انقلاب ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۷، که به سرنگونی استبداد شاهنشاهی منجر شد، یکی از پیچیدهترین و پرچالشترین تحولات تاریخ معاصر ایران است. در این مقاله قصد داریم مروری بر خاستگاه انقلاب ۵۷ و مطالبات آن داشته باشیم و به بررسی چگونگی مسخ و انحراف آن توسط خمینی بپردازیم.
مسخ و انحراف اهداف دموکراتیک این انقلاب و جعل تاریخ معاصر تا آنجا به هدف اصلی این حکومت تبدیل شده که رسانههای حکومتی از قول آخوند جواد جعفری، عضو مجلس خبرگان خامنهای نوشتهاند:
«امروز برخی اعلام میکنند انقلاب کردهایم که وضع اقتصادی ما درست شود؛ اینها تحریف است؛ اهداف انقلاب این نبوده / نباید خیال کرد که مردم برای نان و معیشت انقلاب کردهاند/ در میان اهداف انقلاب، مسائل اقتصادی و معیشتی در مراحلی پایینتر از مسائلی دینی و استقلال و عزت بود / یکی از دلایل منحوس بودن رژیم طاغوت، زیر پا گذاشتن ارزشهای اسلامی بود.» (انتخاب. ۱۲بهمن ۱۴۰۳)
دیکتاتوری شاه و شعارهای انقلابی مردم
در سالهای ۵۰ تا ۵۶، گروههای مختلف سیاسی ایران، از جمله مجاهدین خلق، بهشدت بر مبارزه علیه دیکتاتوری شاه و برقراری آزادی و استقلال تأکید داشتند. شعارهای انقلاب بهوضوح خواهان ایجاد یک جمهوری دموکراتیک و مبتنی بر آزادیهای فردی و اجتماعی بود. در این دوران، هیچ اشارهیی به مفاهیمی چون «مجلس خبرگان، «ولایت فقیه» یا «سلطنت مطلقه فقیه» «نظارت استصوابی»، «حدود و احکام شرعی»، در مطالبات مردم مشاهده نمیشد. این گویای آن است که مردم در ابتدای انقلاب خواهان حکومتی ملی، مردمی و دموکراتیک بودند که در آن حقوقبشر و آزادیهای فردی و اجتماعی تضمین شده باشد.
آنها در امتداد جنبش مشروطه و دیگر خیزشهای رهاییبخش میخواستند به دموکراسی، آزادی، عدالت اجتماعی و شکوفایی و توسعه اقتصادی- اجتماعی دست یابند و برای همیشه حکومت فردی و خودکامگی را در هر لباس و عنوان ریشهکن نمایند.
یک سند تاریخی
برای اینکه تصویری از اوایل پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به دست بیاوریم، مروری بر یک سخنرانی مهم میکنیم. مسعود رجوی در سلسله بحثهای استراتژی قیام و سرنگونی میگوید:
«در ۴بهمن ۱۳۵۷ که سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قیام مردم، آزاد شده بودیم، من در اولین سخنرانی در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدین این بود که پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران. در آن ایام جماعت خمینی بهتازگی شعار انقلاب اسلامی میدادند. یکی از حاضران سؤال کرد انقلاب دموکراتیک یعنی چه؟ جواب دادم یعنی انقلابی با شرکت مردم یعنی با شرکت و حاکمیت تمام طبقات و اقشار خلق که یک نظام مردمی شورایی را تداعی میکند.
در همین سخنرانی به صراحت گفتم: من نیامدم اینجا که روند خودبهخودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آن چه را هست، و فقط هست، تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز هم نباید باشد. آیا ما میخواهیم نسل ملعونی باشیم، نسل نفرین شدهای باشیم که فرصتها را از دست دادند... من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه، و به این زیارتگاه، که هر چه را هست، هر چه را خودبهخود اتفاق میافتد، بیعیب بدانیم»
بنابراین هدف پیشگامان و بهاپردازندگان آن انقلاب شکوهمند برقراری نظام ولایت فقیه یا هر اسم بیمسمای دیگر از این دست نبود. آنها نمیخواستند شاه فکلکراواتی را سرنگون کنند تا شیخ عبا و عمامهپوش را بر تخت سلطنت بنشانند. هدف این نبود که از یک استبداد به استبداد دیگر منتقل شوند.
کسانی که با هر نقطه عزیمت انقلاب ۵۷ را با ارتجاع خمینی خلط میکنند، [اگر نگوییم بازیچههای اتاق فکر وزارت اطلاعات یا پارازیتهای آن هستند]، خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب همین رژیم میریزند.
سرقت رهبری انقلاب
«راه این انقلاب از سالها پیش بر مبنای شرایط لازم عینی، با رنج و خون و مبارزات رشیدترین فرزندان پیشتاز شما، از حنیفنژاد و سعید محسن و بدیعزادگان گرفته، تا مسعود احمدزاده و پویان و جزنی و شریفزادههای کردستان و صدها شهید و هزاران اسیر دیگر هموار شد.
سپس به مجرد سست شدن چفت و بندهای دیکتاتوری پلیسی- نظامی شاه... خیزشهای عظیم تودهیی آغاز گردید و آنگاه با عبور از مقاطعی همچون ۱۶ و ۱۷شهریور و ۱۳آبان سال ۱۳۵۷ و تاسوعا و عاشورای همانسال و با فدا کردن هزاران تن از هموطنانمان، سرانجام در ۲۲بهمن سقوط قطعی رژیم منفور سلطنتی محقق شد.» (مسعود رجوی. ۲۲بهمن۱۳۶۱)
خمینی این هنر ضدانقلابی را داشت که در نبود پیشگامان و رهبران حقیقی این انقلاب، بر موج میلیونی تظاهرات مردم ایران سوار شود و رهبری آن انقلاب شکوهمند را به سرقت ببرد.
اگر شاه رهبران سازمانهایی چون مجاهدین خلق و چریکهای فدایی را تا آخرین روزهای سقوط خود در زندان نگه نداشته بود، بیتردید موضوع رهبری انقلاب طور دیگری رقم میخورد.
خمینی با غصب رهبری انقلاب، سودای دیگری را در سر میپروراند. او به تدریج در پی تثبیت قدرت خود، پرده از ماهیت و چهره واقعی خود برانداخت. این دگردیسی خیانتبار با اعتراضات شدید از سوی گروههای سیاسی مختلف، از جمله مجاهدین خلق، روبهرو شد. آنها معتقد بودند که خمینی انقلاب را از مسیر اصلی خود منحرف کرده است و دارد با اعمال دیکتاتوری در پرده دین، آزادیهای دموکراتیک بهدست آمده از انقلاب ضدسلطنتی را پایمال میکند.
مسخ مطالبات انقلابی، از دموکراسی به استبداد
خمینی در ابتدا در مصاحبهها و سخنرانیهای خود در پاریس، به تأکید بر آزادی و دموکراسی پرداخته بود. او در این دوره با اظهار بیطرفی نسبت به گروههای سیاسی مختلف و وعده برقراری یک حکومت دموکراتیک، اعتماد بخشهای وسیعی از مردم و گروههای سیاسی را جلب کرد، اما بهمحض ورود به ایران و تسلط بر قدرت، خمینی به تدریج نقاب خود را کنار زد و دست به اقداماتی زد که هیچگونه شباهتی به وعدههای ابتداییاش نداشت.
یکی از خیانتهای بارز او، «حجاب» اجباری زنان بود. در حالی که خمینی در ابتدا بر انتخابی بودن حجاب تأکید میکرد، پس از رسیدن به قدرت، بهسرعت سیاستهای اجباری در مورد حجاب را در پیش گرفت. این سیاست نه تنها حقوق زنان را نقض میکرد بلکه سنجشی از مسخ و انحراف انقلاب ۵۷ را به دست میداد.
قلع و قمع فرزندان راستین انقلاب
خمینی برای آنکه بتواند با فراغ بال انقلاب ضدسلطنتی را مسخ و از اهداف دموکراتیک خود منحرف نماید، باید فرزندان اصیل آن انقلاب را قلع و قمع میکرد. مجاهدین خلق، اولین سازمانی بودند که از سوی چماقداران و قدارهبندان او مورد حمله قرار گرفتند. در سال ۱۳۶۰، پس از سرکوب خونین ۳۰ خرداد، بسیاری از اعضای مجاهدین خلق دستگیر و اعدام شدند. این سیاستهای سرکوبگرانه برای مجاهدین و بسیاری از عناصر یا نیروهای ترقیخواه، دگراندیش و ملیگرا و حتی برخی از روحانیان منتقد نیز تهدیدی جدی بهشمار میرفت.
آری، «مأموریت و نقش ضدتاریخی خمینی، ویران کردن انقلاب بزرگ مردم ایران بر سر آنهایی بود که خونش را دادند، رنجش را بردند، زندانش را کشیدند؛ بر سر مردمی که در برابر گلولهها سینه سپر کردند و قبل از همه بر سر کسانی که به قول پدر طالقانی -روح راستین انقلاب ضدسلطنتی- راه جهاد و انقلاب را گشودند. در یککلام، خمینی که از پیشبردن انقلاب به جانب آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتطلبانه عاجز بود، میباید نیروهای آزاد شده در انقلاب را سرکوب و نابود میکرد: با قرار دادن آنها در برابر جوخههای اعدام، با کشتار و شکنجه آنها در سیاهچالها و واحدهای مسکونی اوین و قزلحصار و گوهردشت، یا با ریختن آنها به تنور جنگ ضدمیهنی. شکنجه و اعدام، سهم مجاهدین و مخالفان و تنور جنگ سهم موافقان خمینی (یعنی نیروهای خودش) و دیگر اتباع ایران بود» (مسعود رجوی. ۲۲بهمن ۱۳۷۶).
انتقال از دیکتاتوری تاج و چکمه به عمامه و نعلین
خمینی با ایجاد یک سیستم قضایی حلقهبهگوش، از اختیارات بیحدوحصر ولایت فقیه برای سرکوب مخالفان استفاده کرد. زندانها پر از زندانیان سیاسی شد و صدور حکم اعدام برای کسانی که به هر نوع مخالفت با حکومت میپرداختند، به امری معمول تبدیل شد.
او با ایجاد سلطنت ولایت فقیه، تمامی ارکان حکومتی را تحت سلطه خود قرار داد و این امر بهسرعت باعث نقض حقوق دموکراتیک مردم شد. از آن زمان به بعد، مردم دیگر در هیچ انتخاباتی مشارکت واقعی نداشتند و تمامی تصمیمات مهم کشور تنها تحتنظر شخص خمینی و حاکمان مذهبی اتخاذ میشد.
مجاهدین خلق که از ابتدا نسبت به این روند هشدار داده بودند، بارها در سخنرانیها و بیانیههای خود به مردم و گروههای سیاسی هشدار دادند که خمینی در حال تبدیل انقلاب به یک نظام دیکتاتوری مذهبی است، اما خمینی گوش شنوایی نداشت و شد آنچه شد.
آن انقلاب نمرد و خاکستر نشد
بهرغم دگردیسی خیانتبار خمینی و مسخ انقلاب و انحراف انقلاب ضدسلطنتی، آن انقلاب نمرد و خاکستر نشد؛ زیرا فرزندان و پیشتازانی داشت که حاضر بودند آن را ادامه دهند و بهای این اقدام را با گوشت و پوست و استخوان خویش بپردازند. این تمام داستان این مقاومت چهلواندی ساله است.
خوشا این مقاومت که «تا امروز نگذاشته است خمینی و رژیمش تمامی نیروهای آزاد شده در انقلاب ضدسلطنتی را نابود کنند و نشان داده است که مردم و تاریخ ایران ننگ تسلیم در برابر غاصب و دزد بزرگ قرن - غاصب حق حاکمیت مردم ایران و دزد بزرگ رهبری انقلاب ضدسلطنتی- را پذیرا نشدهاند.
به این ترتیب، مقاومت، بهکوری چشم آخوندها، شعلههای سرکش تسلیمناپذیری و انقلاب را پیوسته فروزان نگهداشت تا روزی که ارتش آزادی دست در دست تمامی مردم ایران بساط رژیم دجال و ضدبشر و طومار حیات ننگین آن را درهم بپیچد. رژیمی که در جنایت و هلاک حرث و نسل ایران و ایرانی از رژیم ستمشاهی فراتر رفته است» (همان منبع).
انقلابی که توانست بساط دیرسال سلطنت را در هم بپیچد، بیگمان میتواند به دودمان شیخ نیز در ایرانزمین پایان دهد. نشانگان این بشارت از هماکنون در همه جا به چشم میخورند.