728 x 90

گناه مهسا چه بود؟!

مهسا امینی
مهسا امینی

مرگ تراژیک، تکان‌دهنده، مظلومانه، غیرقابل گذشت و تأمل‌برانگیز مهسا (ژینا) امینی، دختر ۲۲سالهٔ اهل سقز، در اسارت ارگان موسوم به «امنیت اخلاقی»!، تلنگری بر وجدان انسان و جهان وارد ساخت؛ تلنگری که یک سؤال آتشین همواره از نوسان آن می‌جوشد:

«در ایران چه می‌گذرد؟»

در ایران چه می‌گذرد که مرگ به‌آسانی نوشیدن یک جرعهٔ آب می‌تواند به‌صورت آنی، در همه جا؛ حتی هنگامی که تو به‌عنوان یک شهرستانی به تهران قدم گذاشته‌یی به‌سراغت بیاید. مرگی که در حکومت جلادان زن‌ستیز، سایه به سایه تو را تعقیب می‌کند.

صدای کشیده و اعصاب‌خراش یک ترمز ناگهانی... پدیدار شدن پرهیب لجنی رنگ ماشین گشت ارشاد... بیرون پریدن چند انتظامی لندهور همراه با توهین و توپ و تشر و سپس توقیف بی‌دلیل خواهر یا مادری که تنها جرم او زن بودن است.

تأکید باید کرد تنها جرم او زن بودن در حکومتی است که برای زن ایرانی حق حیات، تعیین سرنوشت و انتخاب پوشش باقی نگذاشته است. حکومتی که به زنان به چشم درجهٔ دوم نگاه می‌کند و قوانین زن‌ستیزانهٔ او این ستم مضاعف را نهادینه کرده است.

هنوز استغاثهٔ جگرسوز آن مادر بینوا از خاطرمان زدوده نشده است؛ مادری که تمام مظلومیت‌اش را در دستان نحیف و جسمی نحیف‌تر به‌یاری طلبیده بود تا با الف تنهایی‌اش، سپر در سپر با ون گشت ارشاد، آن غول آهنین را با چند غولتشن متوقف کند.

این صدا برای همیشه در خلوت خاطرآشوب هر ایرانی، بلکه هر انسان شرافتمند ثبت شد:

«دخترم را نبرید!... دخترم مریض است»!

آن دستان نحیف اگر چه نتوانستند، فشار پای شقاوت را بر پدال گاز متوقف کنند ولی آن صدای گر گرفته، مانند ناوکی آتشین، گذر کسل‌کننده و یک‌نواخت زمان را در زمینی به مساحت ایران، در نوردید. جغرافیا به جغرافیا گذشت و جهان را در برابر این سؤال مصر، سمج و پاسخ نیافته قرار داد:

«در ایران چه می‌گذرد» ؟!

 

نگذاریم این تلنگر آتشین به‌وجدان یکایک ما، فقط به تأثری جان‌سوز تبدیل شود و در پلک‌های خیس‌مان خانه کند و آن را به گذر روزها گره بزنیم. خاموشی و آنگاه فراموشی.

مرگ خاموش و غریبانهٔ مهسا در چنگال انسان‌خوار خامنه‌ای و جلاد گماشته‌اش رئیسی تکرار بی‌پژواک بیشما‌ران مرگ دیگر از این نوع در گذشته است و می‌تواند همین امروز یا فردا دوباره تکرار شود. یادمان نرفته است که زهرا کاظمی نیز با همین ضربه‌های ناگهانی بر کاسهٔ سر، در بازداشتگاه جان باخت. چشمان باز و بیدار ندا آقا سلطان، در موجی از خون بر کف آسفالت، قاتل را به ما نشان داد.

قاتل آن مأمور معذور! و آن عامل موهوم نیست که از هم‌اکنون رئیسی و وزیر کشور او و کارناوالی از لاشخورهای سورچران مرگ دم گرفته‌اند تا با صادر کردن فرمان تحقیق، او را شناسایی کنند و چه مضحک که از «امت همیشه در صحنه» می‌خواهند تا اتفاق افتاده برای مهسا امینی را گزارش کنند تا از طریق قوه قضاییه موضوع پیگیری شود! تحقیق‌ها و گزارشهایی که دست‌آخر با عبور از یک لابیرنت بی‌انتها سر از مقصر بودن قربانی درمی‌آورد و به شماتت او می‌انجامد که چرا سر خود را به باتون نیروی خدوم انتظامی کوبیده است! تحقیق‌ها و گزارشهایی که هدف آن جمع کردن شورش از کف خیابان‌ها و آب سرد پاشیدن بر فوران خشم عاصی و شعله‌ور مردم و ایز‌گم کردن اصل ضدایرانی ولایت فقیه، دین اجباری، حکومت اجباری و حجاب اجباری است.

قاتل جرار مشخص است. عکس او را بر چهار راه‌ها چسبانده‌اند. بر سر در نیروی انتظامی آویخته‌اند. در بیلبوردهای بزرگ زهرخند می‌زند.

قاتل همان ضحاک عمامه‌داری است که مغز سر تمام جوانان ایران را نواله خود می‌خواهد.

قاتل، ضحاک، ابلیس، شقی، بی‌دین و کافر به خدا همان است که پیش و بیش از انسان‌ها، واژگان معصوم را به صلابه کشیده و از ادراک مشترک خارج کرده است. همان که گزمه حلقه‌به‌گوش او «بازداشت و شکنجه» را «توجیه و آموزش»! می‌خواند و نام دستگیری توأم با ضرب و شتم و باتون بر جمجمه کوبیدن را «هدایت»! می‌گذارد.

«خانمی برای توجیه و آموزش به یکی از بخش‌های پلیس تهران بزرگ هدایت شده بود که ناگهان در جمع سایر افراد هدایت‌شده به‌طور ناگهانی دچار عارضه قلبی شد» (مرکز اطلاع‌رسانی پلیس تهران. برنا. ۲۴شهریور ۱۴۰۱).

***

نگذاریم این تلنگر آتشین بر وجدان ما به خاکستری در فراموشی‌ها تبدیل شود. باید این بارقه را در بستر بیدار خیابان انداخت تا خشم، از شراره به خرمن بالغ شود و در جانهای سرکش و به‌ستوه آمده از ظلم قیامتی زمینی را برپا دارد.

آیا برای خط تمایز کشیدن میان خود و دیو در این زمانهٔ جرار راه دیگری متصور هست؟

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f8e0a17b-1831-4e2e-bbb4-47a7ae12e278"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات