برای سازمان مجاهدین خلق ایران و شعلههای شب سوز و راهنماهای دلسوز کانونهای شورشی که بهارانند.
عزیز نمیر بهار میاد، خنده و گل به بار میاد
انسان موجودی خاطره گراست و بجز امید با خاطراتش نیز زنده است وبا تأکید به این نکته که مردم ایران محرمترین هستند و این خاطرات به آنها نیز تعلق دارد، این چند خط را یادآور میشوم، آری با نوشتن اینگونه خاطرات یاد کسانی میافتیم که پارهای از وجودمان بودند و بسیاری از آنها یکی یکی و یا هزار هزار رفتند و به جاودان فروغها پیوستند، آری در این هنگامه بهار و عید، یاد کسانی میافتیم که سرنوشت آنان سرگذشت نسل آتش بود. آتشی که همچنان شعله میکشد.
بسیاری از ماها که با هزار امید به انقلاب بزرگ ضدسلطنتی چشم دوخته بودیم فکر نمیکردیم، با چشمها و دستهای بسته از این زندان به آن زندان و از این شکنجهگاه به آن شکنجهگاه کشیده شویم و در آنجا دوستانمان و یارانمان را دستهدسته یا تیر باران کنند و یا بر دارهای شقاوت و جهالت بکشند. با این حال در شکفتن گل صبح از درون شبهای تار ذرهای تردید نکردهایم. این روزها بهار است بهار پایدار ولی در همین هنگامه بهار یاد بچههایی میافتم که حالا دگر نیستند همانهایی که با شقاوت طناب بهدستان جاودانه شدند و با این خاطرات انگار در دلم خزان جاودانه میشود، بله بیش از هر کسی نیاز دارم و داریم که در این هنگامه سال با آنها باشیم تا با یاری آنها بر غم و اندوه زمانه بکوبیم تا بر روزمرگی دهنه زده و در برابر این زندگی که پارس میکند و این زمین که خار میخلد و این آسمان که بلا میریزد سینه سپر کرده بایستم.
با یاد آنها و در دل شبهای تار میهن که مردم قهرمانمان فریاد آزادیخواهی سر داده و میدهند چراغ روشنایی بخش شهیدان را به دست گرفته و به سیاهیها پوزخند زنیم. همان شهیدانی که قلبشان همواره برای آزادی میتپید و داستان آنها را گفت بهویژه به نسل جدید که مثل تشنه به آب و خسته به خواب است، نسلی که به بازخوانی تاریخ پرفراز و نشیب میهن خویش محتاج است تا به دروغبافی خائنین و کسانی که با تیز کردن چاقو برای سر بریدن مجاهدین و مبارزین خود را به دژخیم فروختند، حال هم در تلاش هستند مرزی که بین مجاهدین و رژیم که با دریایی از خون ترسیم شده بهم ریخته که هم زمینهساز از بین بردن مقاومت شوند و هم چند صباحی به عمر ننگین این رژیم اضافه کنند، آری باید گفت و نوشت تا نسل جدید به یاوگوییهای اینها دل نبندد و سرنوشتش را خودش بنویسد و بداند که بر نسل قبل چه گذشت.
آنچه که در زیر میآید شبهای زندان قزلحصار بهخصوص اواخر اسفند و در آستانه سال جدید و در هنگامی که خود را از یک ماه پیش برای گرامیداشت بهار و عید نوروز حاضر و برنامهریزی میکردیم. اینگونه برخوردهای رژیم بین سالهای۶۰ تابهحال تقریباً شبهای عید اتفاق میافتاد که با شعر به تصویر کشیده میشود که تقریباً همه ساله از طرف رژیم تکرار میشد و به احتمال زیاد همین بود که تدارکات ما را برای گرامیداشت عید نوروز بر هم بزنند، بچههایی که هماکنون هستند شاهدان و راویان خوبی میباشند، یاد یاران و دلاورانی که در فتوای خمینی ضدبشر اعدام و بر طناب دار رقص رهایی کردند گرامی باد. امیدوارم آنچه را که در یادم مانده درست نوشته باشم. این نوع شعر و خاطرات را بارها در خلوت خودم خواندم و به یاد همه آنها که الآن در بین ما نیستند و غریبانه به خاک افتادند گریستم. تصویر شبهای شب عید است که پاسداران با تعدادی از بریدهها که نقاب بر چهره کشیده و به مانند کوکلاس کلانها شده بودند، برای شناسایی بچههایی که هنوز با نام مستعار زنده بودند میآمدند، چه مارکسیست و چه مجاهد که همگی فرزندان شریف این میهن بودند. یادشان گرامی باد. یقین داشتیم که پنجرهای رو به روشناییها باز است.
آخرای زمستون تو دخمههای زندون
بچههای رشید خلق تو چنگ دیو ملعون
زنجیرهای بسته دست و پاشون شکسته
صبح تا غروب داد میزنند با دهنای بسته
بهار پاینده باد خنده فزاینده باد
پیکر خصم پلید ز سرب آکنده باد
شب چراغا خاموش میشن شب پرکها پیدا میشن
به در و دیوار میزنند دشمنای صبح روشن
بیچارههای فلونی خالی ز عقل انسونی
با هم نگاشون میکنیم با خندههای پنهونی
اونا میگن به مسخره که چرخ جنبش پنچره
بیچارهها نمیدونند چرخ مجاهد از پره
پرندهها پر بزنید برید بالا به دور دورا بذر رهایی بپاشین به کوچهها به خونهها
همین روزا سرما میره همین روزا دردا میره
خروش یک پارچه خلق به عرش کبریا میره
عزیز نمیر بهار میاد خنده و گل به بار میاد
مجاهد کبیر خلق به قلب این دیار مییاد
بهار میاد بهار میاد
از زندانی سیاسی دهه۱۳۶۰
ج. ش