تضاد ماهوی «دموکراسی» و «سلطنت»، یکی از پارادوکسهایی است که سلطنتطلبان برای آن پاسخی ندارند. در این مورد، وقتی بچهٔ شاه در حاشیهٔ کنفرانس امنیتی مونیخ از طرف یک خبرنگار سؤال پیچ شد، برای رهایی از امپاس گفت:
«اگر انتخاب من بود بین جمهوری سکولار و یک سلطنت موروثی، جمهوری را انتخاب میکردم». قسمت جالب و مناقشهبرانگیز این مصاحبه آنجا که افزود:
«اما اگر آنطور که سلطنتطلبان میگویند بهخاطر فرهنگمان به یک چتر فراگیر حمایتی نیاز داشته باشیم، از آنها میپرسم آیا میشود راهی نو بیابیم که سلطنت انتخابی پیدا کنیم به جای اینکه موروثی باشد و این نقش به یک خاندان محدود شود؟»
اینکه بچهٔ شاه در یک بازهٔ زمانی کوتاه ناگهان بین مفاهیمی مانند وکالت و سلطنت انتخابی در تلورانس است، بیسبب نمیتواند باشد. او پیشتر گفته بود که خواهان یک «جمهوری» است. این تذبذب یا بهتر بگویم رنگعوض کردن و از این شاخه به آن شاخهپریدن در ادامهٔ همان سیاست «همه با هم» خمینی یا نام جدید آن: «اتوبوس مجانی»! است.
خمینی نیز بنا به شرایط مدام رنگ عوض میکرد و برای قالب کردن خود سخنانی را بر زبان میراند که با گروه خون او و همعمامهایهایش نمیخواند؛ اما قدم به قدم درونمایهٔ پلید خود را روکرد و به اعتماد تودههای میلیونی خیانت نمود.
«سلطنت انتخابی»!
سلطنت انتخابی، یادآور سوءاستفادهٔ خمینی از کلمهٔ «جمهوری» است. او که میدید جامعهٔ انقلابی آن زمان با مفاهیمی مانند سلطنت و حکومت در تضاد آشتیناپذیر است، به جای «حکومت»، کلمهٔ «جمهوری» را نشاند تا منویات خودش را پیش ببرد. بعد از آن هم با چیدن شاکلهٔ قانون اساسی از اصل ولایت فقیه، حق حاکمیت مردم را به محاق برد. آنچه برای او مهم بود چسباندن پسوند «اسلامی»! به کلماتی مانند «جمهوری»، «مجلس»، «دولت» و... بود: «جمهوری اسلامی، مجلس شورای اسلامی، دولت اسلامی و»... . واضح است وقتی خمینی کلمهٔ «اسلام» را بهکار میبرد، منظورش بهطور صریح حاکمیت و ولایت خودش بود. اگر تمامی صحیفهٔ او را زیر و رو کنیم و به جای «اسلام»، «حکومت آخوند» یا «ولایت فقیه» را قرار دهیم، آنچه گفتیم واضحتر میشود.
«آنهایی که میخواهند اسلام در این مملکت حکومت کند باید به داد اسلام برسند».
«اسلحهها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شما را میپذیرد».
«ملت ایران مسلمان است و اسلام را میخواهد».
«وقتی اسلام در خطر است جاسوسی واجب است!»
...
خمینی در پوش «جمهوری»، «سلطنت مطلقهٔ فقیه» را به مردم ایران تحمیل کرد. بعدها خامنهای در بارهٔ این فرم از سلطنت گفت:
«قانون اساسی در جمهوری اسلامی که ملاک و معیار چار چوب قوانین است، اختیارش بهخاطر قبول و تأیید ولیفقیه میباشد. والا خبرگان پنجاه نفر، شصت نفر، صد نفر از هر قشری، چه حقی دارند دور هم بنشینند و برای مردم مملکت و مردم جامعه قانون اساسی وضع کنند؟ اکثریت مردم چه حقی دارند که قانون اساسی را امضا کنند و برای همه مردم این قانون را لازمالاجرا بکنند؟ آن کسی که حق دارد قانون اساسی را برای جامعه قرار بدهد ولیفقیه هست» (علی خامنهای. نماز جمعه ۳بهمن ۱۳۶۶).
تا همین امروز هم خامنهای ذرهیی از اختیارات فرعونی ولیفقیه عدول نکرده است. او با گماشتن مجدد آخوند احمد جنتی به ریاست خبرگان و ابراهیم رئیسی در موضع معاونت این نهاد ارتجاعی، راه سلطنت موروثی را هموار کرده است.
دوجایهخوری از «سلطنت» و «جمهوری»
اکنون بچهٔ شاه با تقلید ناشیانه از دجال بزرگ، کلمهٔ ممنوعهٔ سلطنت را به «انتخاب» چسبانده تا آن را آلامد و امروزی نشان دهد و با این شارلاتانیسم از قبح واژگانی مانند «سلطنت موروثی» یا «خاندان پادشاهی» بکاهد.
همانطور که «جمهوری» یا «ولایت فقیه» در تناقض آشکار بود و هست، «سلطنت» و «انتخابات» یا «سلطنت» و «جمهوری»، دو پدیدهٔ متناقض و ناهمسو هستند. وجود یکی نافی دیگری است و برعکس.
جمهوری، ساختاری است که در آن هر فرد فارغ از جنسیت، عقیده، مذهب و قومیت و... بهعنوان شهروند یک کشور، حق انتخاب کردن و انتخابشدن دارد؛ حال آنکه در هر فرماسیونی از سلطنت، ژنپرستی و ویژهسالاری مدنظر است. بچهٔ شاه هنوز خود را میراثدار پدر و پدرجد جنایتکارش میداند و طلبکار انقلاب ضدسلطنتی است. طرفه آنکه او پس از مرگ پدرش، خود را بهطور رسمی شاه بعدی ایران نامیده است. چطور میتواند مدعی «انتخاب» مردم باشد؟!
در واقع این یکنوع شارلاتانیسم و دوجایهخوری است. هدف از آن، رنگآمیزی و قالب کردن وکالت و ولایت از نوع سلطنتی است. بدیهی است که مردم ایران دو بار از یکسوراخ گزیده نخواهند شد.