در قتلعام ۱۰شهریور ۱۳۹۲ اشرف ۲تابلو مختلف را بهچشم دیدیم:
در یکی شیراوژن زنی از سلالهٔ زن مجاهد خلق، تن بیزره خود را سپر فرماندهٔ شجاع خود کرده بود تا با بهجان خریدن گلولهها، او را حفاظت کرده باشد. [آن زن قهرمان را همه میشناسیم و نسلهای آینده به او بسا افتخار خواهند کرد: ژیلا طلوع، دانشجوی مهندسی راه و ساختمان، با سابقهٔ ۳۵سال مبارزهٔ حرفهای]
در دیگر تابلو سران و سوسماران مستی که بلافاصله پس از قتلعام ۱۰شهریور، بهصحنه آمدند و با آب و تاب در چندوچون یک قصابی هولناک رجز خواندند. در این تابلو سرکردگان رژیم، از سرلشکر پاسدار قاسم سلیمانی، سرکرده نیروی تروریستی قدس، تا پاسدار نقدی، سرکرده بسیج آخوندی و پاسدار سلامی، جانشین سرکرده سپاه پاسداران و آخوند علوی، وزیر اطلاعات رژیم و… یکی پس از دیگری به صحنه آمدند و بر اهمیت و ویژگی راهبردی واقعه اشرف تأکید کردند و آن را مهمتر از عملیات فروغ جاویدان ـ بهقول خودشان عملیات مرصاد ـ شمردند و برای هزارمین بار گفتند و نوشتند و جشن گرفتند که کار مجاهدین تمام است.
اما امروز؛
۶سال بعد از حماسه خونین اشرف بهروشنی میبینیم؛ یکطرف نظام ولایت فقیه در منتهای انزوا و بحران و شقه و ناتوانی و طرف دیگر مجاهدین در اوج شکوفایی و گسترش، با اقبال عظیم اجتماعی و سیاسی در ایران و جهان.
باید چند سال میگذشت تا بدانیم چه کسی پیروز شد و چه کسی شکست خورد.
باید کمی از آن حماسه فاصله بگیریم تا بتوانیم نالههای آخوند جنایتکار مصطفی پورمحمدی را بشنویم که: «هیچ تخریبی در این ۴۰سال اتفاق نیفتاده مگر آنکه پای اصلی آن منافقین بوده است. ما هنوز تصفیهحساب نکردهایم و...» و آه و فغان علی ربیعی، سخنگوی دولت روحانی که: «خودم در اخبار شبکه تیرانانشینها ـ مجاهدین خلق ـ ۸۰متر محدوده مجاز ظریف را دیدم. در یک سایت داخلی هم دیدم باید مراعات بکنیم. گفتند مالهکش برجام بعد دیدم گفتند مالهکش نظام... من کاملاً احساس دارم میکنم که روی ادبیاتی که کاخ سفید داره حرف میزند خیلی به ادبیات سیمای این گروهکها، صدا و سیمای این گروهکها خیلی نزدیک شده...».
وجوه دوگانهٔ انسان در داستان خلقت
قرآن -در داستان خلقت انسان- بهخوبی وجوه دوگانهٔ شخصیت انسان را نشان میدهد؛ وجوه دوگانهای که از یکسو تا بهاضافهٔ بینهایت و از دیگر سو تا منهای بینهایت میتواند رشد کند. در آیات ۷ تا ۱۰سورهٔ شمس این مفهوم بهوضوح آمده است:
«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا».
سوگند به درونمایهٔ انسان و آن که به نیکویی بیاراستش. پس زشتی پردهدری و خویشتن نگهداری را به آن الهام کرد. بهدرستی رستگار شد آنکه آنرا(درونمایهٔ خود را) پیراست و زیانکار شد آنکه آنرا در پلیدیاش فروپوشاند.
۲نوع انسان، محصول ۲نوع ایدئولوژی
جامعهٔ انسانی صحنهٔ بروز این ۲خصلت سراپا متناقض است. انسان این ویژگی را دارد از یکسو مرزهای شقاوت را آنچنان درنوردد که هیچ گرگ خونآشام، هیچ اژدرها، دایناسور و دراکولایی به گرد پای او نرسد، از دیگر سو میتواند در قداست و پیراستگی، پاکتر از فرشتگان باشد و مسجود آنان واقع گردد.
انسانهایی را دیدهایم که عشق آنان را به هیأت گنجی درآورده است، بس بایسته و آزانگیز و در خداگونگی مرزهای خاکی را درنوردیده و به عرش راه جستهاند.
در انتهای سورهٔ شمس صحنهٔ رویارویی این ۲تمایل متضاد در انسان و تجسم آن را بستر جامعه میبینیم:
تقابل قوم ثمود؛ «هنگامی که شقیترین آنان برانگیخته میشود»، با صالح پیامبر.
در زمانهٔ خودمان، با نیمنگاهی به تابلوی عاشورای سال ۶۰ مجاهدین، از یکسو اشقیالاشقیای قوم خمینی، یعنی اسدالله! لاجوردی را میبینیم که زندانیان را بالای سر جسدهای بهخون تپیده برده تا جنایت خود را تکمیل کند، از دیگر سو اشرف شهیدان و سردار موسی و مجاهدان بهخاک افتاده را، که هیچ به دشمن ندادهاند جز اجساد مثلهشدهٔ خویش.
قتلعام اشرف، صحنهٔ رویارویی حماسه و شقاوت
در یورش نیمه شبگاهی به اشرف، در یکشنبه ۱۰شهریور ۱۳۹۲ بار دیگر این تابلو تکرار شد. البته فیلمهای زیادی از این قتلعام در دست نیست اما آن میزان که هست بهخوبی سخن میگوید. بستن دست اسیران مجروح و تیرخلاص زدن به آنان از پشتسر. آیا این تداعیکنندهٔ صحنههای تیرخلاص زدن به زندانیان مجاهد در دهه سیاه ۶۰ نیست؛ آن شبهای سنگینی که با صدای هولناک و زجرآور تیرخلاص آغاز میشد و پایان میگرفت؟
فرهنگ تیرخلاص زدن اگر زمانی مال خمرهای سرخ و فاشیستهای نازی بود، الآن آنقدر در «نظام مقدس!» عمومیت یافته که هر بسیجی رسن به پیشانی نیز آن را فوت آب است. این فرهنگ از لاجوردی و خمینی بهارث رسیده است. این میزان از سربدلی تنها از جلادان نیروی تروریستی قدس و عوامل عراقی آنان برمیآید و بس. کسانی که بارها و بارها در زندانها بر شقیقهٔ تیربارانشدگان تیرخلاص شلیک کرده و با دست خود طناب از نای اعدامیان گذراندهاند.
رودرروی شقاوتپیشگان، زروهای از شکوه و ستیغی بالابلند از عظمت فرزند انسان را میبینیم؛ از آن جنس که فرشتگان معترض به خلقت انسان را بر جای خود نشاند و به سجده در برابر او وادار کرد. فرمان غریزی صیانت نفس ایجاب میکرد که ۱۰۰مجاهد بیسلاح، در یورش وحشیانهٔ قصابان تا دندان مسلح، اشرف را خالی کنند و جان خود برداشته و بگریزند. در این صورت کسی آنان را ملامت نمیکرد زیرا کاری عقلایی انجام داده بودند. وقتی گرازی وحشی بهسوی شما خیز برداشته یا کژدمی جراره با دمی افراخته به جانبتان میآید، نخستین کار، دفع ضرر است اما این چه انگیزهای است که مجاهد خلق با اتکاء به آن بهجای گریز، به ایستادگی توسل میجوید تا آنجا که سلاخان نقابپوش را وادار میکند که حتی هنگامی که دستانش نیز بسته است، به شقیقهٔ او شلیک کنند.
تیرخلاص به اسیران دستبسته در اشرف؛ یادآور تیرخلاص به زندانیان در ایران
ذبح عظیم مقاومت ایران در پای فرشتهٔ آزادی
تا آنجا که به شأن و عظمت این شهیدان برمیگردد، هرکدام، خود یک سازمان مجاهدین بودند. تاریخچهای حماسی از مجاهدت، انقلابیگری، پاکبازی و وقف خود در راه خدا و خلق، در پشتسر داشتند اما در برابر تندر ایستادند و خانهٔ آزادی یعنی اشرف را در ضمیر جهان روشن کردند و تنها چیزی که برایشان ناچیز مینمود، جان عزیزشان بود.
آن ۵۲مجاهد، گنجینهای از داراییهای غیرقابل جایگزین این جنبش بودند. اغلب آنان با سابقهای بالای ۳۰سال مبارزه حرفهای با دو دیکتاتوری. برخی از آنان عضو شورای رهبری بودند، برخی عضو شورای ملی مقاومت و تعدادی افتخار عضویت در هر دو را داشتند اما آنان آنگاه که دریافتند لحظهٔ فدای خود برای اشرف فرارسیده، بهسادگی خوردن لیوانی آب، جان پروقار و افتخار خود را نثار کردند.
بنیانگذار این سنت محمد حنیف است؛ رهبری پاکباز که میدانست با فدا، آنهم فدا از بالاترین نقطه، راه گشوده میشود.
این سنت با قوت تمام در سازمان مجاهدین بهوسیلهٔ مسعود و مریم تا این نقطه پیگیری و اثبات شده است. اگر جز این بود هیچگاه بنبستها و دیوارهای فراراه تکامل فرونمیریخت و ناممکن به ممکن بدل نمیشد.
این همان داستان «ذبح عظیم» و قربانی بزرگ است که ابراهیم و اسماعیل با عبور از لحظات طاقتشکن آن شایستهٔ رهبری خلق شدند و فدا را به عامل بنبستشکنی و راهگشایی در امتداد تاریخ تبدیل کردند.
«وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ - وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ».
از گذشته تا الآن هر بنبستی که مجاهدین در مبارزه شکستهاند، محصول این بوده که در لحظهٔ ضروری در دادن قیمت مشخص درنگ نکردهاند. به این میگویند خلق تابلویی شکوهمند با رنگهای درخشان افتخار.
اثبات یک فرمول طلایی
در جنایتی هولناک علیه بشریت، اشرف، قتلعام شد ولی بهتصرف درنیامد. با شهیدان و قهرمانانش تا پایان مقاومت کرد تا این فرمول طلایی را بهاثبات برساند که در یک نبرد، نه تعداد جنگجویان که انگیزه، اراده و آرمان حرف نهایی را میزند.
مجاهدین بارها تکرار کردهاند که هر مجاهد خود بهتنهایی یک سازمان مجاهدین و یک مسئول اول آن است؛ چرا؟ زیرا یک مجموعهٔ متکاثف ارزشهای مبارزاتی است. از قانونی پیروی میکند که کلمهٔ «مجاهد» بر آن بنا شده است. آجر نخست و سنگبنای شکلگیری این دیرپاترین تشکل انقلابی تاریخ ایران چیزی جز «صداقت و فدا» نیست. با این توصیف حتی اگر یک مجاهد در اشرف مجروح و نیمسوز باقی میماند، پرچم همچنان برافراشته مانده بود چه رسد به ۴۲نفر؛ و دشمن از این میهراسد.
پیروزشدگان و شکستخوردگان حقیقی
اگر در قتلعام اشرف، مجاهدین به جگرخراشترین وجه سلاخی شدند ولی هرگز گردی از تسلیم و ذلت بر سیمای آنان ننشست. حال میتوان قضاوت کرد چه کسی شکست خورد و چه کسی پیروز شد. در اشرف، دو اراده با هم مصاف دادند. یکی در ته طیف منهای بینهایت و دیگری در سر طیف بهاضافهٔ بینهایت. آنکه لشگر و قشون کشت و شکست و به آتش کشید و بر اجساد بهخاک افتادگان قهقهه پیروزی سرداد، در حقیقت بازندهٔ اصلی بود و آن که شکست خورد و در خون خود خفت، در حقیقت پیروز صحنه است؛ زیرا تسلیم نشد و حقانیت خود را تکثیر کرد. دشمن توانست بر خون او قدم گذارد اما بر ارادهٔ او هرگز.
شهیدان قهرمان ۱۰شهریور اشرف، سرداران سربدار و پیروز نبردی نابرابر و الگویی برای شکست فرمول ثابت نبردهای کلاسیک شدند؛ اینگونه اشرف به اسطورهای ماندگار و الهامبخش تبدیل شد. بهیمن آن خونهای پاک و والا بود که اکنون اشرف بر بام عشق، ایمان و اعتماد مردم ایران و جهان جای گرفته و در پسزمینهٔ سردر ورودی آن، نماد پیروزی با ۲شیر طلایی میدرخشد.
آیا این تحقق همان وعدهٔ خدایی نبود؟
«کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ».
چه بسا گروه اندک که با تکیه بر قوانین متقن تکاملی بر لشگریان انبوه پیروز شدند و خدا همواره در سمت پایداریکنندگان است.