728 x 90

کلمات زیبایی چون رجوی، مجاهدین و آزادی...

ورزشگاه تبریز
ورزشگاه تبریز

چندین سال بود که ورزشگاه نرفته بودم درهای ورودی ورزشگاه را فراموش کرده بودم راه را برای ماشین‌ها بسته بودند و سیل انبوه تماشاگران پیاده مسیر را همراه من می‌پیمودند.

در بازی قبل درگیری بین جوانان و نیروهای سرکوبگر اتفاق افتاده بود. در این بازی راه را بروی جوانانی که از شهرهای دیگر می‌آمدند بسته بودند و حتی بدون اطلاع قبلی ساعت بازی را جلوتر کشیده بودند تا تجمع در بیخبری کم شود با این حال انبوه جوانان خود را رسانده بودند و قبلاً هم در چنین محیط‌های شلوغی بودم اما وقتی به‌عنوان کانون شورشی بین مردم هستی خیلی فرق می‌کند. نگاهم به جمعیت جوان همشهری‌ام پر از عاطفه و محبت بود و تجمع آنها را نه تنها فرصتی برای استتار بلکه کمک خود می‌دیدم حتی نگاهم به صف نیروهای ضدشورش نیز عوض شده بود.

همه‌ٔ آنها را احمق‌هایی می دیدم که چشمشان را بسته بودند و سرنگونی را نمی‌دیدند آنهم در حالی که دشمنانشان درست مقابلشان بودند مثل من که از جلویشان رد می‌شدم نگاهشان می‌کردم باز هم نمی‌دیدند

در آن هوای آفتابی لباس سیاه و سنگین پوشیده بودند و همانجا با دیدن مردم تماشاگر توی دلشان خالی شده بود. از رفتارشان معلوم بود دوست نداشتند آنجا باشند و چه بسا از ترس دلشان می‌خواستند اتفاقی نیفتد

در حالی که من خودم دوست داشتم آنجا باشم و ازینکه بین جوانان همشهری هستم خوشحالم بودم و برعکس ماموران، آمده بودم تا اتفاقی بیافرینم نه این‌که از آن وحشت داشته باشم

موبایلم را روشن کردم و پیام دادم که رسیدم موبایلم بلافاصله لرزید و پیام آمد (مواظب باش و عجله نکن)

همین چند کلمه از برادری که کیلومترها از من دور بود و من با اسم نمی‌شناختمش انرژی فوق‌العاده‌ای بهم داد حس قدرت، حس برتری... گویی تمام ارتشهای دنیا پشتیبانم هستند.

در ورودی یکی از مأموران هرکس را که وارد می‌شد بازرسی بدنی می‌کرد.

مخصوصا بسته سیگار را از جیبم درآوردم و در دست گرفتم و او هم همان‌طور که انتظار داشتم حواسش جلب بسته سیگار شد و متوجه وسایل من نشد.

داخل ورزشگاه هم جمعیت خطاب به نیروهای سرکوب که همه جا بین تماشاگران ایستاده بودند مدام می‌گفتند جایت را عوض کن چون نمی‌توانیم بازی را ببینیم و جلوی دید مارا گرفته‌ای سپس می‌خندیدند

اینگونه آنها را سر کار می‌گذاشتند حتی یکی از مامورها را بارها مجبور کردند جایش را عوض کند و من به‌زور جلوی خنده خودم را می‌گرفتم چرا که باید تمام حواسم را بر روی مأموریت خود جمع می‌کردم. به بهانه سیگار کشیدن در کنار یکی از ستون‌ها نشستم که دورم خلوت باشد کاغذ را در آوردم و سریع پیام را نوشتم (درود بر رجوی)

شعار را میان جمعیت بلند کردم و فیلم گرفتم با توجه به این‌که آنروز قیامی شکل نگرفت فقط فیلم را فرستادم برای برادر و او دستور داد هر چه در موبایل دارم پاک کنم و به خانه برگردم ساعت بعد فیلم شعار درود بر رجوی را در کانال مجاهدین دیدم

متوجه شدم با این‌که سعی داشتم دست خطم را عوض کنم اما باز هم مثل دیوارنویسیها نوبت به بعضی کلمات که می‌رسد آدم نا خود‌آگاه به زیباترین شکلی که می‌تواند می‌نویسد

مثل رجوی یا مجاهدین یا آزادی

ک.س.خ از تبریز

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/cd326bca-681f-49ca-813d-c65d1fccb35b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات