در تاریخ معاصر ایران، لحظاتی وجود دارند که بشارتبخش گذار از تاریکی متراکم بهسوی بارقههای نور و شرارههای امید هستند. اول شهریور ۱۳۷۷ یکی از آنهاست. در این روز گلولههای شلیکشده از لوله سلاح قهرمان ملی، علیاکبر اکبری (رضا)، اسدالله لاجوردی، جلاد خونآشام اوین را در بازار تهران از پای درآورد.
این عملیات نه تنها موجی از شادی را در میان مردم ایران و خانوادههای داغدار اعدامشدگان دهه ۱۳۶۰ برانگیخت، بلکه نویدی بود بر این واقعیت محتوم که حتی مخوفترین دژخیمان نظام شکنجه و اعدام نیز از خشم خلق در امان نخواهند ماند.
آیشمن ساختار فاشیستی نظام ولایت فقیه
نام لاجوردی، در بستر تاریخنگاری سیاسی معاصر ایران، مترادف با اعمالی همچون اعدامهای روزانهٔ صدها نفر، شکنجههای قرونوسطایی و قتل زندانیان سیاسی زیر فشار بود. او فاقد هر گونه صلاحیت سواد حقوقی و صلاحیت قضایی بود و تنها بهدلیل کینهٔ عمیق و بیحد خود نسبت به مجاهدین و دیگر گروههای مبارز، از سوی خمینی به این مقام گمارده شده بود.
برای شناخت ماهیت فاشیستی رژیم ولایت فقیه، کافی است به کارنامهٔ لاجوردی، نگریست؛ انسانخواری که بهگفتهٔ خمینی، مأموریت داشت تا تئوری ضدبشری زیر را به اجرا درآورد:
«آدم گاهی درست نمیشود مگر اینکه ببرند و داغ کنند تا درست شود»(خمینی، رادیو دولتی، ۴بهمن ۱۳۶۳).
لاجوردی در این چارچوب، معمار بسیاری از شیوههای شکنجه، اعدامهای فلهیی و ایجاد «زندان هزارسلول» بود. او خود در مصاحبهیی با روزنامهٔ اطلاعات (اردیبهشت ۱۳۶۱) گفت:
«گروهکهای فاسدی که همهشان باید قلع و قمع بشوند وقتی با نظام جمهوری مبارزه میکنند، بنا بر دستور مذهبی محاربند و باید همهشان اعدام شوند».
این جمله، چهرهٔ واقعی فاشیسمی را برملا میکند که عدالت را مرادف مرگ و نابودی مخالفان تعریف میکرد و مجری آن را لاجوردی، این آیشمن مخوف میدانست.
لاجوردی؛ تجسم روح پلید خمینی
لاجوردی، به تعبیر بسیاری از تحلیلگران، سوگلی خمینی و ابزاری در دست او برای اجرای سیاستهای سرکوبگرانه بود. این دژخیم مخوف، بهطور مستقیم به خمینی گزارش میداد.
دژخیم بدنام اوین پیوسته خطاب به زندانیان سیاسی میگفت: «آنقدر نسبت به شما کینه دارم که حاضرم خون تکتکتان را بریزم» یا «از زجر کشیدنتان لذت میبرم»، چنین سخنانی گوشهیی از سبعیت و کینهتوزی خمینیگونهٔ این هیولای به سلک آدمی درآمده را نمایان میسازد.
از شکنجه تا اعدام؛ از اعتراف تا توابسازی
لاجوردی نهتنها به کشتار فیزیکی اکتفا نمیکرد، بلکه هدف اصلی او «درهمشکستن شخصیت زندانی» بود. روایتهای متعدد از رفتار او در حسینیهٔ اوین این واقعیت را تأیید میکند:
«همه باید تواب شوند وگرنه حکم همه طبق گفتهٔ امام اعدام است».
(کتاب قهرمانان در زنجیر، ص ۱۰۱)
این ایدئولوژی مرگ، حتی شامل نوجوانان میشد. روزنامهٔ اطلاعات (۳تیر ۱۳۶۰) با افتخار عکس ۱۲دختر نوجوان را منتشر کرد که بدون احراز هویت، توسط لاجوردی به جوخههای اعدام سپرده شده بودند. چنین فجایعی نشان میدهد چرا هلاکت این دژخیم در حافظهٔ اجتماعی، نه انتقام، بلکه بازتابی از عدالت تاریخی تلقی شد.
برخاستن ققنوسی آتشین از خاکستر اعدامشدگان
۱۷ سال پس از ۳۰خرداد ۱۳۶۰، در حالیکه بسیاری گمان میکردند شعلهٔ مقاومت خاموش شده، جوانی از خاکستر اعدامشدگان برخاست: علیاکبر اکبری، او در کمتر از ۲۱سالگی، مأموریت تاریخی خود را چنین توصیف میکند:
«باور کنید از دست این دقایق و ثانیهها که هر کدامشان یک شلاق بیشتر بر پیکر مجاهد خلق وارد میشود شاکی هستم. چرا باید جلاد نفس بکشد وقتی اجل و موعد مجازاتش که همانا انقلابیترین کار ماست فرا رسیده است؟»
(از یادداشتهای علیاکبر اکبری)
این یادداشت، نه برآمده از کینهٔ شخصی، بلکه از درک مسئولیتی برآمده که او برای پایان دادن به تداوم جنایت حس میکرد. در روز اول شهریور ۱۳۷۷، وی به همراه علیاصغر غضنفرنژاد، لاجوردی را در قلب تهران هدف قرار دادند.
تجلی خشم فروخفتهٔ خلق
هلاکت لاجوردی تنها حذف یک فرد نبود؛ بلکه شکستن «قدرت مطلقهٔ سرکوب» بود. این اقدام، شادی و امید را به خانوادههای داغدار اعدامشدگان بازگرداند. گلولههای آتشین علیاکبر اکبری تجلی خشم فروخفتهٔ ملتی بود که شاهد شقاوت و سبعیت بیحد و مرز در زندانها بود. او بههمین دلیل «قهرمان ملی» نام گرفت.
حماسهٔ علیاکبر اکبری، فقط یک واقعهٔ تاریخی نیست؛ بلکه الهامبخش یک راهبرد است. امروز، کانونهای شورشی که در نقاط مختلف ایران به فعالیت علیه دیکتاتوری مذهبی ادامه میدهند، از همین فرهنگ فداکاری، جنگاوری و جسارت تغذیه میکنند.
خون جوشان و سبز او بیتردید اکنون راهگشای رزم کانونهای شورشی و هر جوان قیامآفرین ایرانی است که در برابر فاشیسم دینی سر خم نمیکند.
باشد که در فردای ایران از این قهرمان ملی آنچنانکه شایسته اوست، قدردانی بهعمل آید.