرده و فعالیت زندانیان را گزارش کنند.

مصداقی مکرر در کتابش نوشته است که به هربندی که وارد می‌شده، یا مسئولیت بند را به عهده گرفته و یا از افراد بسیار فعال تشکیلات بند بوده که دائم او را به همین منظور به بازجویی و انفرادی می‌برده‌اند. اگر او در همان روزهای اول دستگیری، از ترس کابل و هیبت شکنجه حاضر به همکاری برای لو دادن دیگر هواداران مجاهدین شده، پس چرا بازجو دیگر او را رها کرده و همکاری بیشتری نطلبیده؟ چرا از او نخواسته که مانند دیگر تواب‌های شناخته شده، در بندها به جان افراد سرموضع بیفتد؟

اگر چنین نیست و مصداقی بعد از دوران بازجویی و رفتن به مأموریت‌های متعدد برای دستگیری دیگران، جبهه عوض کرده و تصمیم به مقاومت و فعالیت تشکیلاتی در درون زندان گرفته است، از چه زمانی بوده؟ در کدام بندها این کار را شروع کرده است.

وقتی کتاب خاطرات مصداقی را خوانده و گفته‌های خودش را کنار هم می‌گذاریم، با «شک علمی و دید واقع‌گرایانه و نسبی‌گرا و نه بینش سراپا ناپرسش‌گر»! به ره‌یافت‌های دیگری می‌رسیم:

۱ـ علی‌رغم ادعای مصداقی مبنی بر شفافیت در کتابش، این خاطرات پر از مغلطه و پریدن از این شاخه به آن شاخه، کلی‌گویی، فضاسازی و تئوری‌بافی برای پوشاندن حقایق است.

۲ـ مصداقی سعی نموده خیانتی را که در دوران بازجویی‌اش کرده، بپوشاند یا توجیه نماید.

۳ـ خیانت او به دیگر زندانیان، بعد از اعلام بریدگی و شروع به همکاری با دادستانی، متوقف نشده و در قالب‌های دیگر ادامه داشته است.

۴ـ او برای پوشیده ماندن همکاریهایش با بازجویان، از همان ابتدا نقش نفوذی را پذیرفته است. وی در هر بندی که وارد شده، سعی داشته در ادامه همکاریهایش با دادستانی، اطلاعات دیگر زندانیان را به زندانبان برساند.

۵ـ مأموریت او بعد از آزادی از زندان نیز هم‌چنان ادامه می‌یابد. او آنچه را که قرار است بعدها انجام دهد، در همان جلد اول «نه زیستن نه مرگ» آورده است:

«تلاش کرده‌ام تا در کنار افشای جنایات رژیم خمینی، زندانی سیاسی و گروه‌های سیاسی را نیز از عرش به فرش آورم… شک نیست که بسیاری از غلوها و بزرگ‌نمایی‌ها و یا حتی آفرینش بعضی از صحنه‌های حماسی و اسطوره‌ای و… با نیت خیر و در راستای تقویت مبارزه علیه نیروهای اهریمنی، انجام شده باشد که این خود متأسفانه می‌شود عذر بدتر از گناه و همان مشکل تاریخی‌ای است که رد پایش را در ذهنی‌گرایی ایرانی می‌بینیم.»

مأموریت مشخص است. از عرش به فرش آوردن گروه‌های سیاسی [به‌طور اخص مجاهدین]، در پوش افشای جنایات رژیم خمینی. [منظور همین کتابی که نوشته است].

ـ چگونه؟

ـ با زیر سؤال بردن حماسه‌ها و اسطوره‌های مقاومت و ذهنیت خواندن آنها. با انکار ابعاد دهشتناک فاجعه، با سفیدسازی جلادان و ریختن قبح جنایت و خیانت.

آنچه از نظر گذشت فقط یک پازل از نیمه پنهان و تاریک این مأمور نفوذی آموزش دیده بود.

او به جای گزافه‌گویی، لیچاربافی و لغزخوانی برای مقاومت و مقاومت‌کنندگان خونین‌جامه، باید بگوید در خون کدام زندانی سیاسی دست داشته و شرکت او در گشتهای دادستانی، باعث لو رفتن، شکنجه و تیرباران چه جانهای عزیزی شده است؟

روایت یکی از کارشناسان ارشد سابق اطلاعاتی رژیم جای تردید باقی نمی‌گذارد که راه‌انداختن گشتهای آن‌چنانی برای شکار نیروهای انقلابی، به یک روش ثابت و جاافتاده برای لاجوردی و زیردستان او تبدیل شده و در ترکیب گشت از خائنان استفاده فراوان می‌شده است؛ دقت کنید:

«گشتی به‌نام گشت شکار به راه انداختم که بعضاً یکی از همکاران دفتر سیاسی و یا از افراد تیپ تعقیب مراقبتی و عملیاتی یک اکیپ ویژه تخصصی تشکیل دادیم که قابلیت بالای شناسایی دستگیری بازجویی تعقیب و مراقبت در صحنه را دارا بود… . از طرفی عناصر تواب در بهبود و تشکیل و ارتقای این اکیپ نقش به‌سزایی داشتند، نه فقط در موارد شناسایی بلکه در عملیات تعقیب مراقبت که از این پس «ت. م» عنوان می‌شود و نفوذ و حتی کارهای پوششی و امدادی و پیگیری نقش به‌سزایی داشتند…» (رمز عبور. شماره۲۱ ص ۲۲۴).

فریب نخوردن نسلی هوشیار و رزم‌آزموده

برای ما که نسلی عبور کرده از میان کوران آتش‌ها، فتنه‌ها، عهد‌شکنی‌ها، خیانتها و فراز و نشیب‌های متعدد بوده‌ایم، تأویل و تفسیر جمله‌ها و برگرداندن آنها به خاستگاه و نقطه آغازشان، کار دشواری نیست؛ وانگهی طی سالیان دراز در مبارزه از هفت‌خوان خونین گذشته و به‌اندازه قرن‌ها و نسل‌های قربانی شده از سوی شاه و شیخ و کباده‌کشان آنها تجربه اندوخته‌ایم.

اگر مصداقی این اراجیف را برای سست کردن و براندن ما از مبارزه انقلابی ردیف می‌کند، حسابی ول‌معطل است.

برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه

کسانی که پذیرفته‌اند در سرخ‌راه صعب آزادی، قلب خود را آماج تیرهای ملامت کنند و سوگند خورده‌اند که به جای خودبینی و منافع فردی، خلق و منافع خلق را ببینند از این مخالف‌خوانی‌های صد من یک غاز، چینی بر ابرو نخواهند نشاند.

می‌خواهم از قول مولوی بزرگ بگویم:

ترهات چون تو ابلیسی مرا
کی بگرداند ز خاک این سرا
من به بادی نامدم هم‌چون سحاب
تا به گردی باز گردم زین جناب
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
چون تو خفاشان بسی بینند خواب
کین جهان ماند یتیم از آفتاب
مه فشاند نور و سگ وع وع کند
سگ ز نور ماه کی مرتع کند
شب‌روان و همرهان مه بتگ
ترک رفتن کی کنند از بانگ سگ

اگر هدف مصداقی، شیطان‌سازی از مجاهدین در منظر مردم ایران است، باز هم ول‌معطل است و علاوه بر آن کور خوانده است. مردم ایران به‌اندازه کافی سرد و گرم روزگار ستم‌شیخی را چشیده‌اند و به قدر کافی جریانهای سیاسی و مدعیان کاذب را آزموده‌اند. هیهات! اگر با بانگ گوساله سامری‌گونه آن‌که می‌گوید زمانی «زندانی سیاسی» بوده است، فریفته شوند. اگر قرار بود با گزافه‌گویی و پشت‌هم‌اندازی و نشخوار کلمه، واقعیت‌های سرسخت تحریف شوند، خمینی دجال، هنوز «امام امت»! تشریف داشت و قوانین متقن و بی‌شکاف تاریخ و خدا و هستی و انسان، افسانه‌هایی بیش نبودند.

اگر هدف او انجام وظیفه دیکته شده از سوی ارباب در ازای دریافت پاره استخوانی از مطبخ او و سق زدن بر آن است، البته که باید گفت این کارها دیگر به ته خط رسیده است و خریدار ندارد. الآن «مقام عظمای ولایت»! و ابواب جمعی آن را باید با خاک‌انداز جمع کرد و به آخال‌دانی انداخت؛ زیرا به‌قول شاعر نکته‌سنج «سیف فرغانی»، هم مرگ بر جهان آنها گذشته است و می‌گذرد؛ هم رونق زمان آنها. «گرد سم خران آنها نیز به‌زودی فرو خواهد نشست و نیمه تاریک و پنهان چهره خیانتکاران و پادوهای آنها بر آفتاب افکنده خواهد شد.

پانوشت: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) کتاب کارنامه سیاه، در دو جلد از سوی انتشارات دادستانی به‌اصطلاح انقلاب اسلامی مرکز منتشر شده و بنا بر توضیح منبع معرفی کننده آن (کانون بدنام هابیلیان)، شامل مجموعه سخنانی است که در جلسه‌های مناظره زندانیان اوین مطرح شده است. این متن‌ها مستقیم از نوار پیاده شده و با اصلاحات مختصر به همراه مدارک مورد استناد به چاپ رسیده است.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/d870c961-acf8-4f5e-909a-149184aed1e3"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات