مشروطه چنین بر سر دار است رفیقان وین مفسده از خائن خوار است عزیزان
مرد وطن است اینکه سر دار فرا رفت نااهل کنون بر سر کار است رفیقان
در تاریخ مشروطه شرح تلخترین ماجرای آن انقلاب را پشت سر گذاشتیم. محاصرهٔ مجاهدان و تهاجم به سردار انقلاب بعد از دعوت او به تهران و بعد از خلعسلاح مجاهدان، توطئهای که توسط روس و انگلیس و میوهچینان به قدرت خزیده در انقلاب مشروطه به اجرا درآمد. اگر چه وقایع انقلاب و سمت و سوی اوضاع، پس از خلعسلاح اصلیترین نیروهای آن، در شرایطی که قدرتهای استعماری سعی در نفوذ هر چه بیشتر در ایران دارند، امری قابل پیشبینی است، اما بد نیست به وقایع شومی که پیآمد حذف نیروهای انقلابی از رهبری جنبش بود بپردازیم.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۴۶: «ستارخان چندی در خانهٔ صمصامالسلطنه بود و در آنجا پزشکان به چارهٔ زخمش میکوشیدند… کسانی از پزشکان نومیدی نموده میگفتند باید پایش را برید و چون این را در روزنامهها نوشتند مایهٔ اندوه مردم گردید… دولت پیشنهادی به مجلس فرستاد که ماهانه چهارصدتومان برای او و سیصدتومان برای باقرخان بهعنوان در رفت زندگی پرداخته شود و تا چند سال که زنده بود پرداخته میشد. بدینسان داستان این قهرمان آزادی به پایان رسید».
ستارخان به همان زخمی که در فاجعهٔ پارک اتابک برداشت، چند سال بعد از آن ماجرا، در روز ۲۵آبان ۱۲۹۳ شمسی دیده از جهان فروبست.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۴۶: «ستارخان یک تنی بیش نبود… ولی آن دلیری و جانبازی بیمانندی که از در تبریز در راه آزادی ایران کرد و مشروطه را بار دیگر برپا گردانید و این پاداش که با دست یک دسته دغلکاران در برابر آن مردانگیهای خود دید همیشه در تاریخ خواهد ماند».
یکی از یاران ستارخان بهنام آقای بلوری نقل کرده که آن سالی که ستارخان از اردبیل به تبریز برگشت به انجمن تبریز پیغام داد که «من سگ این توده هستم و همیشه میخواهم پاسبان این توده باشم. شما بابا باغی را(که یک باغی در کنار تبریز بود) به من واگذار کنید بروم در آنجا کشت و کار کنم و باز هر زمان نیاز افتاد بیایم و جانبازی کنم».
اما مردم هم به دولت و حکومتی که آن رفتار را با مجاهدان و سردارشان ستارخان کرده بود ارجی نمیگذاشتند بنابراین دولت توان تکیه به مردم را در برابر استعمار و نیروهای سرکش داخلی که از نقاط مختلف کشور سر برمیداشتند نداشت. از این رو در غیاب یک رهبری مقاوم و پایدار، باز هم ایران دستخوش نفوذ و دخالتهای استعمار روس و انگلیس شد.
رویای احیای استبداد
سررشتهداران حکومت جدید مجبور میشدند برای تداوم حاکمیت خودشان گاه دستبهدامن انگلیس و روس بشوند. گاه برخی عناصر این دولت جدید مثل سپهدار تنکابنی که قبلاً در حاکمیت قاجار، جزو دستگاه استبداد بود، به چارهگری برای حکومت مجدد محمدعلیمیرزا میپرداختند. کما اینکه وقتی محمدعلیمیرزا دوباره به ایران آمد و قصد تهاجم به تهران و بازگشت به حکومت داشت برخی از همین دولتیان برای آمدن او زمینهچینی میکردند!
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۱۷۰: «در تیرماه ۱۲۸۹ تلگرافهایی رسید که محمدعلیمیرزا… در گمشتپهٔ استرآباد پیاده شده است… شهربانی نامهای سی چهل تن را به کابینه فرستاد که گرفتار گردند. لیکن سپهدار خرسندی نداد و کمکم چنین بهدست آمد که برخی وزیران دل به سوی محمدعلیمیرزا دارند و او را میخواهند»!
در چنین دولت ضعیفی مشخص است که بهتدریج همان مهرههای کهنهکار استبداد گذشته، مهرههایی مثل عینالدوله که در جریان پارک اتابک از صحنه گردانان اصلی حمله به ستارخان و مجاهدان بود کمکم به کار گرفته میشوند تا جلوی خروش تودهها را بگیرند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان- احمد کسروی ص ۱۷۸: «هنوز ۲سال از هنگام جنگهای خونین تبریز با عینالدوله نگذشته بود که او به والیگری آذربایجان برگمارده گردید».
نگرانی استعمارگران از شروع جنگ جهانی
اکنون به سال ۱۲۹۰ شمسی یا ۱۹۱۱ میلادی رسیدهایم. سالی که جهان در آستانهٔ جنگ جهانی اول قرار داشت و قدرتهای بزرگ و استعماری برای کشاکش بزرگ بین خود آماده میشدند. روشن است که فهم وقایع و رویدادهای ایران در آن سالها بدون توجه به اوضاع جهان و روابط قدرتهای بزرگ امکان ندارد. همینطور روشن است که چنان حکومت ضعیفی که از میوهچینان انقلاب تشکیل شده بود، بهشدت دستخوش منافع قدرتهای بزرگ قرار میگرفت.
در آغاز سال ۱۲۹۰(آوریل ۱۹۱۱) پیمان دوستانهای بین روس و آلمان بسته شد. این پیمان نگرانی روسیه را از جانب آلمان، در آستانهٔ جنگ اول جهانی، برطرف ساخت. انگلیس که از این اتحاد و استحکام آن نگران بود ناچار شد منافع آسیایی خود را فدای منافع اروپاییاش کند و در برابر پیشرویهای روسیه در ایران سکوت کند.
وضعیت جدید تعادلقوا روسیه را برای دخالت و اعمال نفوذ در ایران جریتر نمود. این بود که ”روسیان فرصت یافته بر تندی کار افزودند” و بر آن شدند که هر صدای معترضی را در ایران خاموش کنند.
در این دوران فعالیت دمکراتها در مجلس که رهبری آنها با شیخ محمد خیابانی بود، گسترش پیدا کرده بود و آنها ایستادگی در برابر اعمال نفوذهای روسیه را در دستورکار مجلس قرار داده بودند. بنابراین سد راه روسیه بودند. علاوه بر مجلس، انجمن ایالتی تبریز هم که هنوز بهعنوان یکی از ارگانهای مردمی به دفاع از منافع ملت و کشور میپرداخت، سد راه روسیه و دخالتهایش میشدند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان- احمد کسروی ص ۲۲۸: «در آخرهای آبان ۲سالِ مجلس به پایان میرسید که بایستی پراکنده شود و نمایندگان برای مجلس سوم برگزیده گردند. با آن چیرگی که روسیان در کارهای ایران میداشتند کسی نمیدانست مجلس نوین کی باز شود و تا باز شدن چه کارهایی با دست ناصرالملک و مانندگان او انجام گیرد… ولی انجمن ایالتی تبریز… تلگرافهایی به تهران به ناصرالملک و دارالشورا فرستاده درخواست کرد بر زمان مجلس شش ماه دیگر افزوده شود».
(انجمن تبریز) انجنمهای دیگر را نیز وا میداشت که تلگراف فرستاده، همان خواهش را کردند. و این بر خشم روسیان میافزود. زیرا مجلس سنگ راه سیاست ایشان بهشمار میرفت.
تا زمانی که مجلس و انجمن تبریز و انجمنهای مردمی وجود داشتند، کار استعمار با مشکل روبهرو بود بنابراین آنها به فکر این بودند که این موانع را کنار بزنند و هر صدای معترضی را در ایران، خاموش کنند و بهخصوص تبریز را که همواره تهدید اصلی در راه تحقق آنها بود کاملا درهمبشکنند.
نقشه استعمار برای سرکوب
برای سرکوبی مجلس لازم بود که روسیه ابتدا با انگلیس به توافق برسد. از این رو ملاقاتی که بین نراتوف، جانشین وزیر خارجهٔ روس و مستر او برون، فرستادهٔ انگلیس در پترزبورگ صورت گرفت.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۲۲۶: «نراتوف… با نمایندهٔ انگلیس… چنین میگفته (که): افق ایران بسیار تاریک است. کشور از بد به بدتر میافتد… دولت روس بیش از این نمیتواند به کارهای سختی نپردازد و خاک ایران را فرانگیرد».
