هفدهم خرداد یادآور پرکشیدن شهلا صافی ضمیر (مرجان) به دیار آبی جاودانگی است. او بهعنوان یک هنرمند شورشی هنگامی که بار دیگر خود را در کنار مجاهدین و در صفوف مقاومت علیه دیکتاتوری یافت، دیگر خود را نه یک هنرمند و نه حتی یک هنرمند مردمی و متعهد بلکه یک مبارز خطاب میکرد؛ مبارزی که هنر و صدایش را بهعنوان سلاح برای برانداختن «ابلیس پیروز مست» به میدان آورده بود. او بر آن بود که دیگر عشق را نباید در پستوی خانه پنهان کرد.
«من از ایران آمدم. دیگر اینجا خودم را خواننده نمیدانم خودم را یک مبارز میدانم که تنها سلاحش صدای اوست و به وسیلهٔ این سلاح است که میتواند مبارزه کند. به همین مناسبت ترانههایی که میخوانم ترانههای خوانندگی نیست؛ ترانههایی که در آن حرف هست، در آن سخن هست و خیلی خوشحالم که این مقاومت را در کنار بچههای اشرفی دارم انجام میدهم.»
آری، گویاتر از این نمیشد گفت:
«کار من فقط مبارزه است سلاح من هم صدای من است و موسیقی من است.»
مرجان، این هنرمند خالق ترانههایی مانند «کی صدا کرد منو»، «دودونه»، «پرندهٔ تنها»، «کویر دل» و «گمشده» در تداوم بلوغ هنری خود و عشق به مردم و وطنی که خمینی آن را شکست و به یغما برد، سر از ترانه ممنوع «وطن» در آورد و برای نجات این وطن ۲۶سال غربت را در وطن خویش به جان خرید و سرانجام هنرش را به سلاحی برا تبدیل ساخت؛ سلاحی بر گلوی سلاخان زندگی. چکامههای او پس از اجرای «رهایی» و «رویش ناگزیر» هر یک به گلولههایی تبدیل شدند تا در شبستان تاریک آخوندزاد طنین بیفکنند و امید بیافرینند.
«قدغن»، «شهیدای شهر»، «پرچم»، «فریاد بیصدا» و دیگر چکامههای آتشین از این گونهاند. در ترانه «اوین بگو!» مرجان از عمق جان اوین را به گفتن ناگفتههای سالیانش ترغیب کرد و با آوای سوزناکش یاد شهیدانی را زنده ساخت که فریادهای واپسینشان در آجر به آجر آن شنیدنی است.
سوزش جنونآمیز تلویزیون خطی خطی
بهدلیل این شورشگری و جنگاوری بود که تلویزیون خطخطی ولایت در ۱۹خرداد ۹۹ (دو روز پس از سفر دریغانگیز مرجان) با سوزشی جنونآمیز به هرزهدرایی در بارهٔ این هنرمند والا و مردمی پرداخت.
«مرجان خانم از ایران که میرود، میرود با سازمان مجاهدین خلق همکاری میکند و میشود صدای آنها، یعنی هنرش را در اختیار سازمان [مجاهدین]، سازمان کودک کش منافقین قرار میدهد. از افتخارات دیگرشون سخنرانی و اجرای کنسرت در همایش سالانه [مجاهدین] در ویلپنت پاریس بود»
مجری اطلاعاتی تلویزیون خامنهای در ادامهٔ لیچارگوییهایش، جرم او را دفاع از کانونهای شورشی عنوان کرد:
«ایشون علناً و به تعداد متعدد در کنسرتهای خودش از کانونهای شورش[مجاهدین] یعنی کسانی که میآیند توی [چند] ثانیه موتور میخواباند، بنزین میکشد، آتش میزند، موتور را میفرستد روی هوا، ماشین پلیس را برمیگردانند، چپه میکنند، نمیدانم به نیروی انتظامی حمله میکنند. همین کسانی که از آنها اسلحه، نارنجک، برنو، ژ ۳، کلاش و کلت و انواع و اقسام سلاحهای گرم و سرد گرفته میشود. همینها که لب مرز یکهو اعلام میکند اطلاعات که آقا مثلا یک گروه از[مجاهدین] را توانستند دستگیر بکنند با مقادیر زیادی مواد منفجره، خب اینها که نمیآیند مواد منفجره را برای چهارشنبهسوری که نمیخواستند، مواد منفجره ترقه نیست که... با اینها همکاری میکرد»
سایت حکومتی «پایگاه خبری خلیجفارس» (۱۳بهمن ۱۴۰۲) نیز عکس او را در کنار احمد شاملو و خانم مرضیه و شماری دیگر از هنرمندان و ورزشکاران منتشر کرد و نوشت: «این افراد مشهور که با عضویت در این سازمان [مجاهدین] به نوعی لطمات جبرانناپذیری به زندگی خصوصاً هنری خودشان زدهاند»!
گناه مرجان
گناه مرجان چه بود که با هرزهدراییهای اینچنینی مواجه شد تا آنجا که در تلویزیون حکومتی مجری اطلاعاتی با فرهنگ جنسیتی و لمپن پاسداری خود قادر به کنترل الفاظ نبود و آنچه را که فیالبداهه به ذهن ناپاکش خطور میکرد به زبان میآورد. معلوم است که مرجان آتشافروز، مرجان شورشی، مرجان محبوب، این هنرمند ملی و مردمی، با ترانههای شورشیاش آتش به جان ولایت سفیانی خامنهای کشیده است.
گناه مرجان این بود که در وهلهٔ نخست یک زن بود؛ زن بودن خود در این حکومت جرم است. گناه بعدی او این بود که یک هنرمند بود. سومین گناه او اینکه یک «زن هنرمند» بود. چهارمین گناه و بالاترین و نابخشودنیترین آنها این بود که در زمانهٔ کرنشها و نعلین لیسیها و فروش هنر به ثمن بخس و دم تکان دادن برای پاره استخوان ارباب، از نام ممنوع «مجاهد خلق» دفاع میکرد.
گیرم که در باورتان به خاک نشستهام
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
...
گیرم که باد هرزهٔ شبگرد
با هایوهوی نعرهٔ مستانه در گذر باشد
با صبح روشنِ پرترانه چه میکنید؟
«باد هرزهٔ شبگرد» با «هایوهوی نعرهٔ مستانه» اش، در جستجوی نتهای آواز مرجان و دیگر هنرمندان سر خم نکرده در برابر استبداد مذهبی کوچهها و خیابانهای ایران را لیس میکشید اما مرجان که به طلیعهٔ «صبح روشن پرترانه» چشم دوخته بود، نه هنر خود را ترک کرد، نه آن را به پای خوکان ریخت؛ بلکه با گزیدن سکوتی اعتراضآمیز آن را برای روزهای روشن پر ترانه به نگهبانی نشست.
آزمون هنر و هنرمند در زمانهٔ عسرت
مرجان گویی با زندگی، انتخاب مبارزه، رزمندگی بیچشمداشت، فداکاری آرمانخواهانه و سرانجام مرگ در غربت، به آزمونی برای هنر و هنرمند ایرانی تبدیل شد. تا تکلیف خود را مشخص کنند و بگویند به کدام جبهه تعلق دارند؟ مردم و تاریخ ایران با سلسلهای از شهیدان و قهرمانانش برای آزادی یا نظام ولایت فقیه این دشمنترین دشمن آزادی و اشغالگر ایران و فرهنگ ایران.
این جلوهیی از مصاف آشتیناپذیر سرنوشت بین فقیهان ریایی و مقاومت ایران است. در ظاهر موضوع دعوا هنر و هنرمند است اما در جوهر خود دعوا بر سر ایران و سرنوشت ایران و گوهر به یغما بردهٔ آزادی است.
«مرجان شورشگر»، «مرجان آتشافروز» در ادامه سلسلهیی از هنرمندان فقید این مقاومت، چه زیبا و چه زود با مردم و مقاومت برای آزادی پیوند خورد، با درد آنها عجین شد و در کسوتی شکوهمند و رشکبرانگیز پا به دیار اسطورههای ایران آزاد فردا گذاشت و سراسر خروش و فریاد شد.
«چنان با درد این مردم عجینم من که پنداری که فریادم»
مرجان در «وقت براندازی»
لیچاربافی ارتجاع جز اینکه مرجان را به اوج ببرد و مردم را با مجاهدین هر چه بیشتر پیوند بزند، رهاورد دیگری نداشت و ندارد.
گویی این مرجان است که رساتر و زیباتر از هر گاه زمهریر آخوندی را به سخره گرفته و در کوچهها و خیابانهای ایران آوا سر داده است:
ببین سر سبز و خوشرنگ و برومندم
ببین پر برگ و پر شاخ و تنومندم
اگر چه زخمی از کین تبر داران، ولیکن ریشه در خاکم
چنین ام من، شکوهمندم
...
این همان آوای بیمرگ مقاومت برای آزادی است که اینک با مرجان و در مرجان خود را تکثیر میکند.
مرجان، این صدای شورش زن ایرانی، بر ارتجاعیترین نظم زنستیز، بر بال ترانههایش، اکنون سفری بیبازگشت را، از ما نظر پوشانده است؛ اما ما را ناظر است و با «وقت براندازی»، برای براندازی قاتلان زندگی با ما همراه.
با «آرزو» هایی «چشم بهراه»؛ و به او میگوییم:
«میهنی میسازیم» که در آن قانونی، برتر از خواسته مردم نیست.
قلب گرم و پرتپش مرجان نایستاد، برای تپیدن قلبی جاودانه شد که عشق همیشهٔ ماست: ایران