زیبایی ها و زشتیها برای هر انسانی نتیجه هدفی است که در زندگی برمیگزیند.
گفتن از سازمانی با چنین تاریخچه خونباری، آن هم در چند خط کار سادهای نیست. سازمانی که از روز اول با منطق فدا و صداقت آغاز کرد و با فدا راه باز کرد. منطق فدا که لحظه بهلحظه این مبارزه را از زندانهای شاه تا زندانهای خمینی، تا بیابانهای داغ عراق و خیابانهای پاریس و لندن در ۱۷ژوئن نوشته است. سازمانی که طی ۵۵سال در نبرد بیامان و بیوقفه با دو دیکتاتوری با نثار همه چیز خود در راه آزادی، بهسرخترین و خونینترین نام در تاریخ ایران تبدیل شد. نامی که با عبور از ناباوریها، نمیشودها، نبایدها و نمیتوانها اسطوره ماندگار تاریخ ایران شد. نامی که در مهیبترین بمبارانها و لیستگذاریها گفت: «میایستم تا دنیا هم بایستد». نامی که در خیابانهای پاریس و لندن در اعتراض به توطئه ۱۷ژوئن ۲۰۰۳ صدای شعلههای» خشم مردم ایران شد. نامی که در ۶- ۷مرداد ۱۳۸۸ در برابر تیغ و تبر «نشان شرف» ایرانی شد و در ۱۹فروردین۱۳۹۰ در برابر دریایی از گلولهها و زرهی با چشمان باز گفت: «تاآخرش میایستیم». نامی که موشکبارانهای لیبرتی را آواری بر سر خود رژیم کرد و گفت: «خوشا که در ره آزادی خلق همیشه من نخستین خون بهایم!» و نامی که امروز به پیامش با کانونهای شورشی در داخل ایران شناخته میشود و به پشتوانه اشرف۳ کمر به سرنگونی رژیم بسته است.
تاریخچه مجاهدین، مملو از حماسههای خاموشی است که توسط صدها و هزاران مجاهدین بینام و نشان رقم خورده است.
اما دلم میخواهد در این نوشته، از اولین لحظه آشنایی نزدیکم با مجاهدین بگویم و از یکی از این مجاهدین بینام و نشان یادی بکنم.
در ۹سالگی، مادر و پدرم تصمیم گرفتند بهارتش آزادیبخش ملی ایران بپیوندند و مرا بهخارج از ایران فرستادند. برای نخستین بار در یکی از انجمنهای هواداران مجاهدین در شهر لاهه هلند از نزدیک با مجاهدین آشنا شدم و با اینکه ۲۰سال از آن لحظه میگذرد، اولین برخورد با یک مجاهد هنوز پس از سالیان در ذهنم مانده است. و دلم میخواهد در سالگرد تأسیس سازمان از یک مجاهد که همیشه در این سالیان، هر روز و هر لحظه و هر ثانیه به او فکر میکنم و نگاه پاک و معصومش هیچگاه از خاطرم نمیرود، یاد کنم. مجاهد صدیق زهره غباری که بعضاً او را خواهر نسترن هم صدا میکردیم.
خواهر زهره مجاهدی بود پر انرژی، مهربان، دلسوز و سخت کوش! همه چیز او تعهد و مسئولیتش بود. من بسیاری از آموختههایم از مجاهدین را مدیون او هستم. مدیون اعمال انقلابی و مجاهدی و انسانیاش.
آنچه همیشه چشمم را میگرفت این بود که خواهر زهره همیشه و همیشه در هر شرایطی چهره خندانی داشت. در بین هواداران مجاهدین در هلند او به واقع محبوب قلبها بود. بهخاطر صمیمیت، فداکاری و عنصر انسانی و صداقت مجاهدی که داشت.
بعدها که خودم به مجاهدین پیوستم نیز خواهر زهره همان خواهر زهره بود. روزی دیدم تمام دیوارهای یکی از دفاتری که در آمستردام داشتیم را پر از تابلوهای مناظر زیبای ایران کرد. اصفهان و شیراز و شمال و... لرستان که خود او اهل آن استان بود. او به من گفت: «این تابلوها را نصب کردم چون نمیخواهم کسی ایران را فراموش کند؛ و میخواهم همیشه یاد ایران در خاطر همه باقی بماند تا بدانند حضور ما در خارج کشور برای چیست؛ و برای آزادسازی ایران چقدر مسئولیت و تعهد داریم».
با وجود اینکه من در خارج از کشور بزرگ شده بودم اما از زهره آموختم که زشتیها و زیباییها برای هر انسان ناشی از هدفی است که در زندگی برمیگزیند. برای همین مبارزه برای آزادی مردم ایران و فدای همه چیز را در این مسیر بر یک زندگی راحت در اروپا ترجیح دادم.
خواهر زهره بهواقع خواهر مجاهدی بسیار دوست داشتنی بود که همیشه با چهره خندان و مصممش به ما در سختیها و بالا و پایینیها روحیه میداد. ما را هدایت میکرد؛ و بهخاطر ویژگیهای برجستهٔ مجاهدیاش بهواقع یک فرمانده والامقام مجاهد خلق بود. در بین مجاهدین هم او از احترام خاصی برخوردار بود. در پیشبرد هر کاری بسیار بیشکاف بود. وقتی تعهد میداد آن کار را محقق میکرد. او بیماری سختی داشت اما هرگز بهآن مریضی تسلیم نشد؛ و البته من این را نمیدانستم. یک روز با همان چهره خندانش بهمن گفت: «آیا تو میدانی دکترها مرا جواب کردند؟!» من با تعجب بهاو نگاه کردم و شوکه شدم؟ خواهر زهره ادامه داد: «در سر من غدهای پیدا شده که مانند بمب ساعتی است. هر لحظه میتواند عمل کند. اگر چنین شود، من کارم تمام است. اما به دکتر گفتم من باید کار کنم و باید مبارزه کنم». دکترها را قانع کرده بود و اجازه گرفته بود که بهکار و مبارزه روزانهاش ادامه دهد. با وجود اینکه باید استراحت میکرد.
سرانجام «بمب ساعتی» یک روز که خواهر زهره در فرانسه بود، و پس از اینکه همه کارهایش را کرد و گویا دیگر کار نکردهای نداشت عمل کرد! وی پس از اتمام نشستش با تحت مسئولانش بهدلیل سردرد شدیدی که داشت، برای استراحت رفت و دیگر برنگشت!
او پرچم، تعهد و مسئولیتهایش را بهمن و ما سپرد. روز خاکسپاری او به راستی از سختترین روزهای زندگیام بود؛ اما میدانستم که بعد از او این راه و مسیر را باید تا بهآخر ادامه دهم و همانطور که خواهر زهره وصیت کرده بود نباید ایران را فراموش کنم. نباید مسئولیت و تعهدم را فراموش کنم. از آن بهبعد تا امروز، هر سال، هر ماه، هر روز و هر لحظه، با یاد زهره و دیگر صدیقین مجاهد خلق، مانند حبیبالله آزاده، کامبیز اشرفی (سلیمنان) رضا شیرمحمدی و... که از کنارم پر کشیدند و رفتند، این تعهد را تجدید کردم و تجدید کردیم تا پیروزی نهایی!
مجاهد صدیق زهره قباری با لبخندهای همیشگیاش
رضا سیاوشی