در این ملاقات توافقی پنهانی بین نمایندگان روس و انگلیس صورت گرفت. بلافاصله بعد از توافق پنهانی بین روس و انگلیس، دولت روس در هفتم آذر ۱۲۹۰ اولتیماتومی چهل و هشت ساعته به دولت ایران داد به این مضمون که نخست مستر شوستر و مستر لکفر از کارهای خود در دولت ایران بیرون کرده شوند دوم اینکه دولت ایران از آن پس هیچکس را از بیگانگان قبل از مشورت با دو دولت استخدام نکند. سوم اینکه دررفت(هزینه) لشکرکشی روس به ایران را باید ایران بپردازد.
مورگان شوستر آمریکایی، در آن هنگام وزیر مالیهٔ ایران بود و با خودکامگی روسها در ایران مخالفت میکرد. شوستر در اوایل آبان ۱۲۹۰ فردی انگلیسی بهنام کلوفر را به پیشکاری مالیهٔ آذربایجان فرستاد و این باعث خشم روسها شده بود.
روسها همزمان با اولتیماتوم سپاه خود را از راه بندر انزلی وارد ایران کرده بودند که در صورت عدم قبول اولتیماتوم با قوهٔ قهریه ایران را مجبور به پذیرش آن نمایند.
در آن زمان احمدشاه فرزند محمدعلیشاه خردسال بود و ابتدا عضدالملک، رئیس قبیلهٔ قاجار، نایبالسلطنه بود. بعد از مرگ عضدالملک، ناصرالملک که به طرفداری از روس میپرداخت نایبالسلطنه شد و منافع روسیه را پیش میبرد.
استقامت مردم در برابر دخالت استعمار
در برابر اولتیماتوم روسیه که دخالت آشکاری در ایران محسوب میکرد، ناصرالملک و کابینه تصمیم به نرمش و سازش با روسها گرفتند. ولی مردم برخلاف میوهچینان، سر سازش با متجاوزین خارجی نداشتند و سازش را نپذیرفتند.
در تهران، همان روز بازار بسته شد.
روز نهم آذر که مدت ۴۸ساعتهای که تعیین شده بود به پایان میرسید انبوهی از مردم همچون روزهای پیشین جنبش، به جوش و خروش درآمده، در میدان بهارستان و محوطهٔ مجلس جمع شدند و آمادگی خود را برای دفاع از حریم مجلس و آزادی اعلام کردند.
در میدان بهارستان ”دستهدسته شاگردان دبستانها یا مرگ یا آزادیگویان در جنبش بودند”.
علاءالدوله سردستهٔ طرفداران روس در آغاز روز به دست مردم و مخالفان اولتیماتوم کشته شد. برادر او -مشیرالسلطنه- که نخستوزیر محمدعلیشاه در هنگام بمباران مجلس بود و پشتیبان سیاست روس در ایران بود، مورد تهاجم مردم قرار گرفت و زخمی شد. رئیس نانوایان تهران هم که در کمبود نان دست داشت، به دست مردم کشته شد. وزیران از بیم خشم مردم، دور خانههایشان تفنگچی گماشته بودند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۲۴۳: «گذشته از شهرهای ایران، از عراق و قفقاز و هندوستان و پارهای کشورهای اروپا، از ایرانیان و مسلمانان نیز تلگراف میرسید و همگی یکزبان سفارش ایستادگی میکردند و اینها بود که مجلس را نگاه میداشت».
نمایندگان مجلس دوم به عکس کابینهٔ وقت و ناصرالملک اولتیماتوم را قبول نکردند. ناصرالملک و وزیران، نمایندگان مجلس را تحت فشار گذاشتند باز مجلس تن نداد.
سپاه روس تا قزوین رسید و بیم آن میرفت که برای تصرف تهران پیشروی کند، به این بهانه، دولت اولتیماتوم را پذیرفت. مجلس دوم به دستور کابینهٔ وقت و توسط رئیس نظمیه (یپرمخان) بسته شد.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۴۹۰: «روز دوم دیماه به فرمان ناصرالملک، یفرمخان در مجلس را بست و نگهبان به آنجا برگماشت که کسی را راه ندهند. همان روز «مجمع ادب» را که کانون دموکراتها بود بستند و آنان را از هم پراکندند».
در مورد یپرمخان و تغییر مواضع و جهت او در انقلاب مشروطه، یکی از دوستان و همراهان او نوشته است:
از تاریخ هیجده ساله آذربایجان ص ۲۵۸: «یک جهت بزرگ دیگری برای دیگرگونی روش یفرمخان و نبرد او با هواداران آزادی اینکه یفرم از دیر زمان شیوهٔ شورشطلبی خود را رها کرده و به گروه بزرگان و فرمانروایان پیوسته بوده و از کارکنان دولت بهشمار میرفت و خود این زندگانی، روش او را دیگر میساخت».
پس از بسته شدن مجلس برای جلوگیری از هر گونه اغتشاش در تهران حکومت نظامی اعلام شد. تمام روزنامهها توقیف گردید. از چاپخانهها نوشته گرفتند که هیچ روزنامهای از گروههای مخالف اولتیماتوم چاپ نکنند.
نشانه گرفتن تبریز و جنبش
پذیرش اولتیماتوم روسیه و بستن مجلس و برقراری حکومت نظامی در تهران، دست روس را برای درهمشکستن مقاومت در تبریز باز گذاشت.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۴۸۲: «اولتیماتوم روس و بسته شدن مجلس، پیشرفت تند تودهٔ ایران را که (پس) از هفت سال باز، آغاز شده بود به یکباره ایستانیده آن را به سوی باز پس گردانید».
در همان روزهایی که روسیه در تهران به دست ناصرالملک ریشهٔ آزادی را میکند، قوای روس هم به تبریز حمله کرد.
(شب پنجشنبه ۲۹آذر ۱۲۹۰) مجاهدین در برابر این تجاوز چارهای جز ایستادگی ندیدند در روز نخست، مجاهدان توانستند روسیان را در جبهههای مختلف در داخل شهر شکست بدهند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۲۶۳: «هر کس میخواست غیرت و مردانگی را تماشا کند میبایست در این روز(۲۹آذر ۱۲۹۰) به تبریز آید. سراسر شهر شوریده و مجاهدان میکشتند و کشته میشدند و گامبهگام پیش میرفتند».
اما از روز سیام آبان جنگ شدت بیشتری گرفت و زجر و آزار و کشتار روسها در این روزها بر مردم قهرمان تبریز افزایش یافت.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۲۶۹: «امروز جنگ سختی در سوی مارالان بود. روسیان در این کوی در خانهها کشتار و تاراج دریغ نمیگفتند و به هر خانهای در میآمدند زن و مرد و بزرگ و کوچک زنده نمیگذاردند و بسیاری را در تنور انداخته و نفت ریخته آتش میزدند».
همه میدانستند که این مقاومتها در برابر آن همه قشون مجهز به جایی نمیرسد ولی ” با این همه جوشش خون و غیرت، مردم را آسوده نمیگذاشت”.
دولت وقت به مجاهدین پیغام میفرستادند که جنگ با روسها را رها کنید و حتی «در این پیکار تبریز را گناهکار میشمردند». در سه روز اول جنگ ۸۵۰تن از مهاجمان روسی به دست مجاهدین کشته شدند. این جنگهای دلیرانه سیلی سختی به روی روسها زد، بهطوری که روز چهارم دست از جنگ کشیدند و منتظر نیروی کمکی شدند. روز چهارم روسها پیشنهاد صلح و ترک مخاصمه کردند.
آتشبس برای تجدیدقوا
مجاهدین با آنهمه فشار دولت مرکزی، نداشتن رهبرانی چون ستارخان و ”مرکز غیبی” برای تدارک جنگ خونین درازمدت و نداشتن هر گونه امکان مالی برای ادامهٔ جنگ، با وجود اینکه پی برده بودند که روسها بهعلت ناتوانی از ادامهٔ جنگ دم از صلح میزنند، پیشنهاد آنها را پذیرفتند و دست از جنگ کشیدند.
غروب ششمین روز جنگ سه لشکر کمکی برای روسها رسید. آن شب برای مردم تبریز شب هولانگیزی بود. میدانستند که فردا کشتار خواهد شد. عدهٔ زیادی از دستاندرکاران جنگ آن شب از شهر خارج شدند و یا مخفی گردیدند. از روز ۵دیماه ۱۲۹۰(۵محرم ۱۳۳۰) حملهٔ روسها به شهر با شدت تمام آغاز شد بدون اینکه در هیچ گوشهای از شهر مقاومتی در میان باشد.
روسها ۵روز در شهر کشتار و تاراج کردند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۳۰۱: «این روز(پنجم دیماه) در آن هراس و آشوب، تنها کسی که رشتهٔ چارهجویی را از دست نداده و به کارهایی برمیخاست شادروان ثقهالاسلام میبود. این گفته از آقای هیأت است که چون روز پنجم دیماه از خانهٔ ثقهالاسلام بیرون آمدیم و شهر با آن آشفتگی و هراس میبود به خانه آمدم نامه به ثقةالاسلام نوشتم و پرسیدم: «آیا شما چه خواهید کرد و ما چه کنیم؟ در پاسخ نوشته بود: «شما اگر میتوانید از شهر بیرون روید. اما من کار خود را بخدا میسپارم».
از زبان حاج میرزا آقا فرشی میگویند که چون در آن روزها من در شهبندری عثمانی پناهنده بودم شهبندر با من گفت: «روسیان آهنگ گرفتن ثقةالاسلام را میدارند. شما بنویسید او نیز خود را به شهبندری رساند». من نامهای نوشته، فرستادم... ثقهالاسلام در پاسخ نامه نوشته بود: «هنگامی که در زمان شکست عباسمیرزا آقا میرفتّاح جلو افتاده شهر تبریز را بهدست روس سپرد، از آن زمان صد سال میگذرد. و همیشه نام آقا میرفتاح به بدی یاد میشود. شما چگونه خرسندی میدهید که من در این آخر زندگی از ترس مرگ خود را به پناهگاهی کشم و دیگران را در دست دشمن گذارم؟!».
ایستادگی به هر قیمت
روز عاشورا روسیان مجاهدین جانبرکف ثقهالاسلام تبریزی، شیخ سلیم، حسن و قدیر فرزندان ۱۶ و ۱۸سالهٔ کربلایی موسیو و ۶تن دیگر بدار آویخته شدند.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۳۱۰: «ثقهالاسلام به همگی دل میداد و از هراس و غم ایشان میکاست… ثقهالسلام گفت: ما را چه بهتر از اینکه در چنین روزی در دست دشمنان دین کشته شویم». (چون) نوبت ثقهالاسلام بود شادروان همچنان بیپروا میایستاد دو رکعت نماز خوانده بالای کرسی رفت. مستر تورنر مینویسد: «چون نوبت ثقهالاسلام رسید دژخیمان خود را پس کشیدند. افسران روسی آنان را سخت زدند و با زور به کار واداشتند».
هفتم نوبت حسن بود. جوان دلیر بالای کرسی با آواز بلند داد زد: «زندهباد ایران، زندهباد مشروطه». پس از همه نوبت قدیر پسر شانزده ساله او رسید.
از روز ۱۱دیماه صمدخان شجاعالدوله که در سفاکی کمنظیر بود وارد تبریز شد تا کار ناتمام روسها را به پایان برساند. به دستور او خانههای سردار و سالار، محل انجمن ایالتی و سایر آزادیخواهان بهنام با دینامیت منفجر شد. این کشتارها تا چند روز دیگر ادامه یافت.
نسلکشی وحشیانه انقلابیون
شش روز پس از شهادت ثقهالاسلام، دو برادر زادهٔ ستارخان، و حاجی علی دوافروش از رهبران آزادی و یکی از بنیانگذاران مرکز غیبی اعدام شدند. دو روز بعد نیز نایب حسن هُکماواری به طرز فجیعی به شهادت رسید.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی ص ۳۳۹: «دژخیم نخست سر او را برید و هنوز جانش در نرفته از جلو دکان نانوایی سرنگون آویخته، یک پایش را با یک نیم تنش تا کمر جدا گردانید و آن را جلو دکان دیگری در روبهرو آویزان گردانید».
روز پنجم بهمن مشهدی محمد عمواوغلی را که از همراهان نزدیک حیدرخان عمواوغلی بود و از جمله کسانی بود که در تهران به کالسکه محمدعلیمیرزا بمب انداختند، با چند تن دیگر از مجاهدین، برای اعدام به پای چوبهٔ دار بردند. او دلیرانه خود پای پیش گذاشت.
دلیری حماسی در زیر چوبه دار
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی: «(محمداوغلی) دلیرانه خود پای پیش گذاشت و… دوید و بالای کرسی رفت و با دست خود ریسمان را به گردن انداخت و کلاه را از سر برداشته و به کله افسری زد و با پای خود کرسی را زده دور انداخت. چابکانه و دلیرانه این کارها را انجام داده، دوباره چرخی خورد و اندکی پاهای خود را بالا کشید و به جای ایستاد. مردانه زیست و مردانه خود را به مرگ سپرد».
پس از کشتار وحشیانهای که در تبریز توسط روسها و قوای سفاک صمدخان انجام گرفت، شهر آرام شد و شعلهٔ انقلابی که چندین سال شوق رهایی در دلهای زحمتکشان دوانده بود فروکش کرد.
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی: «و چون داستان تبریز پراکنده گردید، از همه جا آوازها برید و دوباره سررشتهٔ کارها بهدست سررشتهداران کهن افتاد و دوباره نومیدی بس سختی به توده چیرگی یافت».
بازگشت مرتجعین جنایتکار
حاجی حسن مجتهد مرتجع تبریزی که مردم تبریز او را به جرم ضدیت با مشروطه از تبریز اخراج کرده بودند از روز نهم اسفند به دستور صمدخان علمای طرفدار محمدعلی شاه را برانگیخت که روی یک ذرع و نیم چلوار نوشتند: ”ما مردم تبریز همگی پادشاه خودمان محمدعلیشاه را میخواهیم”. خودشان آن را مهر کردند و مردم را وادار به مهر کردن آن نمودند.
«سپهدار تنکابنی که در دورهٔ محمدعلیشاه با دیوار فولادین مقاومت مجاهدین تبریز، روبهرو شده بود، حالا پس از برداشتهشدن آن سد فولادین در روز ۲۷تیر ۱۲۹۱ بهعنوان والی آذربایجان وارد تبریز شد. سپهدار به همهٔ خواستههای روسیان گردن میگذاشت. و در ادامهٔ تعقیب و دستگیری مجاهدین توسط روسها و صمدخان، سپهدار نیز خوشخدمتیهایی میکرد».
تاریخ هیجده ساله آذربایجان - احمد کسروی: «سپهدار یک مردی را به کشتن داد که ارج صدمرد داشت و او حاجی حسینخان مارالانی بود که به دست روسیان سپرد و آنان به خوی برده و در آنجا به دارش کشیدند… اگر پنج تن را در جنگ ۱۲۸(یعنی دورهٔ مقاومت ستارخان) در ردهٔ نخست بشماریم یکی از آنها حاجی حسین خان مارالان بود و همیشه نامش بر زبانها بود».
با دخالتهای استعمار روس و خاموشی کورهٔ گدازان خشم تودههای تحت ستم تبریز و گیلان و تهران، رشتهٔ کارها را به دست یک مشت دغل و سودجو و خائن به ملت سپرد و همهٔ ایران طعمهٔ آشوب و ناامنی شد و امکان هر گونه مقاومت در برابر تجاوزطلبیهای روس از میان رفت و وضعیت مطلوبی که روسها در آستانهٔ جنگ جهانی اول خواستار آن بودند، بهوجود آمد.
به این ترتیب، امواج انقلاب مشروطه با پایان غمانگیز خود فرونشست و به ثمر نرسید. پایان غمانگیزی که در اثر حذف و خلعسلاح سران سازشناپذیر جنبش به وجود آمد. اما بهرغم این پایان غمانگیز، انقلاب مشروطیت ایران در تاریخ انقلابات ملت ایران سنگ بنایی برای مبارزات آزادیخواهانه و ضداستعماری مردم ایران در قرن حاضر بنا نهاد و سنت ایستادگی در برابر استبداد و مجاهدت برای آزادی را در اعماق جامعه و فرهنگ ایران معاصر جاری کرد.
در نوشتهٔ آینده از دستآوردهای انقلاب مشروطیت سخن خواهیم گفت.