728 x 90

پلیسهای عراقی زندانبان من

زندان لیبرتی در عراق
زندان لیبرتی در عراق

در دورانی که در زندان لیبرتی در عراق بودم کمیته سرکوب که مأمور اذیت و آزار مجاهدین ساکن کم‍پ شده بود روزانه فقط اجازه خروج چند بیمار برای عمل جراحی یا بیماریهای مهم را می‌داد که به‌همراه یک اسکورت ۶نفره پلیس و با انواع محدودیتها همراه بود. اما پلیسها که جوان و از مردم عادی عراق بودند اغلب مقررات مربوطه را نادیده گرفته و کارهای بیماران را تسریع می‌کردند که به نتیجه‌‌یی برسند. کمیته سرکوب بعد از مدتی مانع خروج مترجمین اصلی مجاهدین شد و از آن به‌ بعد منهم به‌عنوان مترجمی که منع خروج از زندان را نداشت وارد همراهی بیماران شدم و در مورد بیماران بستری شبها به‌همراه ۲پلیس محافظ در بیمارستانهای عراق می‌ماندم.

یکبار پلیس جوانی به‌نام حامد که مسیحی بود سؤال کرد که چرا شما این‌قدر بر اهداف خود پافشاری می‌کنید و دنبال زندگی معمول خود نمی‌روید و این‌همه محدودیت و آزار را به‌جان می‌خرید؟ توضیحات من زیاد او را قانع نکرد. در مأموریت بعدی که بیشتر با من آشنا شد شب در بیمارستان مدینه‌الطب، آمد در کنار من نشست گفت که به ایران سفر داشته و پرسید: «آیا ایران کشور فقیریست»؟ گفتم نه. گفت: «پس چرا وضعیت زنها در آنجا این‌طور است»؟ و گفت که من شاهد بودم که از شدت فقر یک تعداد زیادی از زنان ایران... بغض گلویش را گرفت نمی‌توانست درست صحبت کند بریده بریده ادامه داد: «من رویم نمی‌شود به شما بگویم که چه دیدم». اشک چشمانش را پر کرده بود سرش را به‌زیر انداخت. دیگر به‌صورت من نگاه نمی‌کرد. مقطع کلماتی را می‌گفت که چرا کشوری که می‌گویی این مقدار نفت و گاز دارد مردمش برای امرار معاش به این کارها روی می‌آورند؟ من گفتم: «تو فقط قسمتی را دیدی در حد یک سفر کوتاه اما ما شاهد خیلی بیشتر بودیم و الآن می‌فهمی که ما چرا اینجا در تبعید هستیم و با این حد از فشار دولت عراق که همدست آخوندها شده حاضر به تسلیم نیستیم»؟

حامد دیگر توان حرف زدن نداشت یک کلمه گفت که بله فهمیدم و رفت. او از آن به‌بعد خیلی بیشتر به ما کمک می‌کرد.

مدتی بعد دیگر او را ندیدم. بار دیگر مجاهدی را برای یک عمل جراحی قلب برده بودم. متوجه شدم که پلیسهای همراهمان از عشیره‌‌یی که به رژیم سمپاتی دارند انتخاب شده‌اند. وقتی که عمل جراحی به اتمام رسید و آخر شب بیمار به خواب رفته بود یکی از ۲پلیس آمد در کنار من نشست.

پرسیدم: «حامد را می‌شناسی»؟ گفت: «بله او را دیگر با شما بیرون نمی‌فرستند چون فرمانده اطلاعات فهمیده که کاملاً هوادار شما شده است».

تا روز آزادی خودم از زندان، پلیسهای عراقی زندانبان من یک‌به‌یک خودشان زندانی لیبرتی می‌شدند!

 

ج. کردی

 

مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمی‌کند

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5776a16a-ebfe-49db-ad05-9354858aa13a"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات