«زخمی به او بزن
عمیقتر از انزوا».
(پل الوار، شاعر معاصر فرانسوی)
معروف است خمینی در روزهای دههٔ ۶۰، بعد از نماز صبحش، لیست بلند اعدامیان را دریافت میکرد، سپس صبحانه میخورد. چندوچون این روایت هر چه بوده، اما هیچ از سکنات و سیاست خمینی و کارگزارانش در دههٔ ۶۰ کم ندارد و دور از واقعیت نیست. در همان دهه، این تعبیر مشهور شده بود که اگر خمینی یکذره سر کیسهٔ اعدام را شل کند، کل نظام فرو میریزد و کار به نفع جبههٔ نبرد با ارتجاع ولایت فقیهی یکسره میشود.
بهنظر شما این تعبیر همین الآن، روایتگر حال و روز نظام ملایان نیست؟ آیا در مفهوم این تعبیر، این واقعیت با ما سخن نمیگوید که اعدامهای اخیر ــ و خاصه اعدام سه زندانی سیاسی صالح میرهاشمی، سعید یعقوبی و مجید کاظمی در صبح جمعه ۲۹اردیبهشت ــ دارند داد میزنند که برای خامنهای هیچ راهی جز اعدام با هدف شکستن محاصرهٔ کل نظام باقی نمانده است؟
چرا هیچ راهی؟ یک نگاه سریع به همین چند ماه گذشته، گواهی و گزارش میدهد که در صحنهٔ سیاسی ایران، تمام کارتها و تاکتیکها و بازیهای سیاسی اتاق فکر رژیم آخوندی سوختهاند. دیگر چوبهای زیربغلی مثل اصلاحاتی، شاهپرست، نایاک، ساواک و سلبریتی فایده ندارند و جملهگی در آستانهٔ تعیینتکلیف نهایی هستند. حالا خامنهای مانده است و وسعت جغرافیاییِ یک جبههٔ طرد و نفی کل نظام جمهوری اسلامی.
با آنکه خامنهای فقط در اردیبهشت ۱۴۰۲ حدود ۱۱۶ اعدام اجرا کرده است، آیا از هوای سیاسی ایران این اکسیژن استنشاق نمیشود که ارثیهٔ «النصر بالرعب» خمینی برای خامنهای، بازدهیِ معکوس میدهد؟
دیگر آن دههها گذشت که تکاپوی آزادی، فقط طریقت سنگین نسلهای پیشتاز آزادی بود؛ دهههایی که خمینی و خامنهای، سفلگیِ خودفروشی را در میان نانخورهای نظام، دنائت رنگین کردند.
در همین دو ماه بهار امسال که خامنهای کاروان اعدام راه انداخته است، صفیرهای خشم مردمان، چونان تندر خون بر سینهٔ شهرها میگردند. اکنون در خانهخانهٔ مردم ایران، پیراهن مام وطن بوی یوسف میدهد. حالا بگذار ابلیس ولایی، هر صبح با هر اعدام، پلیدی و پلشتیِ جنون نشخوار کند.
مشکل ابلیس ولایی این است که با وجود جامعهٔی و مردمی که از قیام هشت ماه گذشته تاکنون آمدهاند، کفتاران حاکم دیگر نمیتوانند ظلام تیرهناک سلطهشان را گورگاه سپیدههای قیام و خیزش کنند.
مشکل ابلیس ولایی این است که بوی پیراهن یوسف از دههٔ ۶۰ تا آغاز دههٔ ۱۴۰۰، سراسر ایران را گرفته است: ابلیس در انزوا و سیاوشهای ایران در فراخوان به وجدانهای عاصیِ ایرانزمین:
ایران تا چند سالگی باید کتاب همیشه باز اعدام بخواند؟
ایران تا چند سالگی باید با عقربهٔ نگاههای خاورانهایش از خواب بپرد؟
ایران تا چند سالگی باید هدف کشتار و فراق و هجران نخبههای سیاسی و فرهنگیاش باشد؟
مشکل ابلیس ولایی این است که اینها پیچش گردبادها در وادیهای چهار فصل ایران شدهاند؛ گردبادهایی برخاسته از حلقههای کنف بر گلوی شقایقها. گردبادهای عاصی از قتل حقوق و قضا و قساوت و دنائت فتوا.
هر صبح اعدام، ناقوس فراخوان به وجدانهای انسانی و عاصی ایران و صفیر انزوای روح پلید ولاییِ شیطان.
بگذار ابلیس و اهریمن ولایی، با اعدام کرامت انسان و حرمت حقوقبشر، کنام در مزبله کشد.
ابلیس ولایی و داسهای جنایتگستر بازویش در قوای سهگانه، در گردونهٔ مکافاتٍ «زخم انزوا»یند و «در دل گندابهٔ قرون، همهٔ آب و نانشان، ارتزاق از این لجنکده است».
مشکل جنونآسای ابلیس ولایی این است که ایرانزمین به فصل توفش ورق زدن آخرین برگ کتاب همیشه باز اعدام رسیده است. ارتزاق نظام، گرفتار پیچشهای وزیدن این گردباد شده است.