چه پنداشتهاند؟
سرانجام آنکه دست حلقه کند
درکمرگاه اژدرها،
و تمامت نکبت را
به تاریکترین مردابهای جهان فروافکند،
تویی!
آن که بازوان ستبرش
میهن آزاد شده را
درآغوش تواند کشید.
چه پنداشتهاند؟
که تو رؤیایی محقق شدهیی
تویی
که خود
میهنی آزاد شدهیی
و من
با تو
بردرگاه پیروزی
همه سرودهای شادمانی را خواندهام
حتی اگر بر سنگی،
جان داده باشم.
با تو
از همه طاق نصرتها
بر دروازه یکایک شهرهایمان
گذشتهام
چرا که
رویاروی همه تاریکیهای جهان
تنها تو ستاره پناه هستی
مرهم و التیام
برای میهنی که در آتش میسوزد
برای هموطنی
که در زبانهها و لهیبها فرو میمیرد.
آلاچیقی از
شرف و شور
توان شوقانگیز خداوند!
و از اینروست
که بهنگام از تو سرودن
دیوانهایی ا ز شعر و زیبایی
پیش رویم گشوده میشود.
از فراز قنارهها و جرثقیلها
چشمان مرده زنان به تو مینگرند،
در هجوم سنگها
گلوگاه زخمهای جمجمهها
تو را میخوانند،
در خط به خط تازیانهها
گردههای تحقیرشده جوانان
نام تو را مینویسند،
در ازدحام بندها و سلولهای عمومی
انبوه مردان و کودکان
تو را میخوانند،
چرا که تو تندیس نام خدا بر زمین شدهای
شمشیر عدالت
که فرود میآوری
آخرین ضربهرا
بر کمرگاه تاریکی.
سرانجام آنکه دست حلقه کند
درکمرگاه اژدرها،
و تمامت نکبت را
به تاریکترین مردابهای جهان فروافکند،
تویی!
آن که بازوان ستبرش
میهن آزاد شده را
درآغوش تواند کشید.
چه پنداشتهاند؟
که تو رؤیایی محقق شدهیی
تویی
که خود
میهنی آزاد شدهیی
و من
با تو
بردرگاه پیروزی
همه سرودهای شادمانی را خواندهام
حتی اگر بر سنگی،
جان داده باشم.
با تو
از همه طاق نصرتها
بر دروازه یکایک شهرهایمان
گذشتهام
چرا که
رویاروی همه تاریکیهای جهان
تنها تو ستاره پناه هستی
مرهم و التیام
برای میهنی که در آتش میسوزد
برای هموطنی
که در زبانهها و لهیبها فرو میمیرد.
آلاچیقی از
شرف و شور
توان شوقانگیز خداوند!
و از اینروست
که بهنگام از تو سرودن
دیوانهایی ا ز شعر و زیبایی
پیش رویم گشوده میشود.
از فراز قنارهها و جرثقیلها
چشمان مرده زنان به تو مینگرند،
در هجوم سنگها
گلوگاه زخمهای جمجمهها
تو را میخوانند،
در خط به خط تازیانهها
گردههای تحقیرشده جوانان
نام تو را مینویسند،
در ازدحام بندها و سلولهای عمومی
انبوه مردان و کودکان
تو را میخوانند،
چرا که تو تندیس نام خدا بر زمین شدهای
شمشیر عدالت
که فرود میآوری
آخرین ضربهرا
بر کمرگاه تاریکی.